رسالتی که مزه شهادت گرفت

می‌گفتند روحیه‌ای جهادی داشته؛ آنگونه که آرزویش شهادت بوده و به حال رزمندگان دفاع مقدس غبطه می‌خورده؛ رسالتی بر دوش خود می‌دید که تا آخرین نفس به بهترین شکل به پایان رسانید؛ مدافع حرم شد و خود خبر روزگار خود؛ رفته بود تا خبری از اهل بیت پیامبر بیاورد؛ اما خبر شهادتش هدفش را نشان داد.

خبرگزاری ایمنا - گروه پایداری - محدثه احمدی: کارش را به نحو احسن انجام می‌داد؛ شاید خدمتش در راستای نامش بود؛ محسن؛ کارهای نیکو را به بهترین شکل انجام می‌داد؛ در نیمه آذرماه سال ۵۱ به دنیا آمده بود و زاده خرم‌آباد؛ در صدا و سیمای زاهدان فعالیت می‌کرد، اما حیطه کاری‎اش تنها زاهدان نبود؛ فعالیت‌های فرهنگی‌اش در مازندران و شهرهای دیگر؛ از اصفهان تا گیلان؛ از خرم آباد تا زاهدان و خلاصه از ایران تا سوریه؛ شغلش را رسالت می‌دانست و عقیده داشت در راه انجام رسالتش باید رضایت خالق جهان را جلب کرد؛ با اخلاق و مهربان بود و در عین حال جدی در کار و رسالت؛ و همین عقیده بود که او را به سر منزل مقصود رساند.

محسن خزایی؛ خبرنگار و مدیر روابط عمومی فولاد مبارکه؛ اما نه پشت میز نشین؛ فعال و پر تحرک؛ همچنان که دوستان نزدیکش هم اعتقاد دارند؛ ایمان نوروزی به یاد می‌آورد روزگاری را که با او آشنا شده بود «من پیش از آنکه برای خدمت به روابط عمومی فولاد برود در صدا و سیما با او آشنا شدم؛ هنگامی که برای شبکه خبر گزارش‌هایی تهیه می‌کرد؛ سال ۸۸ بود که از ما برای همکاری در فولاد دعوت کرد؛ همکار او شدم و به یاد دارم یک لحظه هم روی زمین آرام و قرار نداشت؛ پیگیر همه کارها بود و بقیه هم به سرعت پشت سر او می‌دویدند؛ بهش می‌گفتیم به خانوادت بگو یک عکس قدی بزرگ از تو بگیرند و در خانه نصب کنند تا تو را بیشتر ببیند؛ بیشتر اوقات در خانه نیستی؛ خیلی کم تو رو می‌بینند.».

تا اندازه‌ای به رسالتش اهمیت می‌داد که همه می‌گفتند روحیه‌ای جهادی دارد؛ محسن فخریان، از دوستان نزدیک او هم بر این موضوع تأکید دارد «روحیه‌ای جهاد گرانه داشت؛ دوست داشت هر کاری که انجام می‌دهد آن را به نتیجه نهایی برساند؛ البته همه دوستانش در این روحیه جهادی او شریک بودند و تلاششان بر این بود که کار مورد نظر او را انجام دهند.»

با این که محسن همیشه در تکاپو بود، اما تلاش می‌کرد رسالتش را به بهترین شکل انجام دهد؛ برنامه ریزی دقیق او دوستانش را به شگفت زده کرده بود؛ حتی دوستانی که تنها چند روز با او در ارتباط بودند؛ صالحی پژوه از دوستان او در حوزه رسانه که برای بازدید به همراه دیگر دوستان خبرنگار از جمله محسن خزایی به کارخانه فولاد هرمزگان رفته بودند به یاد می‌آورد «محسن در این سفر پا به پای اصحاب رسانه حرکت می‌کرد و مسائل را حل می‌کرد؛ شاید یکی از بهترین سفرهایی بود که اصحاب رسانه از او به یاد دارند و این به خاطر برنامه ریزی دقیق، تخصصی و صریحی بود که او در حوزه روابط عمومی داشت».

اما نظم و ادب تنها در محیط کاری او آشکار نبود بلکه در همه موارد نظم در وجودش هویدا بود «نظمی ذهنی در وجودش بود؛ در پوشش و آراستگی ظاهری؛ در نوع کلام و صحبت او می‌شد تمأنینه و آرامش برگرفته ازنظم را حس کرد.»

