خاطراتی از «ضدخاطرات»

جشن هشتاد سالگی را پشت سر گذاشته بود و هنوز در دفتر کارش در انتشارات سروش حاضر می‌شد، وقتی از او پرسیدند: نمی‌خواهید بازنشسته شوید، گفته بود: «من اگر بازنشسته شوم بلافاصله می میرم. مطلقاً بیکار نمی‌توانم بمانم. یک لحظه که بیکار می شوم خودم را گم می‌کنم، گیج می‌شوم.»

به گزارش خبرنگار ایمنا، رضا سید حسینی، از پژوهشگران و مترجمان گرانمایه ایران، متولد ۲۲ مهرماه سال ۱۳۰۵ در اردبیل است. او کار ترجمه را از شانزده سالگی با ترجمه از ترکی آذربایجانی و ترکی استانبولی شروع کرد. با وجود آنکه در رشته ارتباطات دور تحصیل کرد، سپس به پاریس رفت و پس از آن هم در دانشگاه یو اس سی آمریکا در رشته فیلم‌سازی به تحصیل ادامه داد اما، طبع لطیف و شوق ادبیات از کودکی در فطرت او وجود داشت، چنانچه خود او نیز در صحبت‌هایش به این نکته اشاره می‌کرد: "همواره قلم در زندگی من حضور جدی و پررنگ داشته است." حسینی پس از بازگشت به ایران نزد کسانی چون پرویز ناتل‌خانلری و عبدالله توکل زبان فرانسه را فرا گرفت و نخستین برگردان‌اش از این زبان در سال ۱۳۲۶ منتشر شد.

حسینی همچنین مبانی نقد فلسفه هنر و ادبیات را در آموزشکده تئاتر تدریس می‌کرد و طی دوره‌هایی پیاپی سردبیری مجله سخن را به عهده داشته ‌است. همچنین، در اداره مخابرات و رادیو و تلویزیون هم خدمت می‌کرد. مجله سخن نشریه‌ای فرهنگی ادبی بود که بین سال‌های ۱۳۲۲ تا ۱۳۵۷ منتشر می‌شد. پایه‌گذار این نشریه پرویز ناتل‌خانلری بود. از همان دوران بود که به طور جدی به کار ترجمه پرداخت.

ترجمه را گذاشتم روی میز سردبیر و در رفتم!

این مترجم در یکی از مصاحبه هایش از خاطرات تجربه اولین ترجمه‌اش چنین می گوید: تازه شروع کرده بودم به گهگاه شعر گفتن و چیز نوشتن که روس‌ها آمدند. شهریور بیست بود. روس‌ها که آمدند روزنامه‌های آذری هم با آنها آمد. روزنامه ای بود به اسم وطن یولوندا (در راه وطن) که در باکو چاپ می شد و برای ما می فرستادند. طبعا از همان موقع داشتند "وطن" را که آذربایجان باشد، می ساختند. در این روزنامه یک قطعه ادبی بود که ترجمه کردم و بردم گذاشتم روی میز سردبیر روزنامۀ جودت که در اردبیل منتشر می شد. گذاشتم روی میزش و در رفتم. بعد دیدم که چاپ شده است. یک رییس فرهنگی داشتیم که پسرش دوست من بود. او را دعوت کرده بودند به باکو. گفتم به بابات بگو از باکو چند تا کتاب داستان برای ما بیاورد. رفت و آورد اما به خط سیریلیک بود. نشستم خط سیریلیک یاد گرفتم و بعد داستان بلند «نغمه شاهین» اثر ماکسیم گورکی را ترجمه کردم. جرأتی می خواست ولی به هر حال ترجمه کردم و بردم به روزنامه جودت دادم.

ببین چه مزخرفی نوشته‌ای!

سید حسینی مدتی در مجله صبا نیز به عنوان مترجم ترکی فعالیت می‌کرد، او در خاطره‌ای از اولین ترجمه‌هایش از فرانسه به ترکی می‌گوید: می‌نشستیم متن فرانسه را با متن ترکی مقایسه می‌کردیم. این کار سبب می‌شد که هم فرانسه من خوب شود، هم ترکی استانبولی. تفاوت‌های ترکی آذری و استانبولی واقعا خنده‌دار است. مطلبی از ترکی ترجمه کرده بودم، برده بودم مجله صبا که ابوالقاسم پاینده سردبیرش بود. در واقع اولین معلم فارسی ما همین آقای پاینده بود. مرد جالب و برجسته ای بود. مطلبی که ترجمه کرده بودم به خیال خودم درباره درد کمر بود. وقتی به صبا مقاله می دادیم، سر ماه پاکتی برای ما می‌آمد. اگر پاکت نازک بود معلوم می‌شد پول برای ما فرستاده، اگر کلفت بود مقاله برگشته بود. عجیب اینکه آن ماه برای من نه پول آمد، نه مقاله.

