فائضه غفار حدادي
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران(۶۵)؛
فرهنگمرکز پلیس مخفی بغداد!
«حسینیتاش شروع کرد: جناب سلیمان! میدونین که الان کل دنیا در برابر انقلاب ایران ایستادهاند. دشمنی اونها با ایران نیست. با حکومت اسلامیه، دشمنی اونها با ایران نیست. با حکومت اسلامیه. دشمنیشون با اسلامه. میدونین که هر موشکی که شما میاندازین به منزله حفاظت از اسلامه، حکم جهاد در راه خدا…
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران(۶۴)؛
فرهنگژست غریق نجات!
«پنج روز بعد از تولد زینب! عراق زیر حرفش زد و دوباره بمبارانها را با زدن پالایشگاه تبریز و اطراف سردشت، مریوان و مهاباد شروع کرد. حسنآقا بلافاصله بعد از شنیدن خبر بمباران راه افتاد و خودش را به کرمانشاه رساند. همان شب، از طرف آقای هاشمی ابلاغ مأموریت شد.»
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران(۶۳)؛
فرهنگخدای طول عمر!
«فردای آن روز به چند جلسه طولانی گذشت. اولینبار بود که حسنآقا در چنین جلسههایی که چانهزنی در آنها حرف اول را میزد، شرکت کرده بود؛ بهخصوص که با پایین آمدن قیمت نفت ایران و کم شدن قدرت خرید کشور، نیاز بیشتری به هنرنمایی در پایین آوردن قیمتها احساس میشد.»
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران(۶۲)؛
فرهنگچشموهمچشمی کرهایها
دیدار دوم قرار بود در کره شمالی برگزار شود. مسئولان کره شمالی تصمیم میگیرند که این دیدار در ساختمانی بلندتر از ساختمان محل دیدار کره جنوبیها برگزار شود و بدینترتیب، در فاصله زمانی کوتاهی هتل «کریو» ساخته شد! یعنی در واقع ساختمانی به آن عظمت کاملا بر اساس یک چشموهمچشمی ملی بالا رفته بود.
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران(۶۰)؛
فرهنگخدایگان جنگ!
« حاجمحسن دربهدر دنبال منبع دیگری برای تامین موشک بود. با خیلی جاها نامهنگاری کرده بود. حتی بعضیهایشان تا میز مذاکره هم آمده بودند، اما هنوز از موشک خبری نبود. هرچند از وقتی خبر موشک داشتن ایران در دنیا پیچیده بود، یخ تحریمهای دیگر تا حدی آب شده بود.»
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران(۵۹)؛
فرهنگتونل متحرک!
« حسنآقا نگاهی به اطراف انداخت. بولدوزر سنگهایی را که با کمپرسور خرد شده بودند، به پایین دره هل میداد. عجب جای فوقالعادهای بود! جان میداد برای پرتاب موشک. از سطح جاده دست کم صدو پنجاه متر بالاتر بود. آن اطراف هم فقط یک آبادی بود. البته آن آبادی هم خیلی با موضع فاصله داشت و ...»
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران (۵۸)؛
فرهنگماموریت بدون دردسر!
«این همه زحمت کشیده بودند و انقلاب کرده بودند که کشور از دست خارجیها آزاد شود. خیلی دردآور بود که حالا شبانهروز نوکری آنها را بکنند و آخرش هم نتوانند راضیشان کند. وقتی حسنآقا موضوع انتقال هزینهها را با سلیمان در میان گذاشت، اولین سوالی که شنید، این بود: مبلغش چقدره؟»
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران(۵۷)؛
فرهنگدرز اطلاعات موشکی به بیرون!
«بعد از آرام شدن نسبی اوضاع شهرها بیشتر بچههای گروه حدید خانهای توی کرمانشاه اجاره کرده و خانوادههایشان را به آنجا منتقل کرده بودند تا لااقل چند روز یک بار بتوانند به خانه سر بزنند. زارع هم تازه یک هفته بود که خانمش را به همراه محسن یک سالهاش به کرمانشاه آورده بود.»
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران(۵۶)؛
فرهنگتخته بافقی!
«جزواتی که همان روزهای اول برگشتن از سوریه با غرغر و به اجبار تدوین کرده بودند، حالا به دادشان رسیده بود و میتوانستند ریز به ریز مطالبی را که یاد گرفته بودند، به نیروها انتقال بدهند. حتی گاهی تجربه خودشان را هم به آن اضافه میکردند و بهتر از اساتید سوری و روسی مطلب را منتقل میکردند.»
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران(۵۵)؛
فرهنگرزم صبحگاهی پای هواپیما!
«حسنآقا مسئولیت تشکیل یک دوره آموزش موشکی را به سیدمهدی وکیلی سپرد. سیدمهدی آدم سختگیر و منضبطی بود؛ همکلاسیهای سوریه هنوز خاطرات جدی بودن سیدمهدی را برای همدیگر تعریف میکردند و میخندیدند، بهخصوص آن صبحگاهی را که بعد از برگشتن به ایران در پای هواپیما برگزار کرده بودند...»
