جنگ تحمیلی
-
فرهنگوقتی در عربی حرف زدن کم آوردم!
«هر چه به ذهنم فشار آوردم، نتوانستم معادل کلمات تیپ و لشکر را پیدا کنم. دل به دریا زدم و به فارسی به اسیر عراقی گفتم: فلان فلان شده! بگو ببینم کجا اسیر شدین؟ مال کدوم لشکرین؟»
-
فرهنگدهلران؛ کلکسیونی از جنایتهای جنگی صدام
از دهلران به عنوان یکی از شهرستانهای استراتژیک برای عراق در دوران جنگ تحمیلی نام برده میشود که کلکسیونی از همه جنایتهای جنگی صدام را در خود جای داده است.
-
فرهنگزمینی که شخم زده شد / راهی جز فرار برایم نمانده بود
«وقتی به آخر خاکریز رسیدم، از بلدوزر پیاده شدم. همانطور که مشغول تکاندن لباسهای خاکیام بودم، به پشت سرم نگاه کردم. تازه متوجه شدم چه افتضاحی به بار آوردهام. نه تنها زمین را شخم زده، بلکه تمام سیمهای تلفنهای صحرایی را هم از زیر زمین بیرون کشیده و قطع کرده بودم!»
-
فرهنگماجرای گردانی که منحل شد / روایت یک شب نفسگیر در کوران عملیات کربلای ۵
«اوضاع بحرانی و نفسگیر شده بود، تعداد زیادی از بچههای گردان شهید یا مجروح شده بودند. زمانی که پیکر شهدا را عقب یک ماشین گذاشتیم تا به عقب برگردانیم، برخی از پیکرها لیز خوردند و روی زمین افتادند؛ از بس که تعدادشان زیاد بود، مجبور شدیم با طناب آنها را ببندیم.»
-
فرهنگعمر دوستیهای جبهه کوتاه بود!
«هرکس عازم گردانی شد. جمع بچههای اطلاعات برای همیشه از هم جدا شدند. علی یوسفیسوره، راست میگفت که عمر دوستیهای جبهه کوتاه است. فکر میکردم سالهای سال در سنگر اطلاعات کنار بچهها هستم.»؛ آنچه میخوانید روایت سیدناصر حسینیپور از ماههای پایانی جنگ در جزیره مجنون است.
-
فرهنگاز فتحالمبین تا خیبر / تا صبح فقط آب و کلوخ خوردم!
محسنعلی نجیمی، با عصایی که در دست دارد، در دفتر خبرگزاری حاضر میشود، میگوید: یادگاری عملیات بیتالمقدس که در زانوی پای راستش جا خوش کرده است، این روزها بدقلقی میکند و عصا را همنشینش کرده است. او در عملیاتهای متعددی حضور داشته است و کولهباری از خاطرات سالهای حماسه را به همراه دارد.
-
فرهنگحواستان را خوب جمع کنید، اینجا آخر خط است!
«خودم از بالای دکل دیدهبانی تحرکات خطوط دشمن را شاهد بودم. امروز خط عراق خیلی شلوغ بود. تردد بیشتر از روزهای قبل بود. گزارشی از مشاهداتم را از بالای دکل دیدهبانی ارائه دادم. گزارشها، خبر از یک پاتک سنگین داشت. آنچه میخوانید روایت سیدناصر حسینیپور از ماههای پایانی جنگ در جزیره مجنون است.»
-
فرهنگوقتی افسر بعثی خشکش زده بود!
یک کاربر فضای مجازی از رزمنده نوجوانی نام برد که باعث حیرت افسر عراقی شده بود.
-
فرهنگجبهه روی شاخ من میچرخید!
حاجحسین یکتا میگوید: بار اولی که از جبهه به مرخصی آمدم، با آب و تاب از عراقیها میگفتم. چهار ماه از ترس گم شدن در جادهها خانه نیامده بودم، حالا طوری همه چیز را رنگی تعریف میکردم که انگار جبهه روی شاخ من میچرخید. تلفن مدام زنگ میزد. فک و فامیل به مامان چشمروشنی میگفتند.
-
فرهنگگفتوگوی افسر ایرانی با اسیر عراقی / شما دین خدا را یاری کردید
«یکی از افسران ایرانی به زبان انگلیسی از من سوال کرد: شما که در آغاز جنگ به پیروزی دست پیدا کرده بودید، چهطور به این وضع و حال دچار شدید؟ سرم را تکان دادم و گفتم: شما دین خدا را یاری کردید.»آنچه میخوانید روایت یک پزشک عراقی از به اسارت در آمدن در اولین لحظات فتح خرمشهر است.
-
فرهنگنقش اصفهانیها در آزادسازی خرمشهر
«عملیات بیتالمقدس محل اثبات تعهد و عشق مردم انقلابی اصفهان به ولایت و یکپارچگی نقشه جغرافیای ایران اسلامی بود تا جایی که دو لشکر خطشکن این دیار خود را به غرب کارون رساندند و با شکستن دیواره دفاعی دشمن متجاوز، خونینشهر را دور زدند و خرمشهر را به نقشه ایران بازگرداندند.»