اما در حالی در محیط کارش جدی و استوار بود؛ در محیط بیرون از کار همه او را مهربان و خوش مشرب می‌دانستند؛ این بار دوست دیگر او که در سفری چند روزه با محسن آشنا شده بود به یاد می‌آورد «به شدت شخصیت فضای کاری‌اش با شخصیت بیرون کارش متفاوت بود؛ در محیط کار بسیار جدی و حرفه‌ای اما در عین حال در محیط بیرون از کار شوخ طبع؛ هنگامی که با او شوخی می‌کردیم دیگران می‌گفتند ممکن است محسن ناراحت شود، در حالی که انسانی خاکی؛ خون گرم و شوخ طبعی بود؛ البته شاید ظاهر او به انسان‌های جدی می‌مانست، اما در اصل بسیار خونگرم بود؛ بهتر است بگویم مدیر بسیار با جذبه و خودمونی بود.»

با این که محسن خونگرم و شوخ طبع بود، اما همیشه مرزها را رعایت می‌کرد؛ همچنان که دوست دیگرش تأیید می‌کند «انسان کاملا خوش برخورد و خوش مشربی بود اما هیچگاه ندیدیم دایره شوخی را از اخلاق فراتر ببرد؛ معتقد بود که شیعه باید همیشه شاد باشد و همچنان قطره اشکی گوشه چمشش باشد.»

خون گرم و مهربان بود؛ چنان که محیط سخت فولاد مبارکه را به محیطی نرم تبدیل کرده بود «در فولاد مبارکه ارتباطش با تمام بدنه سازمان چه بدنه پایین و چه بدنه بالا، با همه ارتباط دوستانه و صمیمی داشت» و این نکته‌ای ست که ایمان نوروزی و محسن فخریان هر دو تأکید دارند «هر بار که از درهای ورود و خروج می‌گذشت خود را موظف می‌دانست با همه کارمندان خداحافظی کند و به آنها انرژی دهد؛ خصوصیتی که در دیگر مدیران با توجه به سختی شغلشان کمتر پیدا می‌شود.»

اما خون گرمی او تنها به اینجا ختم نمی‌شد؛ آنچنان که پای صحبت‌های دوستانش می‌نشست و مشکلاتشان را اگر می‌توانست حل می‌کرد «ارتباط ما و محسن ارتباط رئیس و کارمند نبود؛ اگر مشکلی داشتیم به راحتی با او در میان می‌گذاشتیم و او نه از روی نصیحت یا از روی شرایط کاری که از روی رفاقت صمیمی به حرف‌های ما گوش می‌داد و کمکمان می‌کرد» و این نظری است که دوستش محسن فخریان دارد.

با این همه او را بنیان‌گذار روحیه شاد در محیطی خشک می‌دانند؛ باز هم ایمان نوروزی از روزگاری می‌گوید که با او همکار بوده «در محیط خشک فولاد او در میان کارگران می‌آمد و نشاط و انرژی ایجاد می‌کرد؛ حدود ۶ هفت سال پیش بود که در مناسبت‌های گوناگون این روحیه را ایجاد کرده بود؛ او بنیان گذار روحیه شاد در محیط خشک و صنعتی بود.»

با این همه ارتباط صمیمی او با دوستان و همکارانش بیشتر از این موارد بود؛ این بار هم ایمان نوروزی مرور می‌کند «در نوروز که همه دوست دارند در کنار خانواده خود باشند، او همراه با پرسنل کارخانه در کنار خط تولید کار می‌کرد؛ گاهی حس می‌کردیم سال‌هاست که محسن با همکاران خود رفیق است؛ او حال و هوای عجیبی داشت»

اما همه تلاش او بی هدف نبود؛ هدفی والا داشت؛ هدفی که معتقد بود برای رسیدن به آن باید در خط ولایت حرکت کند؛ تا اندازه‌ای که دوست چند روزه او هم او را شناخته بود «انسانی بود سراپا اخلاص و عاشق به اهل بیت و ولایی؛ ذره‌ای حرف ولی‌فقیه‌اش را زمین نمی‌گذاشت و همیشه از این بابت نگران بود؛ می‌گفت ما باید همه تلاشمان را بکنیم تا حرف ولی‌مان را اجرایی کنیم».

اما حرکت در این مسیر بدون پیش زمینه نبود؛ ارادت خاص او به اهل بیت به خصوص حضرت زهرا (س) و هچنین به حضرت زینب(س) سبب شده بود هدفش را به درستی تعیین کند؛ نکته‌ای که محسن فخریان هم یادآوری می‌کند «هنگامی که به یاد محسن می‌افتم دو خصوصیت او که در ذهنم همیشه ماندگار بوده یادم می‌آید؛ نخست اعتقاد قلبی او به حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س) که ویژگی بارز او بود؛ به گونه‌ای که  هر کاری که می‌خواست انجام دهد از آنها کمک می‌گرفت و این اعتقاد تنها به زبان نبود، بلکه به دلش هم بود؛ و دیگر خصوصیت او حسن خلق او بود که به چشم می‌آمد.»