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران(۵۴)؛
فرهنگموشکهایی که به داد جنگ رسید
«به رحیم صفوی گفتم لباس فرم سپاه بپوش، خودم هم لباس فرم پوشیدم. با آقارحیم هماهنگ شدیم؛ همین که وارد چادر شدیم، هر دو احترام نظامی کردیم و تا آزادباش نداد همان جا ایستادیم. من با همون لحن نظامی به عربی گفتم که دوتا سرباز اسلام اومدن به سرهنگ قذافی، فرمانده کل نیروهای انقلابی دنیا گزارش بدن.»
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران(۵۳)؛
فرهنگضیافت شام در لیبی
«با اینکه دوست داریم همه جا در صلح و صفا باشد و همه به خوبی در کنار هم زندگی کنند، اما نمیتوانیم از حق خودمان هم بگذریم و مردم از ما انتظار دارند که نگذاریم کسی به آنها ظلم کند. نمونهاش همین راهپیمایی روز قدس چند روز پیش که پنج میلیون نفر در آن شرکت کرده بودند...»
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران(۵۲)؛
فرهنگرگ خواب قذافی!
«وقتی از روی خاک روسیه میگذشتند، خلبان اعلام کرد که هماکنون آقای هاشمی از هواپیمای شاهین پیامی برای گورباچف فرستاد. جنبشی بین خبرنگارها افتاد که بدانند هاشمی چه گفته است، اما به نتیجهای نرسیدند با اینکه هواپیمای تانکر نیمساعت بعد از شاهین حرکت کرده بود...»
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران(۵۱)؛
فرهنگموضع عقرب ۳
«حمایت مردمی، توان موشکی و فشار روانی این دو بر رژیم عراق باعث شد که آن موشکی که آنها عصر ۲۵خرداد یعنی فردای روز قدس بهسمت بغداد شلیک کردند، آخرین موشک باشد و عراق مجدداً بمباران شهرها را متوقف کند.»
-
فرهنگعجب عیاری دارند!
یک نویسنده دفاع مقدس از مظلومیت و معصومیت شهید کمسنوسالی نوشت که راه صدساله عرفان را در یک شب طی کرده بود.
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران(۵۰)؛
فرهنگترور امیر کویت
«خیلی سختش بود به کسانی رو بیندازد که هیچ نیازی به حضورشان احساس نمیکرد. آخرش هم سلیمان با منت و قیافه، گردان فنی را فرستاد. توی این فرصت یکونیم ماه که مأموریت موشکی نبود، پشت میهمانها حسابی باد خورده بود، اما حسنآقا و بچههای گروه حدید بیکار ننشسته بودند و موضع جدیدی را شناسایی کرده بودند.»
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران(۴۹)؛
فرهنگجزایر لیلی!
«حسنآقا و چند نفر از بچهها که تازه از کوه برگشته بودند، کنار دریاچه وسط پادگان ولو شده و پاهایشان را توی آب انداخته بودند. حسنآقا شلوار ۶جیب سبز پوشیده بود و یک پیراهن اسپورت هم تنش بود. همگی چفیهها را از زیر کلاه آفتابگیر روی سر انداخته و بساط بگوبخندشان برقرار بود.»
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران(۴۸)؛
فرهنگپادگان و پارک یکی است!
«عراق هنوز نمیدانست منبع موشکهای ایران از کدام کشور است و چند موشک دیگر در بساطش پیدا میشود. همه چیز در اینباره مبهم بود؛ تنها یک نکته اساسی وجود داشت، آن هم اینکه ایران به جایی رسیده بود که دیگر موشکهای عراق را نه با توپخانه که با موشک جواب میداد. هرچند تمایلی به این موشکبازی نداشت.»
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران(۴۷)؛
فرهنگهلاکت ۶۰۰ سرباز مصری در ترمینال بغداد
«دولت مصر از همان ابتدا ایران را تهدید کرده بود که به صورت مستقیم در جنگ دخالت خواهد کرد و در این راه از هیچ تلاشی فروگذار نکرده بود. از همان ابتدای جنگ، مصر نه تنها کانال مطمئنی برای فروش سلاحهای ناتو به کشور عراق شده بود، بلکه نیروهای آموزشدیدهاش را هم بهطورمستمر روانه عراق میکرد.»
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران(۴۶)؛
فرهنگیک معدن تجربه جنگی
«مهدی باکری در نظر او از شجاعترین و باتقواترین فرماندهان جنگ بود. درست همان حالی را داشت که بعد از شهادت زینالدین به او دست داده بود. از دست رفتن صاحب یک قدرت فرماندهی کمنظیر و یک تفکر و تحلیل عمیق و یک معدن تجربه جنگی، یعنی کسی مثل مهدی باکری، آن هم در این شرایط حساس و وسط عملیات به آن…
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران(۴۵)؛
فرهنگمرکز استراق سمع
«کاروان موشکی نزدیک اذان صبح به سمت موضع راه افتاد و نزدیک اذان ظهر، یک موشک دیگر را به سمت بغداد شلیک کرد. در چنین شرایطی زدن بغداد از نظر روانی ارزش فوقالعادهای داشت، چراکه نیروهای ایرانی درخلال عملیات بدر عقبنشینی کرده بودند و روحیهشان تحلیل رفته بود...»
