علت حقیقی زنده به گور کردن دختران چه بود؟

اگر چه عده ای زنده به گور کردن را مختص جسم دختران می دانند اما در بازخوانی رفتار پیامبر (ص) با حضرت فاطمه (س) می توان دید که این اسوۀ حسنه، هم برای براندازی رسم معمول زنده به گور کردن جسم و هم برای ریشه کن کردن کشتن روح با ارزش دختران، تلاش های بسیاری کرده است.

به گزارش ایمنا، اگر چه روز دختر با نام حضرت معصومه (س) و روز زن با نام حضرت فاطمه (س) گره خورده است اما مرور رفتار پیامبر (ص) به عنوان یک الگوی حسنه با دخترش فاطمه (س) می تواند چراغی فرا راه پسران، مردان و پدرانی باشد که دختری دارند و از قضا، راه و روش دختر داری را در اسلام به درستی نمی دانند. نقش مادران در تربیت پسرانی که به دختران احترام می گذارند در نهادینه سازی چنین نگاه محترمانه ای به جنس مونث بسیار پر رنگ است.

اما پیامبر، به عنوان یتیمی که نعمت برخورداری از پدر و مادر را از همان سنین کودکی نداشته و بعد، رفتار تاریخی شایستۀ تحسین او در مبارزه با آیین رایج و معمولی زنده به گور کردن دختران و اصلاح دیگر نگاه های منفی به این جنس و در نتیجه احترام به جسم و روح دختران، می تواند بسیار مورد توجه قرار بگیرد. به همین منظور بخشی از کتاب «فاطمه فاطمه است» اثر دکتر شریعتی را انتخاب کرده ایم که به علت اصلی زنده به گور کردن دختران می پردازد، علتی که اکثر مردم آن را برخاسته از غیرت بیجای مردان می دانند. اما بازخوانی این کتاب می تواند گرد و غبار تاریخ را هم از علت اصلی چنین ظلم ناشایستی و هم از روشنی چهره هایی که برای تعالی جسم و روح دختران تلاش های تاریخی بسیاری کرده اند کنار بزند. در بخش های آغازین این کتاب آمده است:

«فاطمه، چهارمین دختر پیامبر بزرگ اسلام بود و کوچکترین. هم دختر آخرین خانواده‌ای که پسری برایشان نمانده بود و هم در جامعه‌ای که ارزش هر پدری و هرخانواده‌ای به پسر بود. نظام قبیله‌ای عرب، از دوره مادر سالاری گذشته بود و در عصر جاهلیت نزدیک به بعثت، عرب به دوره پدر سالاری رسیده بود و خدایان مذکر شده بودند و بُت‌ها و فرشتگان ماده بودند (یعنی که دختران خدای بزرگ - الله-اند) و حکومت قبیله با ریش سفید (شیخ)، و حاکمیت خانواده ها و خاندان ها با پدر بزرگ بود و اساساً مذهب نزدشان، سنت پدرانشان بود و ملاک درستی عقیده و عامل ایمانشان ایمان و عقیده آباء شان و پیامبران بزرگی که در قرآن آمده‌اند همه بر این مذهب آباء اجدادی شوریده‌اند و قوم‌شان همه برای حفظ این سنت پدری در برابر این انقلاب علیه نیاکان پرستی و اساطیر الاولین گرائی ایستادند که آن یک نوع ارتجاع سنتی تقلیدی و موروثی بود بر پایه اصل پدر پرستی و این یک بعثت انقلابی خودآگاهانه فکری بر اساس خداپرستی.