با این حال اخلاص او در همه زمینه‌ها دیده می‌شد؛ آنگونه که به دوستانش هم ثابت شده بود «هیچگاه ندیده بودیم نماز اول وقتش عقب بیفتد؛ حتی در حین کار یا بازدید از کارخانه؛ یا هنگامی که برای بازید از گلستان شهدای بندر عباس رفته بودیم قرار بود شاخه گل‌هایی را به شهدا تقدیم کنیم؛ در آن هنگام متوجه شدم که محسن بدنش با تمام وجود می‌لرزید و این کار را با علاقه بسیار انجام می‌داد».

اما از آنجایی که او اهل رسانه بود و رسانه را رسالت خود می‌دانست همیشه سعی داشت در حیطه کار خود به خوبی به وظایفش عمل کند «او در مدت یک ساله‌ای که در فولاد کار می‌کرد روابط عمومی را به اوج رساند» و این اعتقادی است که دوست قدیمی و صمیمی او سعید رستمی دارد و در همین راستا بود که پرچم ایران همیشه روی میزش خود نمایی می‌کرد؛ «انسان باید همیشه اقتدار کشورش را نشان دهد؛ تا جایی که بر روی تولیدات کارخانه مهر اقتدار ملی را حک می‌کرد و می‌گفت دنیا باید بداند این تولیدات از پیش نبوده و مربوط به زمان حال است.»

با این که همیشه در راستای رضایت خدا حرکت می‌کرد اما به قول دوستانش «همیشه می‌گفت دعا کنید ما هم عاقبت به خیر شویم؛ محسن روی عاقبت به خیری بسیار تأکید داشت؛ تکیه کلامش این بود که ما چند روزی به این دنیا آمده‌ایم و نباید خسر الدنیا و الاخره شویم» آنگونه که دوستش سعید رستمی هم به هدف محسن پی برده بود «همیشه به من می‌گفت دعا کن در نزد حضرت زینب(س) رو سفید شوم؛ همیشه به ما که چند سالی بزرگتر از او بودیم می‌گفت خداوند شما را دوستتان داشته که در جنگ حضور داشتید و ما لیاقت این را نداشتیم و اگر خداوند شهادت را نصیبمان کند چه خوب می‌شود؛ به همین خاطر همیشه درستکار بود؛ به روزی حلال اهمیت بسیار می‌داد و درهمین راستا حاضر بود از خود و خانواده‌اش بگذرد اما در قبال همکاران و دوستانش دینی نداشته باشد.»

تا اینکه تصمیم می‌گیرد برای دفاع از حریم اهل بیت داوطلبانه به سوریه برود؛ در قالب خبر؛ خبرنگاری که خود خبر شد؛ آن روزگار را ایمان نوروزی به خاطر می‌آورد «پس از فعالیت درفولاد مبارکه به صداو سیما برگشت و از آنجایی که به سوریه و دفاع از حریم اهل بیت علاقه داشت تصمیم گرفت به سوریه برود؛ می‌گفت صبر کرده‌ام تا ببینم با رفتنم موافقت می‌شود یا نه؛ با اینکه در آن زمان سوریه امنیت کمی داشت؛ اما او این کار را کرد و پذیر فت که با تمام خطرات به دل صحنه برود؛ تا اینکه خبرنگار رسمی شبکه خبر در سوریه شد.»

او هیچگاه خود را از دیگرن جدا نمی‌دانست و تفاوتی میان خود و دیگران نمی‌دید آنگونه که دوستش هم تأکید می‌کند « هنگامی که در فرودگاه حلب، ۶ گلوله به شکمش اصابت کرده بود؛ دوستانش به او گفته بودند برای مداوا به ایران بیاید، اما او قبول نکرده و گفته بود من همانند دیگر افرادی که اینجا زخمی می‌شوند و همینجا مداوا می‌شوند، من هم در یکی از این بیمارستان‌ها بستری می‌شوم».

تا اینکه در بیست و دومین روز از آبان ماه ۹۵ در حالی که از حلب برای ایران گزارش تهیه می‌کرد گلوله‌ای که به سرش اصابت می‌کند او را به مقصود والایش می‌رساند «نتیجه همه سختی‌ایی که متحمل شده بود شهادتی بود که نصیبش شد؛ او نخستین خبرنگار مدافع حرم بود؛ همه می‌گفتیم لیاقتش شهادت بود» و حالا محسن فخریان به یاد می‌آورد.

