به گزارش گروه پایداری خبرگزاری ایمنا: با توجه به فرارسیدن ماه مبارک رمضان و زنده نگاه داشتن یاد و خاطره شهدای هشت سال جنگ تحمیلی در ادامه مروری خواهیم داشت به تعدادی از خاطرات شهدا از ماه مبارک رمضان:
من و داداش از اولین سالی که مدرسه رفتیم، در کارخانه وردست پدر شدیم. وقتی رمضان با تابستان مصادف میشد، به جای ساعت هشت صبح، بعد از سحری کار را شروع میکردیم تا وقت اذان ظهر. پدرم از همان بچگی تشویقمان کرده بود به ادای فرایض و ما سالها قبل از اینکه به سن تکلیف برسیم، نماز میخواندیم و روزه میگرفتیم. بیشتر روزههای قبل از سن تکلیف نصفه و نیمه بود و موقع اذان ظهر افطار میکردیم. اسم این روزههای نصفه و نیمه «طاباغا اُروجی» بود که پدر برای هر روزش چند شاهی بهمان انعام میداد. ولی روزهی کامل در هوای دمکردهی کارخانه و پای دار قالی مکافاتی بود برای خودش. هر قدر من و کارگرها بیتاب میشدیم از تشنگی و هوای گرم، همانقدر برادرم دل میداد به کار و ریز میشد روی حرکت دستهای پدرم که اوستای کارگاه بود و نقشه میخواند و روی رجها گرهِ علامت میزد و دستش آنقدر تند بود که ما هیچجور متوجه نمیشدیم کی گره را روی رج میبندد/ از چشمها ۱۰: اشتباه می کنید من زنده ام، شهید شرفخانلو، نویسنده: حسین شرفخانلو
//////////
جمعه آخر ماه رمضان بود. همه رفته بودند راهپیمایی روز قدس. هوا گرم بود. آخرهای راهپیمایی صدای انفجار آمد؛ مخزنها را زده بودند. رفتیم طرفشان.
بچهها آتش را خاموش میکردند؛ با زبان روزه، توی آن هوای گرم. با آن گرمای آتش، یکییکی از حال میرفتند. میبردیمشان بیمارستان. آنجا روزهشان را باز میکردند/ روزگاران ۱۹: نفت، نویسنده: عابده بهمن پور
نظر شما