یک روز که رفته بودم آنجا به اتاق پاینده سر زدم و سلام کردم. گفت سلام سید خدا، بنشین با تو کار دارم. مقاله را داد دستم گفت بخوان ببین چه مزخرفی نوشتی! درد کمر چه ربطی به مسائل جنسی دارد؟ دیدم راست می گوید. گفتم حق دارید. مثل اینکه ... گفت برو هر وقت که فهمیدی مقاله چه می‌گوید ترجمه کن و بیار. مشکل این بود که ترک‌ها به سوزاک می گویند سردی کمر. نگو مقاله درباره بیماری سوزاک بوده است و من به درد کمر تعبیر کرده بودم.

کلنجار رفتن با زبان نویسنده در بازار ترجمه‌های آزاد

رضا سید حسینی در دوران جوانی در زمینه روان‌شناسی کتابی ترجمه کرد با عنوان «پیروزی فکر» که بسیار مورد توجه قرار گرفت به‌طوری‌که حدود بیست یا سی بازچاپ شد و هنوز هم می‌شود. حال آنکه دیگر ترجمه‌هایش همچون ترجمه «شاهکارهای دنیا» یا «طاعون» آلبر کامو این قدر علاقه‌مند نداشت. این کتاب (پیروزی فکر) که مربوط به روان‌شناسی پیشافرویدی است دربردارنده پندهایی است که انسان را به اندیشه و ژرفنگری وامی‌دارد. او به نویسندگان صاحب سبک علاقمند بود، چرا که "کلنجار رفتن" با زبان نویسنده و محک زدن توان خود برای برگردان هر چه بهتر آن به فارسی، بخش دیگر قلم فرسایی او را تشکیل می داد. به این ترتیب، در دورانی که بازار "ترجمه‌های آزاد" و آثار پیش پاافتاده گرم بود، دانش و آفرینش بالای او در راه معرفی آثار ارزشمند کسانی چون ماکسیم گورکی، آلبر کامو، روژه گرونیه، جک لندن، آندره مالرو، مارگاریت دوراس، آندره ژید، توماس مان، ژان پل سارتر، اونوره دو بالزاک، ناظم حکمت، یاشار کمال و ... صرف شد. از نظر سیدحسینی تکرر در ترجمه دارای دوجنبه است: در صورتی که تکرار یک ترجمه به بهای دقیق تر شدن آن صورت گیرد، ایرادی متوجه آن نیست، اما اگر ترجمه حالتی بازاری به معنای منفی به خود بگیرد، یعنی راه نویسندگانی را به دنیای ادبیات هموار کند که پیشینه علمی، ادبی و حرفه ای درستی ندارند و تنها به حکم قلم عوام فریب خود در میان مردم گل می کنند، در این صورت، تکرار، حکم "آفت ترجمه" را پیدا می کند. سیدحسینی در جشنی که به مناسبت هشتادسالگی او به همت مجله ادبی "بخارا" در خانه هنرمندان برگزار شد، گفت: "من در کلاسی که ترجمه درس می دادم به شاگردانم می گفتم اگر در ترجمه یک جمله احساس کردید که ۹۹ درصد درست است و یک درصد شک داشتید، بدانید که ۹۹ درصد غلط است."

خاطره‌ای از «ضد خاطرات»