گذشته از این، زندگی قبیله‌ای به خصوص در صحرای خشن و در زندگی سخت و روابط قبایلی خصمانه که بر اصل دفاع و حمله مبتنی بود و اصالت پیمان، پسر را موقعیتی می‌بخشید که پایه نظامی و اجتماعی داشت و بر فایده و احتیاج استوار بود ولی طبق قانون کلی جامعه شناسی، که سود به ارزش بدل می شود، پسر بودن خود به خود ذات برتری یافت، و دارای  فضائل، ارزش های معنوی و شرافت اجتماعی و اخلاقی و انسانی شد و به همین دلیل و به همین نسبت، دختر بودن حقیر شد وضعف در او به ذلت بدل گردید، و ذلت او را به اسارت کشاند و اسارت ارزشهای انسانی او راضعیف کرد و آنگاه موجودی شد مملوک مرد، ننگ پدر، بازیچه هوس جنسی مرد، بز یا بنده منزل شوهر! و بالاخره موجودی که همیشه دل مرد خوش غیرت را می لرزاند که ننگی بالا نیاورد و برای خاطر جمعی و راحتی خیال، پس چه بهتر که از همان کودکی زنده به گورش کند تا شرف خانوادگی پدر و برادر و اجداد همه مرد لکه دار نشود...

نکتۀ حساسی که خانم دکتر عائشه عبدالرحمن «بنت الشاطی» نویسنده اسلامی معاصر از قرآن دریافته است، این است که فاجعه اساساً ریشه اقتصادی داشته و ترس از فقر آن را در جامعه عرب جاهلی رواج داده است و این عقیده اصلی را که امروز غالب جامعه شناسان معتقدند تأیید می‌کند و آن این است که عقاید و احساسات و حساسیت های اخلاقی و روحی و بحث ارزشهای معنوی در مسأله زن و مرد و دختر و پسر از قبیل ننگ و حمیت و غیرت و افتخار و فضیلت و شرافت پسر داشتن و سر شکستگی و خواری دختر بودن و اینکه دختران را از ترس بالا آوردن ننگی در آینده زنده به گور می‌کرده‌اند و یا به این علت که نکند در جنگ ها به اسارت دشمن بیفتد و کنیز بیگانه شود و یا - بقول قیس بن عاصم – با آدم بی سرو پائی ازدواج کند... همه پدیده‌های بعدی و ثانوی یا به اصطلاح روبنایی اند و معلول واقعیت‌های تبدیل شده و تغییر شکل یافته، و اصل همان عامل اقتصادی است، چنانکه پیش از این اشاره کردم که در نظام قبایلی - از آن رو که خشونت زندگی و تولید (بخصوص در صحرای عربستان) و خصومت دائمی در روابط قبایلی به خشونت انسانی و نیروی بازو سخت نیازمند است- خود به خود، پسر عامل اقتصادی و دفاعی و اجتماعی ضروری یک خانواده یا قبیله می‌شود و پسر نان ده و دختر نان‌خور، و طبیعتاً، اختلاف جنسی ملاک اقتصادی طبقاتی می‌شود و مرد طبقه حاکم و مالک را می‌سازد و زن طبقه محکوم و مملکوک را، و رابطه زن و مرد بصورت رابطه ارباب و رعیت در می‌آید و این دو پایگاه اقتصادی برای هریک از این دو جنس دو نوع ارزش های انسانی و معنوی مختلف را می‌سازد، همچنانکه مالکیت اقتصادی در خانواده‌ای پس از مدتی، شرافت‌های خونی و ارثی و ارزشهای اخلاقی و ذاتی و فضائل و کرامات اشرافی به بار می آورد و برعکس، فقر همه این ها را به باد می دهد.

