به گزارش گروه پایداری خبرگزاری ایمنا: با توجه به فرارسیدن ماه مبارک رمضان و زنده نگاه داشتن یاد و خاطره شهدای هشت سال جنگ تحمیلی در ادامه مروری خواهیم داشت به تعدادی از خاطرات شهدا از ماه مبارک رمضان:
خیلی عصبانی بود. سرباز بود و مسئول آشپزخانه کرده بودندش. ماه رمضان آمده بود و او گفته بود هرکس بخواهد روزه بگیرد، سحری بهش میرساند. ولی یک هفته نشده، خبر سحری دادنها به گوش سرلشکر ناجی رسیده بود. او هم سرضرب خودش را رسانده بود و دستور داده بود همهی سربازها به خط شوند و بعد، یکی یک لیوان آب به خوردشان داده بود که «سربازها را چه به روزه گرفتن!»
و حالا ابراهیم بعد از بیست و چهار ساعت بازداشت، برگشته بود آشپزخانه.
ابراهیم با چند نفر دیگر، کف آشپزخانه را تمیز شستند و با روغن موزاییکها را برق انداختند و منتظر شدند. برای اولین بار خدا خدا میکردند سرلشکر ناجی سر برسد.
ناجی در درگاهِ آشپزخانه ایستاد. نگاه مشکوکی به اطراف کرد و وارد شد. ولی اولین قدم را که گذاشته بود، تا ته آپزخانه چنان کشیده شده بود که کارش به بیمارستان کشید. پای سرلشکر شکسته بود و میبایست چند صباحی توی بیمارستان بماند. تا آخر ماه رمضان، بچهها با خیال راحت روزه گرفتند/ یادگاران ۲: شهید همت، نویسنده مریم برادران
مجید سیزده ساله و امیر چهارده ساله، عملیات والفجر مقدماتی جبهه بودند. بعد از عملیات، یک ماه آمدند مرخصی. ماه رمضان بود. امیر، قبل از آنکه بهش واجب بشود روزه گرفته بود. روزها میرفت با بچهها سرِ خانهی جدید کار میکرد. بعدازظهر که میآمد خانه، میگفتم «مادر یه دقیقه بخواب. تشنهای. آخه روزه که به تو واجب نیست، بخور.» میگفت «تشنهام نیست.» یکروز از طرف دولت بهمان آهن داده بودند. آقاش رفته بود سرِ زمین آهنها را تحویل بگیرد. امیر میگفت «باید برای افطار آقام آب ببرم.» هرچه من گفتم «آقات روزه نیست» به خرجش نرفت. اصغر سیگاری بود و روزه نمیگرفت. تنهایی آقاش و تاریکی هوا را بهانه کرد رفت پیشش/کناب مادران ۵: شهیدان آقاجانلو به روایت مادر، نویسنده: زهرا رجبی متین
نظر شما