سیدحسینی بیش از شصت سال از عمر پربارخود را صرف ترجمه بخشی از مهم ترین آثار ادبی جهان به زبان فارسی کرد و در شناساندن مکتب‌های ادبی به خوانندگان خود نقش عمده ای ایفا کرد. بسیاری از آثار نویسندگان برجسته ای چون آندره مالرو، اونوره دو بالزاک، ژان پل سارتر، آندره ژید، آلبر کامو، ماکسیم گورکی، توماس مان، جک لندن و چارلی چاپلین توسط رضا سید حسینی به زبان فارسی برگردانده شده است. با این حال، این آثار تنها یک ترجمه ساده نبوده و از جنبه‌های هنری گوناگونی نیز برخوردار بوده است. یکی از مهمترین این آثار کتاب "ضدخاطرات" نوشته آندره مارلو است، که البته از تجربه‌های ترجمه مشترک او با ابولحسن نجفی است، حسینی در رابطه با چگونگی این انتخاب و تجربه ترجمه مشترک در یکی از مصاحبه‌هایش می گوید: تجربه من با نجفی متفاوت بود. من «ضدخاطرات» را ناخواسته ترجمه و در تماشا پاورقی کرده بودم. داستانش خیلی خنده‌دار است. همیشه گفته‌ام این ضد خاطراتی که شما می‌بینید به نام من و نجفی، حاصل شور و شوق دو آدم بلند پرواز است. نه من و نه نجفی. خسرو سمیعی، باجناق ایرج گرگین، که آدم انتلکتوئل فرانسه‌دانی بود، یک روز ناهار ما را مهمان کرده بود. گرگین هم بود. در قفسه کتابهای سمیعی، یک دفعه چشمم به ضد خاطرات آندره مالرو افتاد. گفتم بارک الله! می شود این را به من امانت بدهید بخوانم. خیلی کتاب مهمی است. گرگین گفت نه تنها این را امانت بگیر بلکه ترجمه کن که در تماشا پاورقی کنیم. گفتم این کتاب سنگینی است. نمی توان پاورقی اش کرد. غیر ممکن است. من چنین کاری نمی کنم. گرگین مدیر تماشا بود. گفت هر قدر سنگین باشد من چاپ می کنم. گفتم ولی من ترجمه نمی کنم. گفت شما نکنید می دهم کس دیگر ترجمه کند. گفتم بفرمایید. من چنین ریسکی نمی کنم.

بعد دیدم ناگهان ترجمه‌اش در تماشا شروع شد. یک جوانی بود به اسم دکتر واهب زاده که از همکلاسی‌های من در اردبیل بود. او جوانی بسیار زیبا، محجوب و توده‌ای بود. ترجمه کتاب را شروع کرد و به آنجا رسید که در مجلس فرانسه کمونیست‌ها زیر زیرکی تبلیغات کمونیستی می‌کردند. دیگر نکشید. رها کرد. گفت من ادامه نمی دهم. گرگین تلفن کرد که واهب زاده این ترجمه را رها کرده و کتاب روی دست من مانده است، بیا این کار را ادامه بده. گفتم من که قبلا به شما گفته بودم که نمی کنم. گفت کس دیگری نیست، بیا دنبال کار را بگیر. گفتم نمی کنم. من در تلویزیون کار می کردم و جواب منفی دادن راحت نبود. هنوز ساعتی از مکالمه من و گرگین نگذشته بود که تلفن زنگ زد. گوشی را برداشتم، گفت: سید سلام! قطبی بود. گفتم سلام. بفرمایید. گفت این ضد خاطرات در تماشا ناقص مانده برو ادامه بده. گفتم آقای قطبی من به آقای گرگین گفته ام که من این کار را نمی کنم. گفت حالا من می گویم بکن! دیگر نمی شد مقاومت کرد.

من اصلا جرأت ترجمۀ ضد خاطرات را نداشتم

ضد خاطرات شرح مهم ترین تجربیات شخصی مالرو است از سفرهای دور و دراز و اتفاقات زندگی پر فراز و نشیب او و همین طور شرح مهم ترین گفتگو ها و شنیده هایش. مالرو هرچه گفته، خود تجربه‌اش کرده و زبان ضدخاطرات نیز مختص خود مالرو است. حسینی درباره چالش ترجمه این کتاب در ادامه می‌گوید: در واقع من اصلا جرأت ترجمۀ ضد خاطرات را نداشتم و مجبور به این کار شدم. یک هفته جان می کندم و تازه روز سه شنبه هم می رفتم چاپخان افست می نشستم تا کار را برسانم. یک کار با عجله، و غلط غلوط. فقط یک کار کرده بودم و آن هم پیدا کردن سبک آندره مالرو بود. وقتی شروع به ترجمۀ کتاب کردم دیدم مالرو خیلی جاها فعل نگذاشته است. فعل ها را به ناچار اضافه کردم اما وقتی اضافه کردم دیدم متن کتاب به متن معمولی روزنامه بدل می شود. هرچه بود، متن مالرو نبود. تصمیم گرفتم تقلید صد در صد از نثر مالرو بکنم و این تقلید شد همان زبانی که در ضد خاطرات می بینید.