این است که دختر آوردن و دختردار شدن ننگ می‌شود و عار و عامل بی آبروئی و احتمال آبروریزی خانواده و احتمال ازدواج او با کسی که هم شأن این تبار و نژاد نیست که به نظر من، این ترس - که یک پدیده اخلاقی است- خود، زاده یک عامل اقتصادی و صریحی است و آن حفظ مالکیت و ادامه تمرکز ثروت در نسل بعدی خانواده است و از این رو است که در نظام‌های پدر سالاری، پدر که می‌میرد، تنها پسر بزرگ وارث بود و وارث همه چیز و حتی زنان پدرش و از جمله مادر خودش. و به همین علت بود که دختران را از ارث محروم می‌کردند تا ثروت پدر پس از او تقسیم نشود و همراه دخترهای خانواده در خانواده‌های دیگر پخش و پلا نگردد و همین است که هنوز در خانواده‌های قدیم اشرافی ما رسم است و اصرار و تعصب که ازدواج‌ها در داخل خاندان انجام شود و عقد دختر عمو و پسر عمو را در آسمان ببندند، تا دختر عمو ارثیه‌اش را از این خاندان برنگیرد و با بیگانه‌ای که باید عقدش را در محضر بست، بیرون نبرد.

این است که مورخان قدیم و محققان جدید تاریخ ادیان، برای زنده به گور کردن دختران در جاهلیت توجیه‌های گوناگون دارند، از قبیل ترس از ننگ و تعصب‌های ناموسی و ترس از ازدواج با ناجور و یا بگفته برخی از مستشرقان و مورخان ادیان، دنباله سنتی که در مذاهب بدوی دختران برای خدایان قربانی میکردند. اما قرآن راست و روشن می گوید ترس از تهیدستی بوده است، یعنی عامل اقتصادی است و بقیه حرفها همه حرف است و به نظر من این تعبیر و تصریح نه تنها فقط برای بیان علمی علت این جنایت است بلکه تکیه قرآن و صراحت بیانش برای تحقیر و سرزنش و رسوا کردن کسانی است که در زنده به گور کردن دخترانشان مسائل اخلاقی و شرافتی و ناموسی را پیش می‌کشیدند، و این قساوت ددمنشانه را که زاده دنائت و پستی و ترس از فقر و عشق به مال بود و حاکی از جبن و ضعف، با پرده‌های فریبنده‌ای می‌پوشاندند وبا کلمات آبرومندانه شرافت و حمیت و ناموس و عفت و غیرت توجیه می‌کردند:

وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلَاقٍ ۖ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِیَّاکُمْ ۚ إِنَّ قَتْلَهُمْ کَانَ خِطْئًا کَبِیرًا (۳۱)  سورۀ اسرا

قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ أَلَّا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئًا وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَکُمْ مِنْ إِمْلَاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَإِیَّاهُمْ وَلَا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ذَلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (۱۵۱) سورۀ انعام
اما درعین حال، همچنانکه گفتم، من فکر می‌کنم اینکه قرآن تکرار می‌کند که ما شما را و هم بچه‌ها را روزی می‌دهیم پس آنها را به خاطر املاق (احتیاج و تهیدستی) نکشید، می‌خواهد اولا علت بعید این فاجعه را بیان کند و مردم را بدان آگاه سازد و ثانیاً توجیهات اخلاقی و انسانی دروغینی را که برای آن می‌کنند نفی کند و صاف و پوست کنده بگوید که این یک عمل اخلاقی و شرفی نیست بلکه صد درصد اقتصادی است و ناشی از حرص و مال دوستی و ضعف و ترس. و گرنه احساس عمومی به این واقعیت آگاهی نداشته و جز در برخی موارد و تنها در میان طبقه محروم، همه جا آنرا جلوه‌ای از وجدان عمومی و روح مردانگی و حمیت و شرف خانوادگی تلقی می‌کردند، چه، وجدان جامعه قبایلی عرب همه ارزشهای انسانی را به پسر اختصاص میداد و دختر را فاقد هرگونه فضیلت و اصالت بشری می‌شمرد، پسر نه تنها عامل کسب ثروت و دستیار پدر و حامی خانواده و در جنگهای قبایلی افتخار آفرین پدر و خاندان و قبیله بود، وارث همه مفاخر اجدادش و حامل ارزشهای نژادی و ادامه موجودیت اجتماعی و معنوی خانواده و صاحب نام نگاهدارنده کانون و روشن دارنده چراغ پس از مرگ پدر بود، چه دختر عائله است و اثاثه جاندار خانه پدر و بعد هم که ازدواج کرد، شخصیتش در خانواده بیگانه حل می‌شود و می شود اثاث خانه دیگری که حتی نام خانواده‌اش را نگاه نمی‌تواند داشت و فرزندانش متعلق به بیگانه و صاحب نام، نژاد و عنوان بیگانه.

