شهید علی اکبر اژه ای؛ نابغه سیاسی، آينده‌نگري بي‌نظير

خبرگزاری ایمنا: روی برگه نوشته بود «من احساس می کنم فرد جاسوسی به نام کلاهی در حزب است.» روز پنجم تیر ماه این موضوع را روی برگه استعفایش از حزب نوشته بود تا به آقای بهشتی بدهد. بعد از شهادت لباس هایش را که از تهران آورده بودند برگه هنوز توی جیبش بود.

• هفتم مرداد سال ۱۳۳۱ سومين پسر خانواده آيت‌ا... علي محمد اژه‌اي به دنيا آمد. نسل دوازدهم‌شان مي‌رسيد به آخوند ملا علي اكبر اژه‌اي صاحب كتاب «زبده‌المعارف في الاصول عقايد» عمو جلال اذان و اقامه را توي گوشش خواند و اسمش را گذاشت: «آخوند ملا علي اكبر اژه‌اي»

• در صفوف اول نماز جماعت مي‌توانستي پيدايش كني. علاقه خاصي به نماز و مسجد داشت. صف اول نماز هميشه جاي بزرگان و پيرمردها بود ولي علي‌اكبر صف اول را دوست داشت با اين‌كه تنها شش ساله بود.

• حاج آقا بين سوالات عجيب و غريب علي‌اكبر گير كرده بود.
حاج آقا اجازه هست بعضي وقت‌ها بدون اجازه گزهاي آقاجون را بخورم؟!
خب... بله... اما فقط تا حدي كه دندانهايت خراب نشود!

• از همان سال‌هاي ۴۳ و ۴۴ فعال بود. روي يك كاغذ كوچك >مرگ بر شاه< مي‌نوشت و كپي مي‌زد. صبح زود مي‌رفت لاي در خانه‌ها و مغازه‌ها مي‌گذاشت. بعد هم مي‌رفت مدرسه.

• كتاب فلسفه ژرژ پوستر را برايمان در زيرزمين مسجد علي تدريس مي‌كرد. مهم‌ترين كتاب كمونيستي آن زمان بود. مي‌گفت بايد به افكار مقابل اسلام مسلط باشيد تا بتوانيد با منطق و ايدئولوژي از اسلام دفاع كنيد.

• بين آيت‌ا... حاج آقا حسين خادمي و علامه محمد تقي جعفري بر سر برخي از موضوعات اختلافاتي پيش آمد. جلسه‌اي سه نفره تشكيل داد و باعث حل اختلافات بين دو روحاني شد.
رفاقتش كوچك و بزرگ نداشت.

• با يك فيات ۱۱۰۰ قراضه رفتيم قم. در پاسگاه بازرسي دليجان به راننده ايست دادند: گفتند: آخوند را مسافركشي مي‌كني؟ راننده گفت: حضرت آيت‌ا... اژه‌اي هستند. علي اكبر كه سرش را بالا آورد مامور خودش را جمع و جور كرد و به عقب كشيد!

•پسر نادري شكنجه‌گر معروف ساواك به كانون جهان اسلام رفت و آمد داشت. فكر كردند از ناحيه پدر براي كسب اخبار آمده است. به طور عادي با او رفيق شدند تا چيزي متوجه نشود.
تيم فوتبال تشكل دادند پسر نادري را هم گذاشتن كاپيتان تيم به اين اميد كه به پدرش بگويد اين‌ها سياسي نيستند. علي اكبر كه دستگير شد نادري هم شد بازپرس پرونده‌اش. تازه در بازجويي‌ها بود كه فهميد پسر نادري هيچ خبري از كانون به پدرش نداده است.

• پيش از ظهر دستگيرش كردند، جز آمار غذاي زندان نبود. گفتند غايي به خرج خودش به او بدهيد. مامور پرسيده بود چي مي‌خوري؟ گفت: چلوكباب
آن موقع شرايط يك طلبه طوري نبود كه بخواهد چلو كباب بخورد. از بازجويي‌ها كه چيزي دستگيرشان نشد آزادش كردند. ديد سه تومان از پول‌هايش كم است و يك قبض چلوكبابي ياس هم توي جيبش.

• از بازداشتگاه بيرون نمي‌رفت مي‌گفت: سه تومان پول و غذاي ده روز من است من فكر كردم چلوكباب به خرج خودتان است. مي‌گفت تا پولم را ندهيد نمي‌روم.
شگرد كارش بود خودش را به گيجي مي‌زد.

