ژست غریق نجات!

«پنج روز بعد از تولد زینب! عراق زیر حرفش زد و دوباره بمباران‌ها را با زدن پالایشگاه تبریز و اطراف سردشت، مریوان و مهاباد شروع کرد. حسن‌آقا بلافاصله بعد از شنیدن خبر بمباران راه افتاد و خودش را به کرمانشاه رساند. همان شب، از طرف آقای هاشمی ابلاغ مأموریت شد.»

به گزارش خبرنگار ایمنا، ایران درحالی به یکی از قدرت‌های موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمی‌رسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق طی سال‌های آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راه‌اندازی این یگان انداخت.

فائضه غفارحدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانی چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانی‌مقدم پرداخته؛ در بخشی از این کتاب آمده است: «آنها چرثقیل ۳۵ تن کاتو را به سکو تبدیل کرده بودند و کیفیت و شکل و شمایل کار داد می‌زد که هم سکو و هم موشک، ساخت خودشان است.

ارتفاع سکویشان از سکوی روسی کوتاه‌تر بود. جوشکاری‌ها، نبشی‌ها، تابلوها، بدنه و کابل‌ها و در مجموع همه چیز نسبت به سکو و موشک‌های روسی بی‌سلیقه‌تر و بی‌کیفیت‌تر بود. چند نفر پرسنل آموزش‌دیده که تعدادشان کمتر از استاندارد این کار بود، آمدند و موشک را روی سکو عمود کردند. جک‌ها هم به نرمی و روانی سکوهای خودشان نبودند. با همه اینها به نظر حسن‌آقا کاری که کرده بودند، درس گرفتنی بود و اراده نظامی یک کشور را می‌رساند.

حسن‌آقا نزدیک‌تر رفت، جز به جز سیستم را بررسی کرد و سوالاتی که توی ذهنش بود را پرسید. از اینکه کیفیت کار مرغوب نبود، حسابی دمغ شده بود، اما حسنش این بود که موشک‌ها به جایی وابسته نبودند و این خریدها می‌توانست ادامه دار باشد. یعنی با این شرایط تحریم و فشار، این تنها گزینه‌ای بود که می‌شد به آن امید بست.

روز آخر سفر بود. جلسه صبح کنسل شد و این طوری تا ظهر که وقت پرواز برگشتشان بود بیکار بودند. مهمان‌خانه به فرودگاه بین‌المللی نزدیک و از شهر دور بود؛ برای همین صرف نمی‌کرد دوباره به شهر بروند. به بیکاری هم عادت نداشتند. توی ایران برای هر دقیقه‌شان چند برنامه و کار تعریف شده بود. حالا بیکاری برایشان همان قدر سخت بود که برای بقیه بیگاری! به هر حال چاره‌ای نبود. سعی کردند همان جا در فضای مهمان‌خانه خودشان را مشغول کنند. کمی دوچرخه‌سوار شدند و کمی قدم زدند و کمی هم پینگ‌پنگ بازی کردند. بعد هم که هوا گرم‌تر شد، تنشان را زدند به دریاچه کنار مهمان‌خانه. گرمای مطبوع هوا و آب خنک و زلال دریاچه حسابی سرحالشان آورده بود. حاج‌محسن روی آب دراز کشیده بود. حسن‌آقا چند دور شناکنان رفت و برگشت: ولی هیچ جا دریاچه وسط منتظری نمی شه! یه بار باید بیای اونجا بندازمیت تو آب!

- من همون یکی دو باری که اومدم اونجا واسه هفت پشتم بسه! دیگه اگه تو منتظری طلا هم ریخته باشه، پام رو نمی ذارم اونجا!

- آخه واسه چی؟

- معلومه به خاط دستشویی‌هاش!

- اون قدر تنگ و نافرم‌ان که آدم خودش رو گم می‌کنه، میاد مواظب باشه که پشتش نخروه به دیوار، سرش می‌خوره به در!

حسن‌آقا از شدت خنده نمی‌توانست جواب بدهد و حاج‌محسن همین طور ادامه می داد:

- تو دست شما که کاری نداره، بولدوزرو بندازین از ته خرابشون کنین، یکی دیگه بسازین دیگه!

اون همه ماشین مهندسی رو واسه چی احتکار کردین؟

وحیددستجردی زودتر از همه از آب بیرون آمده و لباس‌هایش را پوشیده بود. دو انگشتی سوت بلندی زد و با ژست غریق نجات‌ها ساعتش را نشان داد. البته ساعتی توی دستش نبود و فقط به جای ساعت اشاره کرد. بچه‌ها کم کم بیرون آمدند و برای رفتن به فرودگاه حاضر شدند. در مجموع سفر خیلی خوبی بود. بالاخره بعد از سال‌ها توانسته بودند برای ایران موشک بخرند، موشکی که بدون منت و انتظارات بی‌جا باشد.

بعد از هشت‌ونیم ساعت پرواز و چند ساعت معطلی در فرودگاه‌های مختلف، نیمه‌های شب رسیدند تهران. هوای تهران حتی در آن وقت شب هم گرم و راکد بود. هم سفرها با هم خداحافظی کردند و هر کس به طریقی خودش را به خانه رساند. حسن‌آقا با اصرار، شفیع‌زاده را برد خانه خودشان. هرچند تا صبح چند ساعت بیشتر نمانده بود.

پنج روز بعد از تولد زینب! عراق زیر حرفش زد و دوباره بمباران‌ها را با زدن پالایشگاه تبریز و اطراف سردشت، مریوان و مهاباد شروع کرد. حسن‌آقا بلافاصله بعد از شنیدن خبر بمباران راه افتاد و خودش را به کرمانشاه رساند. همان شب، از طرف آقای هاشمی ابلاغ مأموریت شد. دوباره یک ماه بین دو پرتاب فاصله افتاد بود و پشت سلیمان باد خورده بود. حیدری‌جوار تلفن کرد که سلیمان اجرای عملیات را قبول نمی‌کند، آن وقت شب کاری از دست حسن‌آقا بر نمی‌آمد. زمان کافی برای رفتن به قرارگاه و راضی کردن سلیمان و برگشتن نداشت. به اجبار نافرمانی لیبیایی‌ها و عدم امکان زدن موشک را به آقای هاشمی خبر دادند.»

کد خبر 636138

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.