-
فرهنگروایت بیسیمچی حاجاحمد از فتح خرمشهر / ماجرای ضبط پیام شهید کاظمی چه بود؟
عادت قدیمی حاجمرتضی در همراه داشتن یک ضبط صوت اینجا هم به کارش میآید و او صدای حاجاحمد را ضبط میکند تا یادگاری ماندگار از فتحالفتوح رزمندگان ایرانی در آزادسازی خونینشهر را برای همیشه با خود همراه داشته باشد. آنچه میخوانید روایت بیسیمچی فرمانده تیپ نجفاشرف از روز سوم خرداد سال ۱۳۶۱…
-
فرهنگروایت متفاوت پزشک عراقی از آزادسازی خرمشهر
«مقابل خاکریز پل کوچکی بود، بعد از عبور از آن با خیل ایرانیها مواجه شدم. خاکریزی که از آن عبور کردیم فقط یک خاکریز نبود، بلکه خاکریز تبلیغاتی دشمنانی بود که ایران اسلامی را احاطه کرده بودند.» آنچه میخوانید روایت یک پزشک عراقی از به اسارت در آمدن در اولین لحظات فتح خرمشهر است.
-
فرهنگروایتی از حضور ژنرالهای ایرانی در روزهای نخستین جنگ
یک ماه از حمله رژیم بعثی نگذشته بود که چهار تا از دختران اسیر شدند. اول ماشین آنها را محاصره کردند،افسران عراقی به آنها لقب ژنرالهای ایرانی داده بودند. آنچه میخوانید بخشی از روایت یکی از آن دختران از روزهای آغازین جنگ است.
-
روایت یادگار فتح خرمشهر از روزهای حماسه؛
فرهنگاز خوشحالی گرمای سوزان خوزستان را فراموش کردهبودیم/ دوستانمان را جا گذاشتیم
با وسواس خاصی از خاطرات روزهای حضورش در جنگ میگوید و بسیاری از آن خاطرات را نیز نوشته است، آن هم با وضو چرا که معتقد است این خاطرات مزین به خاطرات همراهی با بهترین فرزندان این مرزوبوم است که به ملاقات خدا شتافتند. سیدمرتضی موسوی از یادگاران فتح خرمشهر از آن روزهای حماسه میگوید.
-
فرهنگروایتی از نیمه پنهان فتح خرمشهر / روشنایی روز، مانع رهایی از تله محاصره شد
همه ماجرای حماسه خرمشهر، آن چیزی نیست که تا به حال شنیدهایم. در بطن و متن این ماجرا، وقایع و رخدادهای زیادی مغفول مانده که کمتر به آنها پرداخته شده است. علیاصغر نامداری از روزی میگوید که در اندیشه آزادی خونینشهر به پیش میرفتند اما به اسارت بعثیها در آمدند .
-
رودررو با رزمندهای که ۹۰ ماه در جبهه حضور داشت (۲)؛
فرهنگخط مواصلاتی جنگ، از خانهها شروع میشد / ارسال عینکهای موتوری به خط مقدم
اشک در چشمانش حلقه زده است، زمانی که از رشادت رزمندگان و دلاوری آنها در عملیات آزادسازی خرمشهر، از سجده شکری که روی جاده اهواز-خرمشهر به جا آورده شد و از کمکهای مردمی که به جبههها میرسید، میگوید. اکبر عنایتی معتقد است خدا میخواست خرمشهر آزاد شود. آنچه میخوانید روایت او از آن روزها است.
-
فرهنگآفتاب خوزستان با کسی شوخی نداشت! / حسین مزدش را گرفت
حماسه گردان سلمان به فرماندهی حسین قجهای در عملیات بیتالمقدس در آزادسازی جاده اهواز-خرمشهر یکی از مهمترین اتفاقات این عملیات است که مرحوم سیدابوالفضل کاظمی به روایت آن پرداخته است.
-
فرهنگفسفری بزنید، توپخانه عمل کند / من رفیق نیمهراه نیستم
حماسه گردان سلمان به فرماندهی حسین قجهای در عملیات بیتالمقدس در آزادسازی جاده اهواز-خرمشهر یکی از مهمترین اتفاقات این عملیات است که مرحوم سیدابوالفضل کاظمی به روایت آن پرداخته است.
-
رودررو با رزمندهای که ۹۰ ماه در جبهه حضور داشت؛
فرهنگنمایش خون و آتش در تپههای اللهاکبر / روایت شیفتگی و فداکاری یک فرمانده
از همان روزهای نخستین جنگ در خط مقدم حضور داشت و شرایط سخت آن روزها را با گوشت و پوستش احساس کرده است و برای همین معتقد است که برای واکاوی بهتر عملیات بیتالمقدس، باید آنچه قبلتر از این عملیات در جبههها رقم خورد را مورد بررسی قرار داد. آنچه میخوانید روایت اکبر عنایتی از آن روزها است.