• آينده‌نگري خوبي داشت، افق را خوب مي‌ديد. به خاطر ديد وسيعش سريع عضو شوراي مركزي حزب جمهوري اسلامي در تهران شد.

• شوراي مركزي حزب متشكل از افراد نخبه‌اي بود كه علي اكبر جوان‌ترين آن‌ها بود.
جواب‌هايي كه به شبهات مي‌داد كوتاه و كاربردي بود. براي رسيدن به نتيجه به جاي آن‌كه مقدمات طولاني را كنار هم بچيند از ميان برهاي سريع استفاده مي‌كرد.

• جنبش مسلمان مبارز در مقابل حزب جمهوري اسلامي موضع گرفت. مواضع حبيب‌اله پيمان مقابل اعضاي شوراي انقلاب رييس جمهور و سپاه پاسداران بر همه واضح بود.
علي اكبر هم مقابل پيمان موضع مي‌گرفت.

• حبيب‌اله پيمان كه به اصفهان آمده بود علي اكبر براي استقبال به فرودگاه رفت. همه تعجب كرده بودند كه از طرفي مواضع او را نقد مي‌كند و از طرف ديگر به استقبال مي‌آيد و با صراحت هم حرف‌هايش را مي‌زند.
صراحت كلام و قدرت حضور در ميدان رقيب از ويژگي‌هاي بارز علي‌اكبر بود.

• اگر كسي نظر مخالفي مي‌داد با چماق و به صورت حذفي برخورد نمي‌كرد، به كرات معانه را به مخالف و مخالف را به موافق تبديل مي‌كرد.
قدرت تحول بالايي داشت

• با ولايي، احمد كاوياني و مجيد مجيدي‌نژاد رفته بودند كله‌پاچه بخورند. اكبر گفت: هر كس بيشتر از همه پياز بخورد پول كه پاچه‌اش را حساب مي‌كنم.
يك پيش‌دستي پياز آوردند، مجيدي‌نژاد برنده شد اما تا يك هفته عواقبش را هم ديد.
علي اكبر گفت: نسنجيده كاري را انجام نده.
شوخي‌هايش هم همه درس بود و تكليف.

• به يكي از شهرهاي شمال كه رفتيم به كاوياني گفت: برو كتابفروشي‌هاي شهر را بشمار. ببين كدام كتاب‌‌ها بيشتر به فروش مي‌رسد.
به ديگري گفت اين جاده به سمت ساحل مي‌رود، ببين چند باحجاب و چند بي‌حجاب به آن‌جا مي‌روند همه اين كارها را براي به دست آوردن فضاي آن‌جا انجام مي‌داد.
خروجي كارهايش تحقيقي بود، وادارمان مي‌كرد به همه چيز دقت كافي داشته باشيم.

• حدود ۹۰ درصد از بچه‌هايي كه براي تحصيل به خارج از كشور را تحت پوشش قرار مي‌داد. قبل از رفتن براي‌شان جلسه مي‌گذاشت و يك دوره اصول و عقايد را براي آن‌ها تدريس مي‌كرد. آموزش قرائت قرآن هم جزو برنامه‌هايش بود. علاوه بر اين آموزش‌هاي ايدئولوژيك اطلاعات جامعي از كشور مورد نظر و ارتباط با آن‌ها را در اختيار بچه‌ها مي‌گذاشت.

• يك روز قبل از جمعه سياه بود. تهران شرايط خاصي داشت. استنباط علي‌اكبر اين بود كه اگر راهپيمايي با چنين شرايطي برگزار شود به خشونت كشيده مي‌شود.
از صبح شروع كرد به رايزني با دفتر آقاي شريعتمداري، رهبانيان و آقاي مرعشي نجفي. مي‌گفت: اگر مراجع اطلاعيه بدهند يك حادثه بزرگ از جلو انقلاب برداشته مي‌شود.
عصر كه شد گفت: الحمدا... مراجع اطلاعيه دادند.
خودش هم طاقت نياورد با يك پيكان كرايه‌اي رفتيم تهران.