اما برخی دوستان او عقیده دارند پیش از اینکه محسن به شهادت برسد خداوند به او نشان داد که چه لیاقتی دارد؛ «شناختی که من نسبت به محسن دارم می‌گویم حق به حق دار رسید؛ او در رسانه الگو بود؛ بسیار قوی، مسلط و متعصب در حوزه کاری‌اش بود؛ مسلط و بی ادعا بود؛ در مجموعه به صورت حرفه‌ای و رسالتی کار می‌کرد و در عین حال رسالت خبری‌اش، مردمی بودن، عشق به اهل بیت او سبب ‌شد که در زمره شهدای رسانه قرار گیرد آن هم در حوزه دفاع از حرم» و این عقیده‌ای ست که اسماعیلی دوست نسبتا نزدیک شهید محسن خزائی دارد.

اما به این خاطر که هدفش را در راستای حرکت در راه رضای خدا قرار داده بود فعالیت‌هایش هم در همین زمینه بود «در فولاد مبارکه جشن‌های بزرگ قرآنی برپا کرد؛ گاهی به خانواده‌های بی بضاعت از جیب خودش مایه می‌گذاشت؛ حتی زمانی که سوریه بود از حقوق خود به فقرا می‌داد آن هم مخفیانه؛ آنگونه که ما هم پس از شهادت او  به این نکته پی بردیم».

با این حال به قول دوستانش شهید محسن خزائی یک مرد بود؛ همانگونه که صداقتش زبان زد بود و همانطور که اهل کار و جنب و جوش بود «او یک مرد بود؛ نخست یک رفیق بود سپس یک همکار بعد رییس ما؛ صداقت اولین چیزی که به ذهن‌مان می‌رسد به این معنا که ذره‌ای در حال و هوای مصلحت اندیشی نبودو همیشه صادق بود؛ اهل یک جا نشستن نبود؛ با اینکه مدیر بود پشت میز نشین نبود؛ تا جایی که اگر کیلومتر سنجی بر پای او نصب می‌کردیم شاید روزانه بیست کیلومتر دوندگی داشت»؛  همین خصوصیاتش از منظر همه دوستانش بود که سبب شد به هدف نهایی خود یعنی شهادت برسد.

با این همه برخی دوستانش جسته و گریخته از او خاطراتی به یاد دارند «من و محسن تجربه سفری با هم داشتم و چند دیدار دوستانه؛ او در کنار مسئولیت روابط عمومی و کار رسانه مداح اهل بیت هم بود؛ به یاد دارم با دوستان خود از مسافرتی برمی‌گشتیم که در این سفر محسن خزائی هم ما را همراهی می‌کرد؛ من به خاطر اینکه از پدرم ذوق مداحی را به ارث برده بودم، در اتوبوس شروع کردم به مداحی کردن؛ یک رباعی را که سلامی به امام حسین(ع) می‌داد را خواندم؛ محسن به شوخی رو به من گفت آدم نمی‌دونه تو رو چگونه ببینه؛ شوخی و خنده‌هایت رو ببینه یا مداحی‌هایت رو؛ از آنجایی که محسن آن رباعی که برای محسن خوانده بودم را دوست داشت برای خیلی از مراسم‌ها از آن استفاده می‌کرد و همیشه می‌خواند؛ اما هنگامی خبر شهادتش را شنیدم باورش برایم سخت بود؛ آنگونه که همسرم می‌گفت تا به حال چهره تو را دوبار اینگونه دیده‌ام؛ یکی هنگام فوت پدرت و دیگری اکنون برای شهادت محسن؛ به اندازه‌ای ناراحت شدم که برای فوت پدرم ناراحت شدم؛ هیچگاه فکرش را نمی‌کردم که دوستی داشته باشم که روزی به شهادت برسد؛ او نشان داد که می‌توان در کنار حوزه خبر، قلم و نگارش، تعصب قومیتی و ملیتی داشت.»

با این همه دوستانش او را برگ زرینی در رسانه می‌دانند و گله‌ای دارند «در حوزه خبر مدافع حرم بود؛ او می‌توانست همانند دیگر مدافعان تفنگ به دست بگیرد اما فعال در رسانه و خبر بود؛ و شاید مشکلی که وجود دارد این است که اینگونه افراد پس از رفتنشان معروف می‌شوند؛ کم نیستند افرادی که قلمشان کم از شهادت نیست؛ او می‌توانست در حوزه تخصصی یا کارشناسی هم شناخته شود و چرا تنها زمانی که دیگر در دنیا نیستند شناخته می‌شوند؟ یاد محسن خزایی‌ها همیشه باید زنده باشد؛ حتی در زمانی که در قید حیات هستند​.»

کد خبر 327706

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.