پایان سال اضطراب

سرانجام نوبت به پاکبانان رسید پس از یک سال کار کردن در ترس و اضطراب، حالا هم از دل نگرانی‌هایشان کم نشده است وقتی اخبار این روزها به گوششان می‌رسد اما چاره‌ای نیست وقتی هر روز در معرض انبوهی از زباله‌هایی هستی که این ویروس روی آن نشسته است و تو باید جانت را کف دستت بگذاری تا شهر تمیز بماند.

به گزارش خبرنگار ایمنا، آثار خستگی از سر و روی‌شان می‌بارد اما در انتظارند تا خیال خود و خانواده‌هایشان را آسوده کنند، زیرا همچون مدافعان سلامت با آلودگی‌ها مستقیماً در ارتباط هستند و نگران حفظ سلامتی خود و خانواده‌هایشان هستند که حال با واکسیناسیون کمی از دغدغه‌هایشان کم شود.

صدای فواره آب، جیک‌جیک گنجشک‌ها و زیبایی گل‌های رنگارنگ در کنار صدای خوش و بش پاکبان‌هایی که در انتظار نوبت واکسن زدن هستند اردیبهشت را دل‌انگیزتر کرده است.

گوشه این فضای زیبا و حس و حال خوب، پاکبانی هست که از ظاهرش مشخص است مستقیم از سرکار خود را رسانده، پلک‌هایش روی هم افتاده و تا زمانی که صدایش می‌کنند روی صندلی چرت می‌زند.

علی یکی از پاکبان‌ها که مشخص است از تابیدن مستقیم نور آفتاب کلافه شده و منتظر است که هر چه زودتر نوبتش شود، می‌گوید: از زمانی که کرونا سر و کله‌اش پیدا شده، شرایط سختی داریم زمانی که از سرکار برمی‌گردم؛ لباسم را دم در خانه در می‌آورم و بعد داخل می‌شوم تا آلودگی را به خانواده‌ام منتقل نکنم.

او که اخبار دروغ و راست زیادی به گوشش رسیده، حس خوبی به تزریق واکسن ندارد اما می‌گوید: خدا کند واکسن خوب و قابل اعتماد باشد.

رسول یکی دیگر از پاکبانان این شهر شلوغ می‌گوید: امروز که واکسن بزنم بدون نگرانی به خانه می‌روم زیرا از زمان آمدن کرونا، وقتی که به خانه می‌روم حتماً به حمام می‌روم و لباس‌هایم را می‌شویم. او که حالا خیالش از بابت دریافت واکسن راحت شده، نگران سلامتی خانواده‌اش است به دنبال این است که آیا به خانواده‌اش هم واکسن می‌زنند یا نه؟

اسم واکسن و حال و هوای بهار، دیگر لزوم رعایت فاصله اجتماعی و زدن ماسک را از ذهن آنها پاک کرده و صندلی‌هایی که با فاصله یک متری چیده شده را جابجا می‌کنند تا با همکار و رفیق خود گفتگو کنند. برخی اما دل توی دلشان نیست… دم در ورودی معاونت خدمات شهرداری قدم می‌زنند تا اگر اسمشان را صدا زدند، سریع‌تر وارد شوند و بتوانند به کار و زندگیشان برسند.

محمد که واکسنش را زده و از زنگ صدای موبایلش مشخص است که خانواده‌اش نگرانند، می‌گوید: بسیار خوشحالم که واکسن زدم چون در این شرایط سرکار رفتن، انگار در بیداری کابوس می‌دیدم، خیلی نگران سلامتی خانواده‌ام بودم اما حالا با خیال آسوده می‌توانم کار کنم.

برخی سر ساعت خودشان را رسانده‌اند و در انتظارند و برخی چون از سرکار می‌آیند با کمی تأخیر می‌رسند. سجاد که وسط کوچه زباله می‌بیند از ماشین همکارش پیاده می‌شود و به او می‌گوید برو در صف انتظار من خودم را می‌رسانم. زباله کف کوچه را بر می‌دارد در سطل زباله می‌اندازد و قدم زنان به سمت معاونت خدمات شهری می‌رود.

رضا که با ماشین حمل زباله آمده تا واکسن بزند بعد از زدن واکسن، در حال رفتن به سمت ماشین حمل زباله است که همکارانش را می‌بیند که در صف انتظارند…

کد خبر 488530

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.