به گزارش خبرنگار ایمنا، سینما با تمام گستردگی که دارد یک بستر برای مخاطبان خود فراهم کرده تا با یک تصویر و آهنگ حس مشترک را منتقل کند. قدرت انتقال حس مشترک از پرده سینما به میلیونها میلیون نفر باعث محبوبیت سینمایی شده که در ابتدا آن را یک پدیده علمی صنعتی میدانستند و در سالهای جنگ جهانی اول به یک وسیله نمایشی و سرگرمی، رونق تجاری پیدا کرده است.
سینما به مرور گسترش یافت و به سرعت تبدیل به هنر هفتم شد، هنری با دربرگیری و تأثیرگذاری بسیار بالا که متأثر از جریانهای سیاسی و اجتماعی بود و بر آنها تأثیر میگذاشت. این پدیده در حال حاضر نیز کارکرد خود را حفظ کرده و همچنان از مهمترین ابزارهای هنر برای اعتراض یا رساندن مفاهیم است. همچنین هنر هفتم را بسیاری کاملترین هنر میدانند.
رضا درستکار، منتقد و مستند ساز، سینما را هنری تکامل یافته در دیگر هنرها عنوان میکند. خبرنگار ایمنا در این باره گفتوگویی با این منتقد داشته که به این شرح است:
برتری مدیوم سینما نسبت به سایر هنرها در چیست؟
سینما هنر هفتم و تکمیل شده شش هنر دیگر است. در سینما، هنر تجلی پیدا میکند، حتی اجرای نقاشی، موسیقی و تئاتر در سینما گسترش مییابد و میتوان گفت سینما تجمیع کننده هنرهای دیگر است. همچنین به دلیل اینکه آثار سینما توانایی ایجاد ارتباط گسترده با همه مردم در همه جای دنیا را دارد از اهمیت بیشتری برخوردار است.
همچنین سینما میتواند وحدت رویه در همه مردم به وجود بیاورد، به عنوان مثال در یک گالری نقاشی در بهترین حالت چند هزار نفر یک اثر را میبینند و تاثیر این اثر در همان جا تمام میشود؛ اما با پلتفرمی که در سراسر دنیا وجود دارد یک فیلم میتواند میلیونها و حتی میلیاردها بیننده داشته باشد و حس و احساس مشترک درونشان به وجود میآید. بنابراین خاطره مشترک صد هزار نفر در مقیاس هفت میلیارد انسان قابل مقایسه نیست. سینما قدرت ایجاد یک اجماع کلی با فرهنگ و خاطره مشترک را دارد، اما سایر هنرها و اجراها محدود است و در این وسعت و به این شکل قدرت وجود ندارد. در واقع سینما یک هنر عامه پسند است.
عناصر زیبایی شناختی سینما را در چه میدانید؟
عناصر زیبایی شناختی سینما گستردگی وسیعی دارد و هر نظریهای میتواند وارد جنبههای زیبایی شناسی سینما شد. عناصر زیبایی شناسی جنبههایی در سینما به وجود آورده که اقبال و ماندگاری بیشتری برای فیلمها ایجاد کرده است. مانند فیلم چارلی چاپلین که صد سال از تولید آن در تاریخ سینما میگذرد، اما آنقدر جنبههای زیبایی شناختی قدرتمندی دارد و به جلوههای بصری رسیده که ماندگار شده است و همه آحاد بشر در هر نسل و دورهای فیلمهای او را نگاه میکنند و حس مشترک در ذهن شان ترسیم میشود. هرچقدر هنرمند وجوه و آفرینش هنری را به درجه زیبایی شناختی و آن را به کمالی که در ذهنها حکاکی شده نزدیک تر کند ماندگاری برایش رخ خواهد داد.