این است که پسر همه قدرت مادی و سرمایه اقتصادی و دستیار اجتماعی و همرزم نظامی پدر است و هم زینت حیات و حیثیت و شهرت و ارج و اعتبار معنوی وی و پشتوانه اصالت خانواده و تضمین کننده بقا و اقتدار آینده آن، و دختر هیچ، عورتینه ای است کل بر خانواده (عائله) که هم چندان ضعیف است که همیشه باید مورد حمایت قرار گیرد و هنگام حمله، همچون لنگه کفشی که با نخی به پای مرغ می‌بندند، جنگجو را از پرواز سبکبال و یورش سبکبال برفراز خیمه‌ها و قلعه‌های دشمن مانع می‌شود و هنگام دفاع، همیشه در خاطر آن است که به اسارت دشمن رود و لحظه‌ای غفلت یا ضعف برای همیشه داغ ننگی را بر پیشانی جوانمردان قبیله بنهد و در صلح هم همیشه باید دل غیرتمندان خانواده براو بلرزد که باعث خجالتی نشود و پس از این همه رنج و زحمت و خرج و دلهره، آخرش هم طعمه دیگران است و مزرعه‌ای که بیگانه در آن می کارد و می درود.

این است که بهترین راه حل طبیعتاً جز این نیست که تا در دامن مادر آمد به دست مرگش بسپارند و در کودکی، عروسش کنند و گور سرد را به دامادی خود بخوانند!

مردی که پسر ندارد ابتر است، بی دُم و دنباله است و عقیم. کوثر پُری است و بسیاری و فراوانی خیر و برکت، و فراوانی ذریه و اولاد است که خداوند در مقابل کفار که پیغمبر محبوبش را ابتر نامیدند بشارت داشتن ذریه بسیار به آن حضرت داد. در چنین محیطی و زمانی است که تقدیر که در پس پرده غیب دست اندر کار بر هم زدن همه چیز است و پنهانی بر آن است تا در این مرداب آرام و متعفن زندگی و زمان، انقلابی ریشه بر انداز و آفریننده برپا کند و طوفانی برانگیزاند، ناگهان نقشه شگفت، شیرین اما دشواری را طرح می‌کند، و برای این کار دو چهره شایسته را برمی‌گزیند: پدری را و دختری را. بار سنگین آنرا باید محمد (ص) بکشد، و خلق ارزشهای نوین انقلابی را باید فاطمه(س) در خویش بنماید.

اکنون قریش که بزرگترین قبیله عرب است و سرشار افتخارات دینی و دنیائی و چهره اشرافیت قوم، همه مفاخر خویش را به دو خانواده بنی امیه و بنی هاشم سپرده است. بنی‌امیه ثروتمندترند ولی بنی‌هاشم آبرومندتر، چه پرده‌داری کعبه در این خانواده است و عبدالمطلب، شیخ قریش از اینها است. اکنون عبدالمطلب مرده است و ابوطالب، بزرگ بنی هاشم نفوذ و قدرت پدر را ندارد، در تجارت نیز ورشکسته و از فقر فرزندانش را میان خویشاوندانش تقسیم کرده است. رقابت شدیدی میان این دو خانواده جان گرفته و بنی‌امیه می‌کوشد تا وارث تمام مناصب و مفاخر قریش گردد و بنی‌هاشم را از نظر معنوی نیز بشکند. تنها خانواده‌ای که در بنی هاشم اعتبار و حیثیتی تازه یافته خانواده محمد است، نواده عبدالمطلب که ازدواج با خدیجه، زن نامور و با شخصیت و ثروتمند مکه، برایش موقعیت اجتماعی استواری پدید آورده است.

