خاطرات جنگ تحمیلی
-
فرهنگاخوی! نخ دندون بدم خدمتتون؟!
«سال ۱۳۶۵ یک روز در خط پدافندی فاو مَد شد و آب اروند به شکل خیلی عجیبی بالا آمد. در عرض چند دقیقه سنگرهایمان پر از آب شد. این وضعیت برای عراقیها هم به وجود آمده بود. بچهها دستوپایشان را گم کرده بودند.»
-
فرهنگرزمندهای که خودش پای برگه اعزامش را انگشت زد/ نیروهای بعثی بزدل و ترسو نبودند
جانباز دفاع مقدس میگوید:« هرکه میگوید نیروهای بعثی بزدل بودند و ترسو، دروغ میگوید. ما در طول جنگ تحمیلی، هیچ وقت نتوانستیم با دشمن رودرو و چشم در چشم بجنگیم، چراکه ارتش صدام، کارکشته و جنگبلد بود و حمایت جهانی را داشت با تمام تجهیزات پیشرفته!»
-
فرهنگداشتم دقمرگ میشدم! / سروصدایی که در گردوخاک پادگان گم شد
«مقصودی آمد، خداحافظی کرد، پشت ماشین نشست و سریع حرکت کرد، تخت را همراه خودش میکشید و میرفت. شهردار وحشتزده از خواب بیدار شد و شروع کرد به داد زدن. او داد میزد و ما میخندیدیم. فریاد او بین گردوخاک خیابان خاکی پادگان گم شده بود. بنده خدا محکم دو طرف تخت را چسبیده بود تا نیفتد.»
-
فرهنگکلهپاچه در خط مقدم!
«آخر سنگرمان سکویی بود که با ورق آهنی آن را با فضای جلوی سنگر جدا کرده بودیم. چراغ را روی سکو و قابلمه را بار گذاشتیم. کمکم بوی کلهپاچه توی سنگر پیچید. ترس ما از این بود که اگر فرماندهان محور یا تیپ برای سرکشی به خط آمدند، برایمان دردسر درست نشود.»
-
فرهنگبا خون جگر این لشکر را آماده کردهام
«من با خون جگر، دوازده گردان را در این لشکر برای عملیات آماده کردهام. همه هم سرپا و قبراقاند. این نیروها بیش از یک ماه است که در آمادهباش کامل به سر میبرند. حتی به مرخصی هم نرفتهاند، این نیرویی که هر روز در حال آمادهباش نگه داشتیم و گفتیم امروز عملیات میشود، فردا عملیات میشود...»
-
فرهنگزنانی که یک گردان رزمنده بودند!
«آن روز که آمدند کارخانه نورد را که چسبیده به اینجاست بزنند، میشد، گفت: آسمان سیاه شد، سیاه سیاه. سی، چهل تا هواپیما آمدند و کارخانه را زدند. خیلی ترسناک بود. "پرسیدم: شما هم ترسیدید؟ گفت: "خدا همانطور که تحمل ماندن در اینجا را داده، دل و جرئتش را هم به ما داده."»
-
فرهنگثواب کردن به ما نیامده! / تایدهای غنیمتی که دردسرساز شد
«وارد سنگر آخر شدم. خیلی تاریک بود. چند تا گونی کنار هم چیده بودند. با اطمینان از اینکه مواد داخل گونیها پودر رختشویی است، یک مشت برداشتم و شروع به شستن لباسها کردم. یک دفعه متوجه شدم دستهایم داغ شد. اهمیت ندادم. پیش خودم گفتم: شاید تایدها غنیمتی و خارجیه، کیفیتش با تایدهای ما فرق میکنه.»
-
فرهنگکورهپزی سعادت / روایتی از وضعیت رزمندگان در گرمای خوزستان
«هوای داخل سنگر بهشدت گرم بود. این سنگر به «کورهپزی سعادت» معروف شده بود! از بس داخل این سنگر هوا خفه و گرم بود! اما همیشه برای رفتن داخل این سنگر بین بچههای گردان، گروهان و دسته، دعوا بود! دعوا نه برای پست و مقام، دعوا برای تحمل گرما و سختی.»
-
فرهنگوقتی در عربی حرف زدن کم آوردم!
«هر چه به ذهنم فشار آوردم، نتوانستم معادل کلمات تیپ و لشکر را پیدا کنم. دل به دریا زدم و به فارسی به اسیر عراقی گفتم: فلان فلان شده! بگو ببینم کجا اسیر شدین؟ مال کدوم لشکرین؟»
-
فرهنگزمینی که شخم زده شد / راهی جز فرار برایم نمانده بود
«وقتی به آخر خاکریز رسیدم، از بلدوزر پیاده شدم. همانطور که مشغول تکاندن لباسهای خاکیام بودم، به پشت سرم نگاه کردم. تازه متوجه شدم چه افتضاحی به بار آوردهام. نه تنها زمین را شخم زده، بلکه تمام سیمهای تلفنهای صحرایی را هم از زیر زمین بیرون کشیده و قطع کرده بودم!»
