به گزارش ایمنا، این مرجع عالیقدر درباره موضوع تهذیب نفس و فضیلت وفاداری سخنانی را بیان نموده که در پایگاه اطلاع رسانی وی بازنشر شده است. در ادامه متن این سخنرانی را بخوانید.
بسمالله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین والصلاة والسّلام علی خیر خلقه أشرف بریته ابوالقاسم محمّد صلی الله علیه و علی آله الطیّبین الطاهرین و عَلی جمیع الانبیاء وَالمُرسَلین سیّما بقیة الله فی الأرضین و لَعنة الله عَلی اعدائهم أجمعین.
شب جمعه متعلّق به قطب عالم امکان و محور عالم وجود و واسطۀ بین غیب و شهود، یعنی حضرت ولیعصر«عجلاللهتعالیفرجهالشریف» است؛ اظهار ارادت کنید خدمت آقا با سه صلوات.
بحث ما راجع به فضائل و رذائل بود. اینکه انسان رذائلی دارد و باید این درخت رذالت را از دل بکند و به جای آن فضائلی را بکارد و غرس کند و بارور کند و از میوۀ آن هم خود و هم دیگران استفاده کنند. همۀ انبیاء برای همین مطلب آمدهاند. اگر هم دستورهایی راجع به عبادات دارند، برگشتش به همین مطلب است. به عبارت دیگر همه آمدهاند آدم بسازند و قرآن تکرار میکند که آمدهاند برای همین مطلب: «هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یتْلُوا عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَ یزَکِّیهِمْ وَ یعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ»[1]
پیامبر گرامی«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» با معجزه، یعنی با قرآن آمده و معلّم آموزشی و معلّم پرورشی است و پرورش مقدّم بر آموزش است. در این باره مقداری صحبت کردم، لذا در این شبها همیشه یکی از فضائل و یکی از رذائل را یادآور میشدم و دربارهاش صحبت میکردم.
بحث امشب ما دربارۀ وفا و صمیمیت و تشکّر از نعمتهاست که ضدّ آن ناشکری است، ضدّ آن بیوفایی است، ضدّ آن کفران نعمت است، چه از خدا و چه از بندگان خدا.
این فضیلت وفا به عبارت دیگر شکر از دیگران در میان جامعه بسیار کم است، در حالی که بالاترین فضائل است. در این چهل فضیلتی که داریم بالاترین فضائل همین وفا و صفا و صمیمیت و صداقت و تشکر از دیگران است، چنانکه شاید در میان رذائل، رذیلهای پستتر از رذالت ضدّ آن نداشته باشیم. شاید رذیلهای پیش خدا مبغوضتر از این رذیله نداشته باشیم که کسی نعمتها را نادیده بگیرد و خدمتهای دیگران را نادیده بگیرد و بالاخره خودخوری و خودمحوری بر او حکمفرما باشد. به دست آوردن همۀ فضائل مشکل است. به قول حضرت امام«رضواناللهتعالیعلیه» چهل سال خون جگر میخواهد تا انسان بتواند فضیلتی را در دل بکارد و بارور کند و از میوۀ آن استفاده کند که اسمش را تزکیه و تهذیب میگذارند و همچنین خیلی مشکل است که بتواند رذالتی را از دل برکند، امّا خیلی لازم است. آدم بیوفا از سگ هم بدتر است. خدا رحمت کند شاعر را که چه خوش میگوید:
آنکس که نمک خورد و نمکدان بشکست پیش رندان حقیقت سگ به از اوست
