به گزارش خبرنگار ایمنا، نوع نگرش به مفهوم مرگ، تأثیر بسیار زیادی بر برداشت و درک ما از مفهوم حیات دارد و میتواند بر جذابیتهای زندگی تأثیر گذارد. شهری که مرده یا در حال مرگ است و دیگر برای باشندگانش جذابیتی ندارد نیز چنین حالتی دارد، شهروندان چنین شهری نیز هم در مردنی که نمیدانند زندگی میکنند، لذا ناگزیریم که برای زندگی از دست رفته و شاید جبران آن به خیالپردازی متوسل شویم تا کمی احساس رضایت کنیم؛ البته تنها شرط برای آشتی دادن شهر و شهروندان با مرگ شهر و کاستن از تأثیر آن بر روح شهر نیز همین ایجاد احساس رضایت است.
مرگ ایدهآلهای شهری تحت تأثیر زوال شهری
شهرها مدتهای طولانی مکانی مناسب برای رشد فردیت و آزادیهای اجتماعی بودهاند و این مسئله همواره برای شهروندان جذابیت داشته است. به گفته هال"هوای شهرها حس آزادی میدهد"؛ این سکونتگاههای بشری همچنین مامنی برای رفاه، الگویی فرهنگی، شکوفایی خلاقیت، بسترسازی برای انجام فعالیتهای اجتماعی و دیگر پدیدههای نوظهور اجتماعی بودهاند، به همین دلیل شهرسازان عقیده دارند که شهرها زندهاند و پدیدههای زنده قابلیت متمایزی برای رشد یا حفظ خودشان از آسیبهای پیرامون خود دارند. زمانی که مرگ آهسته رخنه در جان شهرهای زنده و پویا رخنه میکند، دگردیسی رخ میدهد که تحت تأثیر آن منظومههای حیات بخش از میان میرود و در این میان واقعهای مبهم در جریان است که تحت تأثیر آن از سویی، سکوتی ممتد بر حیات شهر و شهرنشینان غالب میشود و از سوی دیگر شوکی آنی در حال به وقوع پیوستن است.
مرگ شهرها پدیدهای مستمر
مرگ، افت، انحطاط و زوال شهری، واژگانی است که معنا و اثر آنها بر حیات شهری برابر و نگریستن از منظر دید هر کدام از آنها، فرآیند مردن و یا تعلیق جنبندگی را بر پیکره شهر حک میکند اما واژه «زوال» بهتر میتواند مرگ شهر را تداعی کند، بدین طریق واکاوی ردپای تراژیک مرگ در «زوال شهری» متبلور میشود.
طرح و تئوریپردازی پیرامون مفهوم زوال شهری از دهههای پایانی قرن نوزدهم آغاز شد. زوال، موضوعی اجتماعی است که با صفات مختلفی نظیر سرزندگی یا افسردگی، مطلوب یا نامطلوب، همبستگی یا تشتت در بررسیهای شهری ارزیابی میشود. بُرونداد زوال شهری محصول آمیزش، رشد جمعیت شهری با سرمایه داری صنعتی است و محصول این آمیختگی زمینهساز بروز محلههای فقیرنشین، تخریب محیط زندگی، فساد و انحرافات هنجاری و تبلور جامعه مصرفی است.
نتیجهگیری:
الیالنهایه از گفتار فوق میتوان اینگونه برداشت کرد که شهر چه بزرگ و کوچک در بستر زمان دچار دگرگونی و تغییر میشود. برخی پهنههای شهری ممکن است بدون مواجه با مسائل و مشکلات بدون تغییر باقی بماند و برخی زیر بار مشکلات با از دست دادن جمعیت یا سایر مولفهها، ویرانی یا مرگ را به طور غمانگیز تجربه کنند.
در هنگام زوال، شهر دستخوش تغییرات ناخوشایندی است که با عوارضی مانند گسترش بیکاری، تعدیل اشتغال، محرومیت اجتماعی، پوسیدگی کالبدی و کاهش کیفیت زندگی همسو میشود. پیامدهای ناشی از این حرکت در شهرها از عاملی مشترک پیروی نکرده و الزامات برآمده از زمینه شهرها در توسعه و انحطاط آنها نقش اساسی ایفا میکند. مناطق رو به زوال در پاسخگویی به نیاز شهروندان درماندگی خود را ابراز داشته و موجبات ناپایداری و تهدید سلامت زیست شهر و شهروندان شده است. در پیامد زوال، شهرها دیگر جذابترین محل برای کار و زندگی نیست، بلکه پیکرههای نیمه جانی هستند که در مشکلات دست و پا میزنند و همانند قبل از نظر اقتصادی و اجتماعی سلامت نیستند؛ لذا در بررسی و تحلیل زوال شهری نه تنها به علل و ریشهها (ساختار نابرابر اجتماعی- اقتصادی) بلکه، به معلولها و علائم مرض نیز باید توجه کرد. بسیاری بر این باورند که برای شناسایی و مقابله با ریشههای زوال یا مرگ شهری باید ابتدا علائم مرض را بهتر، دقیقتر، عمیقتر و کارشناسانهتر شناسایی کرد. زوال و یا مرگ شهری، آبشخور یک روز یا یک شب نیست بلکه بقای آن متکثر از تکامل تدریجی زمان است، این وجود پیچیده هر دوره به شیوهای در دل شهرها نفوذ پیدا میکند.
یادداشت از: هدیه خداپرست، پژوهشگر دکتری شهرسازی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران جنوب
نظر شما