عناصر زیبایی شناسی چگونه به وجود میآید؟
نمیتوان گفت زیبایی شناسی یک امر قابل اثبات مفهوم ریاضی نیست، چراکه هرچیزی قابل اثبات است ولی یک زیبایی شناسی یک امر نرم در اثر هنری و مبتنی بر ساختار آن اثر در قائمیت اثر نسبتذبه زمان و مکان و جغرافیای اثر به وجود میآید. مثلاً بزرگترین فلاسفه ایران مانند شیخ بهایی که اصول زیبایی شناختی را در فلسفه و حکمت تدریس میکردند معتقد بودند که اگر خداوند بخواهد دست به خلقت بزند یکی توسط خودش اراده میکند و یکی هم توسط بشر، به همین سادگی اثبات میکردند بشر ادامهای در تکامل هستی است و میتواند خلق کند و بیافریند. در ذهن بشر، خاطرهای از زمان تمدنش در بهشت وجود دارد و صور بهشتی را در ذهن و جان خود حفظ کرده و تبدیل به خاطره شده بنابراین بشری که به درجه آفرینش هنر، فلسفه و عرفان میرسد در واقع روح الهی و قدرت خلق پیدا میکند و تکامل هستی میشود. آنچه که از دست انسان بر میآید برای تکمیل خلقت همان جنبههای زیبا شناختی است که ما از زمان خلقتمان در خاطر داریم.
بنابراین هر اثر هنری در هر حوزهای هرچقدر به درجه خلقت بشر به یادها و خاطره قدیمی نزدیک شود درجه زیبایی شناسی بیشتری خواهد داشت و پایههای هنر نیز تکمیل میشود مثلاً یک فیلم برای رسیدن به مقصود کارگردانی دارد که برای رسیدن به درجه هنری شروع به دکوپاژ کردن میکند یعنی جای دوربین را معین و لحن بازیگر را در میآورد و اندازه قاب را مشخص میکند و هرچقدر اینها به درجه شناخت ازلی ما نزدیکتر شود امر هنری زایش پیدا میکند و متولد میشود و وجود هنرمند تبلور پیدا میکند.
تفاوت مؤلفههای وجوه هنری شرق و غرب چیست؟
فلسفه شرق و غرب در حکمت و تفکر بسیار تفاوت دارند. فلسفه غرب نگاه عینی و مادی دارد و مبتنی بر ریاضیات است، اما فلسفه شرق مبتنی بر شهود است و بحث شهودی بسیار نمود دارد. فلسفه شرق نصف دنیا را در برمیگیرد و و از دل فلسفه شرق، زیست در خاورمیانه و فلسفه اسلام ایجاد میشود و از درون آن نیز فلسفه شیعه به وجود آمده که به همین ترتیب تفاوتهای زیادی به وجود میآید.
چقدر از وجوه مشترک هفت هنر در سینما استفاده میشود؟
سینما بر بنیاد تخیل استوار است بخش اعظمی که در سینما رخ میدهد تخیل است. برخی تخیل را به سمت انتزاع و برخی به سوی فراتاریخ میبرند. به طور مثال سینمای آمریکا به خاطر نداشتن تاریخ در این کشور، اسطورهای برای وام گرفتن از آنها ندارد و فیلمهای خود را به سوی تخیل فراتاریخ میبرد. مثلاً در فیلم ترمیناتور ۲ موجودی از سالهای آینده وام گرفته شده و نقش آفرینی میکند. اما در ایران شرایط فرق دارد و انسان شرقی ایرانی خیلی متخیل نیست، بنابراین زمینه را برای تخیل باز نمیکند. در واقع تقاضا و باور معنوی ما در تخیل به سمت شهود میرود. سینما به طور کل از دل جهان واقعیت است و اگر تخیل نباشد سینما به وجود نمیآید. هر چقدر فیلم به حقیقت نزدیک شود یا قدرت آفرینش را گسترش دهد و متکی بر اصول زیبا شناسی باشد و یا در چهارچوب و ساختار و قواعد را رعایت کرده باشد و به یک درجه از پختگی هنری رسیده باشد مورد قبول واقع میشود؛ اما تخیل انسان شرقی با تخیل انسان غربی بسیار متفاوت است.
آیا نقد بر دیده شدن یا ندیده شدن یک فیلم تأثیر دارد؟
هیچ چیز در هستی بی تأثیر نیست و نقد نیز بر دیده شدن یا ندیده شدن فیلم تأثیر بسزایی دارد، مانند اثر کوانتاما که با تکان یک انگشت در هوا در آن طرف دنیا یک جنگل آتش میگیرد. نقد در کشورهایی که بر پایه عقلمداری استوار است مانند غرب تعیین کننده و زمینه ساز است. در کشور ما عقل مداری درجه پایینتری دارد، چراکه قلب و احساس خود را نیز دخیل میکند و منافعی را برای جهان ماورایی خود جدا میکند که از این نظر نقدها تأثیر کمتری دارند اما در نهایت بی تأثیر نیستند.
نظر شما