انصافاً اگر انسان به فطرت و وجدان اخلاقی و عقل نگاه کند و اگر حکم آنها را بپذیرد، هم فطرت و هم عقل و هم وجدان اخلاقی حکم میکنند که آدم بیوفا از هر درّندهای درّندهتر است، چنانکه حکم میکند این وفا و صمیمیت از هرکه باشد ولو از حیوانی باشد، بسیار خوب است. بعضی اوقات دیدهاید حیوانی برای اینکه شما متوجّه او میشوید، از شما تشکّر میکند. خیلی از حیوانها چنین هستند و میگوید من باوفا هستم به خاطر این خدمتی که به من کردی. انسان اگر بیوفا شد، از این حیوانها پستتر است، لذا قرآن به طور کلی میفرماید: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذینَ لا یعْقِلُونَ»[2]
پستتر از هر حیوانی، کسی است که عقل دارد و تعقل ندارد و فکر دارد و تفکر ندارد. به عبارت دیگر آدم نیست و به عبارت دیگر نتوانسته است درخت رذالت را از دل بکند و درخت فضیلت به جای آن غرس کند. به اندازهای مهم است که قرآن میفرماید مرگ بر کسی که وفا ندارد: «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ»[3]
قرآن گاهی این لفظ قُتلَ را آورده و یکی از جاهایی که آورده راجع به بیوفایی است: «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ»؛ مرگ بر کسی که بیوفاست. حال بیوفا راجع به خدا، اینکه روزی خدا را بخورد و مخالفت خدا کند؛ یا راجع به مردم، اینکه بیوفایی راجع به دیگران کند. مثلاً زن راجع به شوهر و شوهر راجع به زن، و بچهها راجع به پدر و مادر، و پدر و مادر راجع به بچهها و بالاخره اجتماع راجع به یکدیگر. قرآن میفرماید اگر این صفت کفران در ملّتی آمد، این ملت نابود است: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً قَرْیةً کانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً یأْتیها رِزْقُها رَغَداً مِنْ کُلِّ مَکانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما کانُوا یصْنَعُونَ»[4]
یا رسول الله! مثال بزن برای افرادی یا شهری یا دهی که وضع اینها خیلی خوب بود. هم امنیت دل داشتند، یعنی زندگی منهای غم و غصّه و اضطراب خاطر و هم امنیّت اجتماعی داشتند و ناامنی در میانشان نبود و هم از نظر امکانات عالی بودند و از نظر ظاهر عالی بودند امّا «فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ»،بیوفایی کردند و ناشکری کردند. گناه کردند و معلوم است گناه، بیوفایی راجع به خداست. در جای دیگر قرآن میفرماید: اختلاف، یعنی بیوفایی. در جای دیگر میفرماید گناه یعنی کفران و در اینجا به جای اختلاف، میفرماید: «فَکَفَرَتْ»؛ میفرماید این بیوفایی موجب شد اینها نابود شدند و خدا امنیّت آنها را برد و ناامنی برایشان آورد. امنیّت دل اینها را برد و یک زندگی توأم با نگرانی و غم و غصّه برایشان آورد. نعمتهایشان را برد و به جای آنها برایشان گرانی آورد. بعد قرآن میفرماید خیال نکنید اینها را خدا کرد، بلکه خودشان کردند. بیوفایی و کفران نعمت، یعنی مصیبت. تجسّم عمل میگوید اینها مصیبت میشود. بیوفایی، نگرانی و غم و غصه و ناامنی اجتماعی میآورد و بالاخره یک دنیا سختی و مشقّت میشود. قرآن میفرماید: این در اثر «فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ» است. خیال نکنید که خدا داده است، بلکه خدا نعمت میدهد و خدا بلا نمیدهد و اگر بلا هست خودمان درست میکنیم. از طرف خدا به غیر رحمت و عنایت و لطف و کرامت چیزی نیست و اگر بلای فردی و بلای اجتماعی است، خودمان برای خودمان میآوریم.