-
فرهنگماجرای گردانی که منحل شد / روایت یک شب نفسگیر در کوران عملیات کربلای ۵
«اوضاع بحرانی و نفسگیر شده بود، تعداد زیادی از بچههای گردان شهید یا مجروح شده بودند. زمانی که پیکر شهدا را عقب یک ماشین گذاشتیم تا به عقب برگردانیم، برخی از پیکرها لیز خوردند و روی زمین افتادند؛ از بس که تعدادشان زیاد بود، مجبور شدیم با طناب آنها را ببندیم.»
-
فرهنگعمر دوستیهای جبهه کوتاه بود!
«هرکس عازم گردانی شد. جمع بچههای اطلاعات برای همیشه از هم جدا شدند. علی یوسفیسوره، راست میگفت که عمر دوستیهای جبهه کوتاه است. فکر میکردم سالهای سال در سنگر اطلاعات کنار بچهها هستم.»؛ آنچه میخوانید روایت سیدناصر حسینیپور از ماههای پایانی جنگ در جزیره مجنون است.
-
فرهنگاز فتحالمبین تا خیبر / تا صبح فقط آب و کلوخ خوردم!
محسنعلی نجیمی، با عصایی که در دست دارد، در دفتر خبرگزاری حاضر میشود، میگوید: یادگاری عملیات بیتالمقدس که در زانوی پای راستش جا خوش کرده است، این روزها بدقلقی میکند و عصا را همنشینش کرده است. او در عملیاتهای متعددی حضور داشته است و کولهباری از خاطرات سالهای حماسه را به همراه دارد.
-
فرهنگحواستان را خوب جمع کنید، اینجا آخر خط است!
«خودم از بالای دکل دیدهبانی تحرکات خطوط دشمن را شاهد بودم. امروز خط عراق خیلی شلوغ بود. تردد بیشتر از روزهای قبل بود. گزارشی از مشاهداتم را از بالای دکل دیدهبانی ارائه دادم. گزارشها، خبر از یک پاتک سنگین داشت. آنچه میخوانید روایت سیدناصر حسینیپور از ماههای پایانی جنگ در جزیره مجنون است.»
-
فرهنگوقتی افسر بعثی خشکش زده بود!
یک کاربر فضای مجازی از رزمنده نوجوانی نام برد که باعث حیرت افسر عراقی شده بود.
-
فرهنگجبهه روی شاخ من میچرخید!
حاجحسین یکتا میگوید: بار اولی که از جبهه به مرخصی آمدم، با آب و تاب از عراقیها میگفتم. چهار ماه از ترس گم شدن در جادهها خانه نیامده بودم، حالا طوری همه چیز را رنگی تعریف میکردم که انگار جبهه روی شاخ من میچرخید. تلفن مدام زنگ میزد. فک و فامیل به مامان چشمروشنی میگفتند.
-
فرهنگگفتوگوی افسر ایرانی با اسیر عراقی / شما دین خدا را یاری کردید
«یکی از افسران ایرانی به زبان انگلیسی از من سوال کرد: شما که در آغاز جنگ به پیروزی دست پیدا کرده بودید، چهطور به این وضع و حال دچار شدید؟ سرم را تکان دادم و گفتم: شما دین خدا را یاری کردید.»آنچه میخوانید روایت یک پزشک عراقی از به اسارت در آمدن در اولین لحظات فتح خرمشهر است.
-
فرهنگروایت بیسیمچی حاجاحمد از فتح خرمشهر / ماجرای ضبط پیام شهید کاظمی چه بود؟
عادت قدیمی حاجمرتضی در همراه داشتن یک ضبط صوت اینجا هم به کارش میآید و او صدای حاجاحمد را ضبط میکند تا یادگاری ماندگار از فتحالفتوح رزمندگان ایرانی در آزادسازی خونینشهر را برای همیشه با خود همراه داشته باشد. آنچه میخوانید روایت بیسیمچی فرمانده تیپ نجفاشرف از روز سوم خرداد سال ۱۳۶۱…
-
فرهنگروایت متفاوت پزشک عراقی از آزادسازی خرمشهر
«مقابل خاکریز پل کوچکی بود، بعد از عبور از آن با خیل ایرانیها مواجه شدم. خاکریزی که از آن عبور کردیم فقط یک خاکریز نبود، بلکه خاکریز تبلیغاتی دشمنانی بود که ایران اسلامی را احاطه کرده بودند.» آنچه میخوانید روایت یک پزشک عراقی از به اسارت در آمدن در اولین لحظات فتح خرمشهر است.
-
فرهنگروایتی از حضور ژنرالهای ایرانی در روزهای نخستین جنگ
یک ماه از حمله رژیم بعثی نگذشته بود که چهار تا از دختران اسیر شدند. اول ماشین آنها را محاصره کردند،افسران عراقی به آنها لقب ژنرالهای ایرانی داده بودند. آنچه میخوانید بخشی از روایت یکی از آن دختران از روزهای آغازین جنگ است.