• خبر ساعت ۲۰ بسته شده بود و اطلاعيه مراجع از صدا و سيما پخش نشد. پيش از ظهر بود كه به تهران رسيديم. كشتار هفدهم شهريورماه برنامه از پيش طراحي شده‌اي بود كه يك تشكيلات سياسي هم نمي‌توانست به سرعت به آن پي‌ببرد، اما علي‌اكبر حادثه‌ها را زودتر موعدش مي‌ديد.
بعد از ظهر جمعه سياه تهران وضع عجيبي داشت. با آقاي مطهري قرار ملاقات داشتيم بچه‌هاي جنوب شهر از كوچه‌ها ردمان كردند.
قدرت ريسك‌پذيري بالايي داشت.

•نوزدهم شهريور بود در مسير بازگشت از تهران رفتيم پمپ‌بنزين چهارراه چيت‌سازان، نزديك ميدان شوش.
علي‌اكبر عمامه را گذاشت روي سرش، گفت امروز ديگر لازم نيست عمامه كنار دست‌مان باشد.
سربازي با اسلحه ژ۳ ر‌ژه مي‌رفت سرش را آورد داخل ماشين و گفت: مخلص هرچه روحانيه.

• مي‌گفت: مومن هرگز سست، تنبل و بيكار نبوده و نيست، بلكه قوي، نيرومند، عزيز، پايدار و نترس است. چون بر اساس اعتقاد راستيني كه راه، جهت و حركت خويش دارد در اين مسير كوچك‌ترين باك و ترسي به خود راه نمي‌دهد.
ولاتهنوا و لاتحزنوا و انتم الاعوان «ال عمران آيه ۱۳۹»

• معتقد بود: هرگز ملتي استقلاب سياسي پيدا نمي‌كند مگر آن‌كه استقلال اقتصادي داشته باشد و استقلال اقتصادي هم به دست نخواهد آورد مگر آن‌كه استقلال عقيدتي و فكري داشته باشد زيرا اگر هدف‌ها و برنامه‌ها همگي از منبع ديگري القا شود بدون در نظر گرفتن منابع ملت چيزي جز استعمار و به دست گرفتن همه شئون زندگي در دست گروهي نشناخته شده نخواهد بود.

• وحدت اعتقادي بزرگ‌ترين پايگاه ضد استعماري است و اگر فقط پرستش خدا مطرح باشد هرگز بيچارگي و اسارت مفهوم پيدا نخواهد كرد.

• تدوين جزوات اساتيدي چون شهيد مطهري، آيت‌ا... بهشتي و علامه جعفري و چاپ آن‌ها را به صورت جزوه‌هاي كوچك از سوي دفتر تبليغات مسجد امام علي (ع) اين مسجد را در آستانه پيروزي انقلاب، محل مطمئني براي دفاع از انقلاب روشنگري انحرافات سياسي و عقيدتي به خصوص در دوران بني‌صدر ساخت.

• مي‌گفت اگر انسان بتواند از نيروهايي كه خداوند در آفرينش او قرار داده حداكثر بهره‌وري را بنمايد و توجه‌اش به تركيب دو بعدي مادي و معنوي خود باشد و از هر دو به شكل طبيعي و هماهنگ استفاده كند انساني متعالي و ارزشمند خواهد شد.

• معتقد بود مسووليتي كه انسان داراست، مسووليت سنگين و بزرگي است. مسووليتي است كه بايد از لابه‌لاي مشكلات فراوان با تلاش و كوشش پيگير عبور كند.
قلنا اهبطوا جميعا بعضكم لبعض عدو لكم مستقر و متاع الي حين «سوره بقره آيه ۳۶»

• عقيده‌داشت انساني كه فقط به فكر خويش باشد نمي‌تواند انسان آزاده باشد زيرا او قبل از هر چيز اسير تمايلات مادي خويش است و همين در بند تمايلات بودن است كه زمينه‌اي مي‌شود كه شيطان گرايان او را بنده‌ي خويش كنند.

• در همه حال به دنبال آموزش و يادگيري بود. با صياد شيرازي رفت بازديد از جبهه‌هاي جنگ به سفارش آقاي بهشتي قرار بود كارهاي تبليغي بكند وگزارشي هم از جبهه‌ها ببرد.
رفت سراغ يكي از نظامي‌‌هاي درجه‌دار. نظامي در جواب علي‌اكبر گفت: ما توي جبهه، قيف توپ مي‌خواهيم. توپخانه اصفهان هم دارد اما به ما نمي‌دهد.
علي‌اكبر يادداشت كرد، قيف توپ!
وقتي گفت: يكي از درجه‌دارها قيف توپ مي‌خواهد، زدند زير خنده. صياد گفت وقتي گلوله‌اي مي‌زنند حفره‌اي به شكل قيف ايجاد مي‌شود كه به آن قيف توپ مي‌گويند!
علي اكبر هم خنديد!