این جملۀ «بِمَا کَانُوا یصْنَعُونَ»[5] و «بِمَا کَانُوا یکفُرون»[6] که در قرآن زیاد آمده است، یعنی مائیم که برای خودمان بلای اجتماعی یا بلای فردی میآوریم. متأسّفانه وفا در اجتماع همیشه کم بوده است، هم راجع به خدا و هم راجع به پیامبرها، هم راجع به علما و بزرگان و هم راجع به خودشان، مثلاً زن راجع به شوهر و شوهر راجع به زن و بچهها راجع به پدر و مادر و پدر و مادر راجع به بچهها؛ و این خیلی خطرناک است و صفتی است که خدا بسیار بدش میآید؛ بسیار کم است که کسی صددرصد باوفا باشد. بسیار واجب و لازم است، امّا متأسّفانه کم است. چه کسی میتواند بگوید من راجع به خدا وفا دارم؟ پروردگار عالم برای ما دین آورده و صد و بیست و چهار هزار پیغمبر و بعد هم اوصیا و الان روحانیت که همان انبیای تبلیغی، قبل پیغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» در زمان بنیاسرائیل هستند که روایت داریم این علما افضل از آن انبیاء هستند، اینها انبیای تبلیغی هستند، قرآن و روایات پیغمبر«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» و دین را تبلیغ میکنند. حضرت امام بعضی اوقات جملهای در درس داشتند و جمله خیلی شیرین است. میفرمودند خدا به اندازهای نسبت به ما مهربان است که اول پیامبر روی کرۀ زمین آمده و بعد ما آمدهایم. یعنی حضرت آدم وقتی روی کرۀ زمین آمد، پیغمبر بود. خدا به اندازهای به ما رأفت دارد که وقتی حضرت موسی مبعوث به رسالت شد، خدا اوّل سفارش فرعون را به حضرت موسی کرد: «اذْهَبا إِلی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی ، فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیناً لَعَلَّهُ یتَذَکَّرُ أَوْ یخْشی»[7]
موسی! برو این قلدر را هدایت کن، امّا با تلطّف و مهربانی با او حرف بزن، خدا دوست دارد که این هدایت شود. خدا اینقدر به بندگانش مهربان است، امّا آیا مردم راجع به خدا مهربانند؟! قرآن میفرماید نه: «وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ»[8]
هیچکس قدر خدا را نمیداند. و همیشه باید متوجه قدر خدا راجع به دین باشیم و قدر دین اینست که انسان عمل کند به آنچه پیامبرها گفتهاند. همین اسلام عزیز یعنی اخلاق، یعنی اعتقادات، یعنی احکام. ما وقتی قدر پیغمبر«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» و قدر اسلام و قدر خدا را میدانیم که قدردان اینها باشیم از نظر عمل. یعنی علاوه بر اینکه آشنا به اسلام عزیز هستیم، به اسلام عزیز عمل کنیم، آنگاه میشویم وفادار راجع به اسلام و راجع به پیغمبر«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» و راجع به روحانیت و مهمتر از اینها راجع به خدا.
ما معمولاً راجع به خدا منفیباف هستیم و مثبت نیستیم. خدا این همه نعمت را به ما داده، امّا راجع به آن هیچگاه شکر نکردهایم. یعنی کدامیک از شما تا به حال تسبیح دست گرفتهایید و صد مرتبه بگویید الحمدلله که چشم دارم. در حالی که ارزش دو چشم شما از دنیا و آنچه در دنیاست، بیشتر است. روانشناسی بررسی کرده است و خطابش به افرادی است که خیلی بلا و مصیبت دارند و فقر و فلاکت دارند. میگوید آقایی که اینقدر مصیبت داری، من تمام دنیا را به تو میدهم و دو چشم تو را میگیرم، آیا میدهی یا نه! معلوم است که جواب منفی است. یا میگوید من تمام دنیا را به تو میدهم و دو گوش تو را میگیرم تا کر شوی، آیا میدهی یا نه! معلوم است که جواب منفی است. یا بگوید تمام عالم از تو و دو دست تو را یا دو پای تو را بگیرم و مهمتر از اینها عقل تو را بگیرم و یک آدم دیوانه وارد جلسه شوی و جلسه را به هم بزنی. آیا حاضری دنیا از تو باشد و عقل و شعور نداشته باشی و نسیان زیادی داشته باشی؟! بعد نتیجه میگیرد و میگوید بنابراین تو از نظر امکانات چندین هزار برابر این دنیا را داری امّا این فراموش شده است و اینهایی مورد توجّه توست که نداری و فقیری و گرفتاری و بلا داری. این منفیبافی است. معلوم است که حالت مثبتبافی در میان همه کم است. چه کسی پیدا میشود که از نعمتهایی که مغفول است، شکر کند؟
سعدی چه خوش میگوید: هر نفسی که میرود ممدّ حیات است و چون برمیگردد مفرّح ذات، پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و برای هر نعمتی شکری لازم. از دست و زبان که برآید کز عهدۀ شکرش بهدر آید؟ «وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبَادِی الشَّکُورُ»[9]