-
فرهنگخرمشهر؛ نامی که با دفاع مقدس عجین شده است
خرمشهر از نامهایی که با دوران دفاع مقدس عجین شده است. نام این شهر یادآور مهمترین رویداد تاریخی در دوران معاصر ، رشادت و مجاهدت مردانی است که خون پاکشان در این خاک مقدس بر زمین ریخته شد تا سرود آزادی از مسجد جامع خونینشهر طنینانداز شود.
-
فرهنگحسین قجهای عین کوه ایستاده بود
حماسه گردان سلمان به فرماندهی حسین قجهای در عملیات بیتالمقدس در آزادسازی جاده اهواز-خرمشهر یکیترین از مهمترین اتفاقات این عملیات است که مرحوم سیدابوالفضل کاظمی به روایت آن پرداخته است.
-
بازخوانی نقش تیپ ۸ نجف اشرف در عملیات «الی بیتالمقدس»(۲)؛
فرهنگترس بعثیها از به خطر افتادن بصره/ خشابهایی که با تیر رسام پر شد
رزمندگان تیپ ۸ نجف اشرف جزو نخستین نیروهایی بودند که به فرماندهی شهیدحاج احمد کاظمی وارد شهر خرمشهر شدند. عبدالحمید امانی در این گفتوگو به روایت بازخوانی نقش رزمندگان این تیپ در عملیات«الیبیتالمقدس» پرداخته است.
-
فرهنگشیر صحرا لقب کدام فرمانده بود؟
یک کاربر فضای مجازی از فرمانده شهیدی نام برد که لقبش شیر صحرا بود.
-
فرهنگبا دمپایی کهنه هم میشود به مقصد رسید!
«سال تمام شد و حمید وارد حوزه شد اما هنوز همان دمپاییهای ابری سال گذشته را پایش میکرد. در آن ایام، حمید دلش هوای جبهه کرده بود. به همین خاطر برای اعزام به منطقه ثبتنام کرد. یک روز عباس تصمیم گرفت پول به حمید بدهد تا کفش نو بخرد.»
-
بازخوانی نقش تیپ ۸ نجف اشرف در عملیات «الی بیتالمقدس»؛
فرهنگمجروحیت حاجاحمد روی جاده اهواز- خرمشهر/تک نیروهای خودی جهت تثبیت خط دفاعی
«دشمن با استفاده از شکاف موجود بین تیپ ۸ و تیپ ۲۷ محمد رسولالله (ص) با استفاده از نیروهای احتیاط خود، برای دورزدن و عقبراندن نیروها از پشت جاده اهواز - خرمشهر اقدام به پاتک سنگین کرد که در این پاتک، احمد کاظمی از ناحیه صورت و گردن مجروح شد.»
-
فرهنگتجربه نگهبانی در سنگر کمین / شهادتی که در چندقدمیات ایستاده بود
«تجربه نگهبانی در سنگر کمین از نابترین لحظههای جنگ بود. سنگر از تنهایی و فکر پر بود. فکر به خودت، به جایی که هستی، به بچههایی که خاک این سنگر از خونشان خیس بود. تو بودی و خدا و شهادت که چندقدمیات ایستاده بود. مثل ماه که از پشت ابر سرک بکشد با نگاهت بازی میکرد.»
-
بازخوانی نقش یاران خرازی در مرحله دوم عملیات «الی بیتالمقدس»(۲)؛
فرهنگوقتی خون از گوش فرماندهان بیرون زده بود!
«تبادل آتش بین دو طرف به شدت ادامه داشت. حاجحسین خرازی، حاجآقا مصطفی ردانیپور و شهیدان احمد خدیوپور، عباس فنایی و مهدی نصر دوشادوش نیروها با دشمن میجنگیدند. آنها قبضههای آرپیجی ۷ را روی دوش خود گذاشتند و بههمراه سایر نیروها از دژ بالا و بهطرف تانکهای دشمن شلیک میکردند!»
-
فرهنگکجا دانند حال ما سبکباران ساحلها؟
این روزها و با پخش شدن سریع فیلم ترس و فرار خبرنگار اینترنشنال هنگام شنیدن آژیر قرمز در اسرائیل، همه بهخوبی متوجه شدهاند که تفاوت سربازان مکتب روحالله با سربازان دشمنان این مکتب در چیست.
-
فرهنگروایت «مادر ایران» از اتفاقی عجیب در سردخانه
«در آن بلبشو و ازدحام کسی حرف ما را نمیفهمید. خستگی و ضعف از سرو صورت پرسنل بیمارستان میبارید. آن قدر دادوهوار کردیم و بالا و پایین رفتیم تا بالای سر جوان آمدند و به دادش رسیدند. تقریباً سه روز در سیسییو ماندیم تا فرشاد مهندسپور درست و حسابی زنده شد.»