•علي‌اكبر با شهيد صياد شيرازي خيلي رفيق بود. تلفن زد به صياد، گفت: مي‌خواهم ببينمت، اما حال تاكسي نشستن ندارم.
نمازمان را كه خوانديم ديديم خود صياد آمده دنبال علي‌اكبر. شب را در منزل صياد مانديم. همه‌ي صحبت‌شان تحليل جنگ و مسايل سياسي روز بود.
هيچ‌كس نمي‌دانست آخرين ديدارشان چهارشنبه سوم تيرماه است.
ارتباط وسيعش با بزرگان عصرش باعث بالا رفتن هوش سياسي‌اش مي‌شد.

• پيش از ظهر ششم تيرماه گفت و گويي راجع به تحليل اوضاع داشتيم، علي اكبر گفت: بعد از حذف بين‌صدر مجاهدين خلق از حركت‌‌هاي تئوري به سمت ترور روي مي‌آورند.

• ساعت يك بعدازظهر خبر ترور آقاي خامنه‌اي منتشر شد.
نگران بود. شبي كه مي‌خواست برود تهران به تك‌تك افراد خانواده گفت: امشب نخوابيد، براي سلامتي آقاي خامنه‌اي دعا كنيد، ايشان يكي از ستون‌هاي انقلاب هستند. حتي در وصيت‌نامه‌اش هم سفارش كرده بود كه پيرو امام خميني )ره(، آقاي خامنه‌اي و مشكيني باشيد.

• ششم تير بود. مهدي دو تا بليط براي علي‌اكبر و كلانتري گرفت. هميشه پول بليط‌ها را هفته بعد مي‌داد. آن دفعه اصرار داشت پولش را همان موقع بدهد مي‌گفت: «نمي‌خواهم بدهكار باشم.»

• علي‌اكبر به كلانتري گفت: بيا برويم تهران، دفتر حزب جلسه داريم. شب بليط گرفتند با TBT رفتند تهران ساعت چهار صبح رسيدند تهران نماز خواند و رفتند ساختمان عشاير روستايي. خيلي از دوستان خواب بودند اكبر با شوخي همه را بيدار كرد. صبح گفت بيا برويم دفتر. كلانتري تازه نامزد كرده بود. گفت: ‌امروز منزل عيال حاضريم را مي‌زنم فردا مي‌آيم. شب دفتر حزب جمهوري منفجر شد.

• يكشنبه هفتم تيرماه ۱۳۶۰، سرچشمه تهران، دفتر مركزي حزب جمهوري با نمايندگان مجلس و مسوولان اجرايي كشور تشكيل جلسه داده بود.
قرار بود جلسه درباره مسايل مهم كشور، انقلاب و حول محور اقتصادي باشد اما به پيشنهاد حاضران در جلسه، موضوع به بحث دراره رياست جمهوري تغيير مي‌كند. دبير كل پشت تريبون مي‌رود:... برادران، اين بار ديگر نبايد بگذاريم كه جز خط امام بر اين كشور حاكم شود...
و آن‌گاه صداي مهيبي به گوش مي‌رسد، سقف يكپارچه پايين مي‌آيد و خاموشي مطلق فضا را مي‌پوشاند.

• كسي جرات نداشت خبر شهادت اكبر را به پدر بدهد. از تشييع جنازه برگشته بودند خانه، سفره غذا پهن شد يكي از دوستان آقاجون گفت: >علي‌اكبر هم جزو شهداي هفتم تير بودند< آقاجون حتي نگاه هم نكرد. گفت: >آقا غذا بفرماييد، كباب بفرماييد، چلو بفرماييد. مكثي كرد و گفت: خودم مي‌دانستم<!

•علي‌اكبر گفت: آقا مجيد چرا ناراحتي؟ پاتو بگذار روي اولين پله و بيا بالا. كلانتري به نردبان نگاه كرد؛ ديد ۱۴ پله دارد. علي‌اكبر دوباره گفت: >بالاخره دنيا تمام مي‌شود< كلانتري بعد از شهادت خوابش را ديده بودد
کد خبر 106542

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.