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران(۴۴)؛
فرهنگتیر ضدهواییها!
«موشک قبلی با یک کیلومتر خطا به هدف خورده بود. معلوم نبود این موشک هم درست توی خال بزند یا خطا داشته باشد، ولی اطراف کاخ صدام به شعاع یکی دو کیلومتر پر از مکانهای مهم بود. از سفارتخانهها و وزراتخانهها گرفته تا بانکهای مهم و مراکز تجاری معتبر پایتخت، کار تعیین مختصات تمام شده بود.»
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران(۴۳)؛
فرهنگموشکی به سمت بغداد
«در چنین شرایطی، هیجان و امیدی که از زدن موشک توی دل بیشتر مردم افتاد، وصفشدنی نبود. هرچند صدام هم خودش را از تکوتا نینداخت. یا آنقدر موشک داشتن ایران خارج از تصور و پیشبینیاش بود که واقعاً اعلام زدن موشک از طرف ایران را به حساب یک بلوف نظامی گذاشت...»
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران(۴۲)؛
فرهنگخبری از ضدانقلاب نبود!
«خودشان میآمدند پایین. آنها هم مثل بچههایی که پایین بودند از خوشحالی سرما را فراموش کرده بودند. نه از ضدانقلاب و کومله خبری شده بود و نه اثری از هواپیما و بمباران دیده میشد. کمکم همه چیز سر جای خودش رفت و به جز چند نفر از بچهها که برای محافظت از تجهیزات ماندند، همه سوار ماشینها شدند.»
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران(۴۱)؛
فرهنگآتشی که زبانه میکشید
«آتش با صدای بلند از انتهای موشک زبانه زد و نور شدیدی چنان موضع و اطراف آن را روشن کرد که چشمها از نگاه کردن مستقیم به آن اذیت شدند. چند لحظه بعد آن لوله ۱۱متری چند تنی، به نرمی یک موشک کاغذی از زمین کنده شد و صدای مهیبش در میان صدای الله اکبر بچهها گم شد. سیدمهدی همچنان داشت عکس میگرفت.»
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران(۴۰)؛
فرهنگمحاسبات پرتاب
«حسنآقا لبخند خوشحالی زد و دست حیدریجوار را فشار داد؛ گرم بود، انگار سوز سرما کمی از حالت دیشبش نرمتر شده بود. بلافاصله رو کرد به حسینیتاش و گفت: حالا که گیر کار حل شده، انشاءالله تا دو سه ساعت دیگه موشک آماده پرتاپ میشه. حسینیتاش به ساعتش نگاه کرد، نزدیک ۱۱ شب بود.»
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران(۳۹)؛
فرهنگسکوی یخزده!
«خبری نبود؛ دعای توسل تازه تمام شده بود. حسنآقا خودش تکتک بچهها را برای دعا جمع کرده بود. در تمام طول دعا هم پشت بچهها نشسته بود و در تاریکی اشک ریخته بود. حال عجیبی بود؛ نیمهشب و بیابان و سلاح به آن عظمت و گرهی که در کار افتاده بود، حال همه را تغییر داده بود...»
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران(۳۸)؛
فرهنگاستیشن خاکی!
«بعد از رفتن احمد، حسنآقا راه افتاد سمت گروهان نقشهبرداری. سلیمان بالای سرشان روی تخته سنگی نشسته بود و آنها هم مشغول محاسبات بودند. حسنآقا سلام کرد. سلیمان همان طور نشسته نگاهی به حسنآقا انداخت و با لحن سردی گفت: هنوز آماده نیستیم...»
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران(۳۷)؛
فرهنگبادگیر سفید!
«سیدمجید بادگیرهای سفیدی را که آورده بودند، بین همه پخش میکرد و نواب باقی مانده کمپوتهایی که لیبیاییها نخورده بودند، برای گوسفندی که دیروز از روستاهای اطراف کرمانشاه خریده بود و به سختی پشت ماشین آهو تا اینجا آورده بود، میریخت. حسنآقا احمد را صدا زد: از حلقه حفاظتی که اینجا گذاشتی چه خبر؟»
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران(۳۶)؛
فرهنگسرعت لاکپشتی تیتان!
«باد سرد و تندی که میآمد، راه رفتن و حتی ایستادن را مشکل میکرد اما چاره دیگری نبود. بعد از یک مشورت کوتاه، هر کدام توی بیابان پخش شدند تا هر چیزی که پیدا کردند، بیاورند و چاله را پر کنند. مشکل تاریکی مطلق بیابان را با چرخاندن ماشینها به سمت برهوت و انداختن نور چراغهایشان حل کردند...»