شما جوانها تا حال شده برای اینکه قدر خدا را بدانید و با خدا وفادار باشید، شکر کنید که در هر نفسی دو نعمت موجود است؟ استاد بزرگوار ما آقای بروجردی در منبر بعضی اوقات این را میخواندند و میگفتند سعدی اشتباه کرده، بلکه در هر نفسی چهار نعمت موجود است. برای اینکه این نفس علاوه بر اینکه در ریه میرود و برمیگردد و معنایش اینست که اکسیژن را وارد ریه میکند، گلبولهای قرمز که گارد پخش ارزاق برای ما هستند، اکسیژن را به تمام سلولها میرسانند و یک عدالت حسابی هم حکمفرماست و به هر سلول به اندازۀ احتیاجش میدهند، و از آنجا گاز کربن میگیرند و برمیگردانند. اگر این گاز کربن دقایقی در بدن بماند، سلولها میمیرند و انسان میمیرد. اگر دقایقی اکسیژن به بدن نرسد، انسان میمیرد. لذا سعدی میگوید دو نعمت موجود است، اکسیژن میرود و گاز کربن برمیگردد. به واسطۀ آن گلبولها و آن گارد پخش ارزاقی که در بدن ما موجود است، که اگر یک ریاضیدان بخواهد تا روز قیامت حساب کند که چندتاست، نمیتواند. آقای بروجردی میفرمودند این نعمت که در ریه میرود دو قسمت میشود و مقداری در مغز میرود و از آنجا گاز کربن برمیگرداند. لذا در هر نفسی چهار نعمت موجود است. آنچه مسلّم است، اینست که در هر نفسی دو نعمت موجود است و ارزش نعمتش از دنیا و آنچه در دنیاست، بیشتر است؛ برای اینکه اگر این نفس برود و برنگردد یا اصلاً نرود، انسان میمیرد. معلوم است که اگر تمام دنیا از شما باشد و بگویند بده تا نمیرید، همه میدهند. در هر نفسی اینقدر نعمت بزرگ است. با این حال آیا افراد مقدّسی که در جلسۀ ما هستند و شکر خدا را میکنند و تسبیحات حضرت زهرا«سلاماللهعلیها»میگویند، تا به حال تسبیح دست گرفتهاند که صد مرتبه بگویند: الحمدلله که گارد نگهبان دارم؟ الحمدلله که گارد پخش ارزاق دارم؟
آبی که در بدن ماست، گلبولهای قرمز آن را قرمز میکنند. گلبولهای سفید هم هستند که اگر بخواهید شمارش کنید، نمیتوانید بگویید چندتاست. این گارد نگهبان ماست یعنی میکروبها مرتّب از راه چشم یا گوش یا دهان وارد بدن ما میشوند و این دشمن که وارد بدن میشود اگر گلبولهای سفید نبود، انسان فوراً میمرد. یعنی این میکروبها جمع میشدند و انسان را میکشتند. شاید نصف روز طول نمیکشید که میکروبها بر انسان غلبه پیدا میکرد و انسان را میکشت، اما ما میکروبکش داریم. یعنی گارد نگهبانی به نام گلبولهای سفید داریم. تا حال شده کسی که مریض است و به راستی فقیر است و بلا دارد، شکر کند که الحمدلله گارد نگهبان دارم و الحمدلله که گارد پخش ارزاق دارم و الحمدلله در این نفسی که میکشم دو نعمت موجود است. اگر خدا میفرماید «وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ»، بهراستی چنین است و هیچکس قدر خدا را نمیداند و متأسّفانه گفتم بلاهایی که ما داریم، از طرف خدا نیست، بلکه این بلاها را خود ما ایجاد میکنیم. این بلاها یا بلاهای اجتماعی را خود ما برای خودمان میآوریم یا بلاهای فردی را خودمان میآوریم و از طرف خدا به غیر لطف چیزی نیست. پروردگار عالم در قرآنش صد و چهارده مرتبه میگوید: «بسم الله الرحمن الرحیم»و اگر در سورهای مثل سورۀ برائت بسم الله ندارد، در سورۀ دیگر همان بسم الله دوبار تکرار میشود تا صد و چهارده سوره صد و چهارده بسم الله داشته باشد. یعنی خدا رحمان است، هم به بندههایش و حتّی به کفار، خدا رحیم است و عنایت خاصی به مؤمن دارد: «بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُفٌ رَحیمٌ»[10]
لذا هرچه هست از قامت ناساز بیاندام ماست؛ امّا متأسّفانه ما تقصیر را برای خدا میگذاریم. اولاً مثبتباف نیستیم. یکی از بزرگان میگوید انسان باید مثل بلبل باشد نه مثل پشه. پشه وقتی وارد باغ میشود به دنبال کثافتها میرود و بلبل وقتی وارد باغ میشود به دنبال گل و گیاه میرود. ما باید مثبت باشیم و خوبیها را ببینیم و بدیها را نبینیم و اگر بدی در غیر خدا دیدیم، عفو و گذشت و ایثار کنیم و خوبیهای او را ببینیم و بدیهای او را نبینیم. مثلاً زن راجع به شوهر و شوهر راجع به زن، اگر پنجاه درصد توافق اخلاقی باشد خوب است و پنجاه درصد دیگر باید باوفا و صداقت و صمیمیت و با عفو و گذشت آن پنجاه را نبینیم تا اینکه چرخ روزگار و چرخ خانواده بگردد و محبت ضربه نخورد.