استحکام شخصیت و امانت و اعتباری که خود محمد نیز در میان مردم و بخصوص در جمع بنی‌هاشم و رجال قریش نشان داده است، همه را متوجه کرده که وی آینه مفاخر عبد المناف و نگاهبان اشرافیت بنی هاشم و بخصوص احیا کننده حیثیت عبدالمطلب خواهد شد، چه حمزه جوانی است پهلوان مآب، ابولهب مردی بی اعتبار، عباس پولداری بی‌شخصیت و ابوطالب با شخصیتی بی پول و این تنها محمد است که با جوانی، هم خود و هم همسرش شخصیتی نافذ دارند وهم ثروتی قابل، و شجره بنی‌هاشم باید از این خانه شاخ و برگ برافشاند و بر مکه سایه افکند.

همه در انتظار تا از این خانه پسرانی برومند بیرون آیند و به خاندان عبدالمطلب و خانواده محمد قدرت و اعتبار و استحکام بخشند.

فرزند نخستین دختر بود، زینب، اما خانواده در انتظار پسر است.

دومی دختر بود: رقیه، انتظار شدت یافت و نیاز شدیدتر.

سومی: ام کلثوم، دو پسر، قاسم و عبدالله آمدند، مژده بزرگی بود، اما ندرخشیده افول کردند.

و اکنون در این خانه سه فرزند است و هر سه دختر.

مادر پیر شده است و سنش از شصت می‌گذرد و پدر، گرچه دخترانش را عزیز می‌دارد اما با احساسات قومش و نیاز و انتظار خویشاوندانش شریک است. آیا خدیجه که به پایان عمر نزدیک شده است فرزندی خواهد آورد؟ امید، سخت ضعیف شده است. آری، شور و امید در این خانه جان گرفت و التهاب به آخرین نقطه اوج رسید، این آخرین شانس خانواده عبدالمطلب است و آخرین امید. اما... باز هم دختر! نامش را فاطمه گذاشتند.

شور و شوق از خانواده بنی‌هاشم به بنی‌امیه منتقل شد و... دشمن کامی. زمزمه‌ها و دشنام‌ها و فریادها که: "محمد ابتر شده". مردی که آخرین حلقه زنجیر خاندان خویش است، خانواده‌ای چهار دختر و همین. و شگفتا تقدیر چه بازی زیبا و قشنگی را آغاز کرده است. زندگی می‌گذرد و محمد در طوفانی که رسالتش را بر انگیخته غرق می‌شود و پیامبر می شود و فاتح مکه و قریش همه اسیران آزاده شده‌اش (طلقاء) و قبائل همه به زیر فرمانش و سایه‌اش بر سراسر شبه جزیره می‌گسترد و شمشیرش چهره امپراطوری‌های عالم را می‌خراشد و آوازه‌اش در زمین و آسمان می‌پیچد و در یک دست قدرت و در دستی دیگر نبوّت و سرشار از افتخاراتی که در خیال بنی‌امیه و بنی‌هاشم در دماغ عرب و عجم نمی‌گنجد.

و اکنون محمد، پیامبر است، در مدینه، در اوج شکوه و اقتدار و عظمتی که انسان میتواند تصور کند. درختی که نه از عبدالمناف و هاشم و عبدالمطلب، که از نو روئیده است، بر زیر کوه، در حرا. و سراسر صحرا را، چه می‌گویم؟ افق تا افق ز منی را... و چه می گویم؟ درازنای زمان را، همه آینده را تا انتهای تاریخ فرا می‌گیرد، فرا خواهد گرفت. و این مرد چهار دختر دارد. اما نه، سه تنشان پیش از خود وی مردند. و اکنون تنها یک فرزند بیش ندارد، یک دختر، کوچکترینش. فاطمه وارث همه مفاخر خاندانش، وارث اشرافیت نوینی که نه از خاک و خون و پول که پدیده وحی است، آفریده ایمان و جهاد و انقلاب و اندیشه و انسانیت و ... بافت زیبائی از همه ارزشهای متعالی روح. محمد، نه به عبدالمطلب و عبدالمناف، قریش و عرب، که به تاریخ بشریت پیوند خورده و وارث ابراهیم است و نوح و موسی و عیسی و فاطمه تنها وارث او و :

إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ (۱)
فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَرْ (۲)
إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ (۳) سورۀ کوثر

او با ۱۰ پسر، ابتر است، عقیم و بی دم و دنباله است، به تو کوثر را دادیم، فاطمه را. این چنین است که انقلاب در عمق وجدان زمان پدید می آید.

اکنون، یک دختر، ملاک ارزشهای پدر می‌شود، وارث همه مفاخر خانواده می‌گردد و ادامه سلسله تیره و تباری بزرگ، سلسله‌ای که از آدم آغاز می شود و بر همه راهبران آزادی و بیداری تاریخ انسان گذر می کند و به ابراهیم بزرگ میرسد و موسی و عیسی را به خود می‌پیوندد و به محمد می‌رسد و آخرین حلقه این زنجیر عدل الهی، زنجیر راستین حقیقت، فاطمه است.

آخرین دختر خانواده‌ای که در انتظار پسر بود. و محمد می‌داند که دست تقدیر با او چه می‌کند. و فاطمه نیز می‌داند که کیست! آری در این مکتب، این چنین انقلاب می‌کنند. در این مذهب، این چنین زن را آزاد می‌کنند. و مگر نه این مذهب، مذهب ابراهیم است و اینان وارثان اویند؟

هیچ جسدی را حق ندارند که در مسجد دفن کنند. و بزرگترین مسجد زمین مسجدالحرام است، کعبه. این خانه‌ای که حرم خداست و حریم خداست، قبله همه سجده‌ها، خانه‌ای که به فرمان او و بدست ابراهیم بزرگ برپا شده است و خانه‌ای که پیامبر بزرگ اسلام افتخارش و رسالتش آزاد کردن این خانۀ آزاد است و طواف برگرد آن و سجده به سوی آن. همه پیامبران بزرگ تاریخ خادم این خانه‌اند، اما هیچ پیامبری حق ندارد در اینجا دفن شود. ابراهیم آنرا بنا کرد و مدفنش آنجا نیست و محمد آنرا آزاد کرد و مدفنش آنجا نیست. در طول تاریخ بشریت، تنها و تنها یک تن از چنین شرفی برخوردار است، خدای اسلام از نوع انسان یکی را برگزید تا در خانه خاص خویش، در کعبه دفن شود. کی؟ یک زن، یک کنیز، هاجر...

خدای ابراهیم، سرباز گمنامش را از میان این امت بزرگ، یک زن انتخاب می کند، یک مادر آن هم یک کنیز. یعنی موجودی که در نظام‌های بشری از هر فخری عاری بوده است.

آری، در این مکتب این چنین انقلاب می‌کنند. در این مذهب این چنین زن را آزاد می‌سازند. این تجلیل از مقام زن است. و اکنون باز خدای ابراهیم فاطمه را انتخاب کرده است. با فاطمه، دختر، به عنوان وارث مفاخر خاندان خویش، و صاحب ارزش های نیاکان و ادامه شجره تبار و اعتبار پدر، جانشین پسر می‌شود. در جامعه‌ای که ننگ دختر بودن را تنها زنده به گور کردنش پاک می کرد و بهترین دامادی که هر پدری آرزو می‌کرد نامش قبر بود. و محمد می‌دانست که دست تقدیر با او چه کرده است. و فاطمه نیز می دانست که کیست. این است که تاریخ از رفتار محمد با دختر کوچکش فاطمه در شگفت است.../

سمیرا قاسمی

کد خبر 312481

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.