خبرگزاری ایمنا - گروه پایداری- امید کلاهدوزان : سعید قارلقی در سال 1345 در محله جنوب شهری امامزاده حسن در خانوادهای خانواده مذهبی به دنیا آمد، وی از نوجوانی به عضویت در بسیج درآمد و به فعالیت های انقلابی پرداخت.
قارقلی در دوران جنگ تحمیلی تمام زندگیاش را صرف کمک و حضور در جبههها کرده بود و به همین منظور 49 ماه در جبهه های حق علیه باطل در برابر دشمن بعثی ایستاد و حتی به درجه رفیع جانبازی هم نائل گردید.
وی که پس از اتمام جنگ تحمیلی دلتنگی زیادی نسبت به دوستان جبهه و رفقای شهیدش داشت با وجود داستن جانبازی تاب نشستن در خانه را نداشت و برای امرار معاش گواهینامه پایه یک دریافت نمود و به شغل رانندگی پرداخت.
سعید که از دوران جنگ تحمیلی هنوز روحیه رزمندگی خود را داشت با شنیدن تجاوز داعشی ها به عراق و سوریه و تعرض آنها به حرم اهلبیت(ع) تاب نیاورد و خود را برای اعزام به جنگ در برابر سلفی ها آماده کرد.
پسر شهید سعید قرلقی در خصوص اعزام پدرش اینگونه می گوید: روحیه رزمندگی در پدرم محفوظ مانده بود. بنابراین محتمل بود به محض اطلاع از اوضاع عراق و سوریه و تعرض سلفیها به حریم اهل بیت، راهی آنجا شود. همین طور هم شد. وقتی از جنایات دشمن در کشور همسایهمان عراق شنید، دیگر تاب ماندن نداشت. پسر عمهای داریم که با پدرم از دوران جنگ همراه و همرزم بودند. ایشان ابتدا برای دفاع از حرم اعزام شدند و پدر هم با اصرار از او میخواست ترتیبی بدهد تا بتواند همراهیاش کند. خودم شنیدم که یک بار به پسرعمهام میگفت: عباس تو نامردی! مگر ما زمان جنگ با هم نبودیم، حالا چرا باید خودت بروی و من اینجا بمانم. پدر آن قدر پیگیری کرد تا اینکه قرار شد در خصوص رفتنش اقداماتی صورت گیرد و اطلاع بدهند. خوب یادم است روزی که خبر دادند کار پدرم جور نشده و نمیتواند برود توی آشپزخانه منزلمان بودیم. ایشان از وقتی تلفن را قطع کرد، از فرط ناراحتی دستش را روی دلش گذاشت و ناخودآگاه یک دور کامل زد. هیچ وقت ایشان را آنقدر ناراحت ندیده بودم. بعد به بالکن خانه رفت و همانجا مشغول دعا شد، نمیدانم چه به خدایش گفت که روز بعد تماس گرفتند و گفتند برای چهارشنبه بلیت گرفتهایم و باید رهسپار سامرا شود. تنها دو روز فرصت باقی مانده بود و پدر خیلی زود مقدمات را فراهم کرد و رفت.
سردار شهید سعید قرقلی پس از 28 روز حضور در سامرا و فعالیت های مستشاری وقتی خبر میرسد که داعشیها قصد منفجر کردن سد سامرا را دارند به همراه مترجمش شهید فاضل برای سرکشی به اوضاع منطقه رهسپار میشود که روی تله انفجاری دشمن میرود و به شهادت میرسد.
پسر این شهید بزرگوار در خصوص اخلاق و کردار پدر خود اینگونه می گوید: خوش اخلاقی پدر واقعاً زبانزد همه بود، رفتار خوبش با مردم طوری بود که هرکس یک بار با او ملاقات میکرد، شیفتهاش میشد. پدرم فردی فوقالعاده خاکی و متواضع هم بود. به جرات میتوانم بگویم از نظر تواضع کسی را مثل ایشان ندیدهامف طوری که گاه من اعتراض میکردم و میگفتم چرا باید اینقدر بیغل و غش با همه رفتار کند شاید برخی سوءاستفاده کنند، اما اخلاق باصفای پدر باعث نمیشد زیربار این حرفها برود و همچنان در نهایت ادب و تواضع با دیگران رفتار میکرد، نه اینکه پدرم باشد و بخواهم زیادهروی کنم، اما آنطور که ما و اطرافیان شهید او را شناختیم و اینطور هم رقم خورد، پدرم به حتم لایق شهادت بود.
نظر شما