بحث کشید به اینجا و امیدوارم مرضی امام زمان«عجّلاللهتعالیفرجهالشّریف» باشد. بحث ناقص است و اگر چند هفته راجع به آن صحبت کنم جا دارد برای اینکه این وفا و صمیمیت و صداقت در خانوادهها نیست، لذا اختلاف آمده است. این صفا و وفا و صمیمیت در اجتماع نیست، لذا اختلاف آمده است. این وفا و صفا و صمیمیت راجع به دین نیست و لذا میبینیم پای منبرها خلوت است و مردم راجع به دین سست و جاهلند، امّا مهمتر اینکه این وفا و صفا و صمیمیت راجع به خدا نیست و خدا صددرصد با ما وفا و صمیمیّت دارد، امّا ما کوتاه میآییم و گناه یعنی بیوفایی.
آمد خدمت امام سجاد«سلاماللهعلیه» و گفت یابن رسول الله من عادت به گناه دارم، چه کنم؟ آقا امام سجاد«سلاماللهعلیه» از همین راه جلو آمدند و فرمودند اگر عادت به گناه داری، گناه بکن امّا جایی برو که خدا تو را نبیند. بالاترین بیوفایی اینست که در مقابل خدا، گناه کنی. گفت یابن رسول الله! نمیشود و هرکجا بروم، خدا میبینم، حضرت فرمودند لاأقل روزی خدا نکن و گناه بکن. گفت نمیشود و هرچه بخورم از خداست. امام سجاد«سلاماللهعلیه» فرمودند از ملک خدا بیرون برو و گناه کن. گفت نمیشود. بعد امام سجاد«سلاماللهعلیه» فرمودند وقتی عزرائیل آمد جانت را بگیرد، نده، گفت نمیشود. حضرت فرمودند وقتی که خواستند تو را به جهنم ببرند، تو نرو. او گفت نمیشود.[11] پس اگر چنین است، بدان گناه خیلی بیوفایی و بیصداقتی است و گناه خدا را نکن.
[1]. الجمعه، 2: «اوست آن کس که در میان بیسوادان فرستادهای از خودشان برانگیخت، تا آیات او را بر آنان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمت بدیشان بیاموزد.»
[2]. الانفال، 22: «قطعاً بدترین جنبندگان نزد خدا کران و لالانیاند که نمیاندیشند.»
[3]. عبس، 17: «کشته باد انسان، چه ناسپاس است.»
[4]. النحل، 112: «و خدا شهری را مثل زده است که امن و امان بود [و] روزیش از هر سو فراوان میرسید، پس [ساکنانش] نعمتهای خدا را ناسپاسی کردند، و خدا هم به سزای آنچه انجام میدادند، طعم گرسنگی و هراس را به [مردم] آن چشانید.»
[5]. النحل، 112: «به سزای آنچه انجام میدادند، طعم گرسنگی و هراس را به [مردم] آن چشانید.»
[6]. الانعام، 70: «به [سزای] آنچه کسب کردهاند به هلاکت افتادهاند.»
[7]. طه، 43و44: «به سوی فرعون بروید که او به سرکشی برخاسته، و با او سخنی نرم گویید، شاید که پند پذیرد یا بترسد.»
[8]. الانعام، 91: «بزرگی خدا را چنانکه باید نشناختند.»
[9]. سبأ، 13: «و از بندگان من اندکی سپاسگزارند.»
[10]. التوبه، 128: «نسبت به مؤمنان، دلسوز مهربان است.»
[11]. جامع الاخبار، ص 130.
نظر شما