-
روایت یادگار فتح خرمشهر از روزهای حماسه؛
فرهنگاز خوشحالی گرمای سوزان خوزستان را فراموش کردهبودیم/ دوستانمان را جا گذاشتیم
با وسواس خاصی از خاطرات روزهای حضورش در جنگ میگوید و بسیاری از آن خاطرات را نیز نوشته است، آن هم با وضو چرا که معتقد است این خاطرات مزین به خاطرات همراهی با بهترین فرزندان این مرزوبوم است که به ملاقات خدا شتافتند. سیدمرتضی موسوی از یادگاران فتح خرمشهر از آن روزهای حماسه میگوید.
-
فرهنگروایتی از نیمه پنهان فتح خرمشهر / روشنایی روز، مانع رهایی از تله محاصره شد
همه ماجرای حماسه خرمشهر، آن چیزی نیست که تا به حال شنیدهایم. در بطن و متن این ماجرا، وقایع و رخدادهای زیادی مغفول مانده که کمتر به آنها پرداخته شده است. علیاصغر نامداری از روزی میگوید که در اندیشه آزادی خونینشهر به پیش میرفتند اما به اسارت بعثیها در آمدند .
-
رودررو با رزمندهای که ۹۰ ماه در جبهه حضور داشت (۲)؛
فرهنگخط مواصلاتی جنگ، از خانهها شروع میشد / ارسال عینکهای موتوری به خط مقدم
اشک در چشمانش حلقه زده است، زمانی که از رشادت رزمندگان و دلاوری آنها در عملیات آزادسازی خرمشهر، از سجده شکری که روی جاده اهواز-خرمشهر به جا آورده شد و از کمکهای مردمی که به جبههها میرسید، میگوید. اکبر عنایتی معتقد است خدا میخواست خرمشهر آزاد شود. آنچه میخوانید روایت او از آن روزها است.
-
فرهنگآفتاب خوزستان با کسی شوخی نداشت! / حسین مزدش را گرفت
حماسه گردان سلمان به فرماندهی حسین قجهای در عملیات بیتالمقدس در آزادسازی جاده اهواز-خرمشهر یکی از مهمترین اتفاقات این عملیات است که مرحوم سیدابوالفضل کاظمی به روایت آن پرداخته است.
-
فرهنگفسفری بزنید، توپخانه عمل کند / من رفیق نیمهراه نیستم
حماسه گردان سلمان به فرماندهی حسین قجهای در عملیات بیتالمقدس در آزادسازی جاده اهواز-خرمشهر یکی از مهمترین اتفاقات این عملیات است که مرحوم سیدابوالفضل کاظمی به روایت آن پرداخته است.
-
رودررو با رزمندهای که ۹۰ ماه در جبهه حضور داشت؛
فرهنگنمایش خون و آتش در تپههای اللهاکبر / روایت شیفتگی و فداکاری یک فرمانده
از همان روزهای نخستین جنگ در خط مقدم حضور داشت و شرایط سخت آن روزها را با گوشت و پوستش احساس کرده است و برای همین معتقد است که برای واکاوی بهتر عملیات بیتالمقدس، باید آنچه قبلتر از این عملیات در جبههها رقم خورد را مورد بررسی قرار داد. آنچه میخوانید روایت اکبر عنایتی از آن روزها است.
-
فرهنگحسین قجهای عین کوه ایستاده بود
حماسه گردان سلمان به فرماندهی حسین قجهای در عملیات بیتالمقدس در آزادسازی جاده اهواز-خرمشهر یکیترین از مهمترین اتفاقات این عملیات است که مرحوم سیدابوالفضل کاظمی به روایت آن پرداخته است.
-
بازخوانی نقش تیپ ۸ نجف اشرف در عملیات «الی بیتالمقدس»(۲)؛
فرهنگترس بعثیها از به خطر افتادن بصره/ خشابهایی که با تیر رسام پر شد
رزمندگان تیپ ۸ نجف اشرف جزو نخستین نیروهایی بودند که به فرماندهی شهیدحاج احمد کاظمی وارد شهر خرمشهر شدند. عبدالحمید امانی در این گفتوگو به روایت بازخوانی نقش رزمندگان این تیپ در عملیات«الیبیتالمقدس» پرداخته است.
-
فرهنگبا دمپایی کهنه هم میشود به مقصد رسید!
«سال تمام شد و حمید وارد حوزه شد اما هنوز همان دمپاییهای ابری سال گذشته را پایش میکرد. در آن ایام، حمید دلش هوای جبهه کرده بود. به همین خاطر برای اعزام به منطقه ثبتنام کرد. یک روز عباس تصمیم گرفت پول به حمید بدهد تا کفش نو بخرد.»
-
بازخوانی نقش تیپ ۸ نجف اشرف در عملیات «الی بیتالمقدس»؛
فرهنگمجروحیت حاجاحمد روی جاده اهواز- خرمشهر/تک نیروهای خودی جهت تثبیت خط دفاعی
«دشمن با استفاده از شکاف موجود بین تیپ ۸ و تیپ ۲۷ محمد رسولالله (ص) با استفاده از نیروهای احتیاط خود، برای دورزدن و عقبراندن نیروها از پشت جاده اهواز - خرمشهر اقدام به پاتک سنگین کرد که در این پاتک، احمد کاظمی از ناحیه صورت و گردن مجروح شد.»