از ترجمه تا چاپ کتاب "ضدخاطرات"

البته متن کتاب از آنچه در تماشا ارائه ‌شد، کاملا متفاوت است، سید حسینی در ادامه، توضیح داده بود: ترجمه کرده بودم اما جرأت نداشتم که کتابش بکنم. این بار نوبت بلند پرواز دوم رسید. یک روز علیرضا حیدری، انتشارات خوارزمی، که فکرهای درخشان داشت، مرا صدا کرد گفت من یک فکری کرده ام. اگر من نجفی را قانع کنم که با تو همکاری کند می آیی کتابش کنی؟ گفتم از خدا می خواهم. او رفت نجفی را پخت و هر دوی ما را بر سر طاس نشاند. در بحث‌های اولیه به این نتیجه رسیدیم که اول صد صفحه ای را که واهب زاده ترجمه کرده بود، دوباره ترجمه کنیم. نشستیم آن صد صفحه را طبق روشی که با عبدالله توکل داشتم، جمله به جمله ترجمه کردیم. در نتیجه ما روش یکدیگر را شناختیم. وقتی این صد صفحه تمام شد، نجفی گفت تا اینجا را با هم ترجمه کردیم ولی از اینجا به بعد شما کارتان را کرده اید، ضرورتی ندارد با هم بنشینیم و دوباره ترجمه کنیم. از جایی که شما ترجمه کرده اید من شروع می کنم به ترجمه کردن و تطبیق دادن و سرانجام متن را به دست شما می سپارم. نجفی در این کار شرافتی به خرج داد که نظیر ندارد. ترجمه مرا کنار می گذاشت. خودش از نو ترجمه می کرد. بعد ترجمه مرا با ترجمه خودش تطبیق می کرد. سبک کار را خودش می گفت که مال سید حسینی است. به این ترتیب بود که کتاب آن چیزی در آمد که بعدها همه تان دیده اید.

شصت سال ترجمه و تالیف

یکی از مهم ترین آثار باقی مانده از زنده یاد رضا سید حسینی، کتاب "مکتب‌های ادبی" است. او در مورد مکاتب ادبی غرب و تفاوت‌ها و شباهت‌های آن با سبک‌های ادبی فارسی گفته بود: « مکتب ادبی این است که در یک دوره خاص، گروهی، تمایلاتی به بعضی تئوری‌ها پیدا می کنند. این عده معمولا رهبر یا رهبرانی دارند و مدتی بر طبق آن تئوری کار می‌کنند. مثل مکتب‌های رئالیسم یا ناتورالیسم در غرب. در ایران ما مکتب ادبی به این صورت نداریم و به جای آن سبک داریم که به دو صورت است، یا سبک فردی و خصوصی است ، یعنی فردی لحن نوشتن و سخن گفتن خاصی دارد که از دیگران متمایز است، مثل سبک آل احمد یا ابراهیم گلستان، و یکی هم سبکی است که جنبه محلی و تاریخی دارد و دارای ویژگی ها و قواعد خاصی است مثل سبک خراسانی یا هندی. به هر حال سبک یک چیز است و مکتب یک چیز دیگر و شباهت خاصی بین این دو وجود ندارد. فقط سبک هندی ما شبیه به قواعد مکتب سمبولیسم است. چون ویژگی خاص سبک هندی به کار بردن سمبل ها در آن است.»

سیدحسینی در سال ۲۰۰۰ نشان شوالیه نخل آکادمیک فرانسه را از آن خود ساخت و از آخرین فعالیت‌های فرهنگی او، سرپرستی تدوین مجموعه شش جلدی « فرهنگ آثار» بود. او درباره جایگاه ادبیات در عصر الکترونیک بر این باور بود که نه تنها عصر الکترونیک و اینترنت نتوانسته اند از ارزش و اهمیت ادبیات بکاهند، بلکه تنها کاری که انجام داده اند این بوده که مردم را از کتابخوانی بازدارند، و مترجمان و نویسندگان هنوز ترجیح می دهند آثار خود را به صورت مکتوب به بازار ارائه دهند تا آنکه بخواهند آن ها را بر روی اینترنت منتشر کنند. او در سال ۸۱ به شایستگی به عنوان چهره ماندگار ترجمه برگزیده شد

جشن تولد هشتاد سالگی این مترجم بزرگ با حضور اهل فرهنگ در مجله بخارا برگزار شد، با وجود این هنوز بر سر کار خود در موسسه انتشارات سروش حاضر می‌شد. یکبار در پاسخ به این پرسش که نمی‌خواهید بازنشسته شوید، گفته بود: «من اگر بازنشسته شوم بلافاصله می میرم. مطلقاً بیکار نمی‌توانم بمانم. یک لحظه که بیکار می شوم خودم را گم می‌کنم، گیج می‌شوم». سیدحسینی بیش از شصت سال از عمر پربارخود را صرف ترجمه بخشی از مهم ترین آثار ادبی جهان به زبان فارسی کرد و در شناساندن مکتب‌های ادبی به خوانندگان خود نقش عمده‌ای ایفا کرد. او در روز جمعه ۱۱ اردی‌بهشت‌ماه در سن ۸۳ سالگی در بیمارستان ایران مهر تهران بر اثر عفونت ریه درگذشت.

کد خبر 393212

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.