به گزارش خبرنگار ایمنا، آموزش صحیح زنان و خانواده باید متناسب با فرهنگ هر کشور باشد، در بسیاری موارد خشونت نتیجه تربیت ناصحیح با تاکید بر برخی پیشینهها حاصل از برداشتهای نادرست از فرهنگ سنتی بوده است و به نظر میرسد ریشههای محکم فرهنگی دارد که برای کاستن از سطح آن باید تدابیر فرزندپروری به گونهای باشد که از سلطهپذیر شدن دختران و سلطهگر بودن پسران پیشگیری شود؛ در این زمینه گفتوگویی با محمدعلی ناجینیا دکترای روانشناسی، درمانگر و مدرس دانشگاه داشتهایم که در زیر میخوانید:
خشونت علیه زنان از نظر شما چیست و از چه زوایایی مورد بررسی قرار میگیرد؟
مطابق آخرین آمار سازمان بهداشت جهانی در سراسر جهان از هر سه زن یک نفر از طرف شریک زندگی خود یا دیگران (معمولاً نزدیکان) مورد خشونت فیزیکی، جنسی یا کلامی قرار میگیرد که اگر بخواهیم انواع مدلهای خشونت را بررسی کنیم به سه مدل خشونت آشکار، خشونت پنهان و خشونتهای نمادین میرسیم که اساساً در سالهای اخیر در سطح جهان خشونتهای آشکار علیه زنان کمتر شده است و آنچه معمولاً در قالب خشونت علیه زنان وجود دارد بیشتر خشونتهای پنهان و خشونتهای نمادین است.
طبقهبندی دیگر در مورد خشونت از نظر سطح آگاهی است، معمولاً از نظر سطح آگاهی فاعل هنگام انجام خشونت میتواند یکی از این انواع باشد یا خشونتش آگاهانه و یا ناآگاهانه و ناخواسته است و بین خشونت ناآگاهانه و ناخواسته تفاوت وجود دارد.
از نظر کیفیت هم خشونت به دو دسته تقسیم میشود، خشونتها از این زوایه میتوانند به خشونتهای روانی و جسمانی طبقهبندی شوند هرچند که شاید دقیقاً نتوانیم بین خشونتهای روانی و جسمانی مرز قائل شویم اما هردوی اینها به عنوان یک نکته مهم در مبحث اعمال خشونت قابل بررسی است.
دلیل اصلی خشونت علیه زنان چیست و انواع مختلف آن کدامند؟
شاید یکی از دلایل خشونت فیزیکی مردان علیه زنان این است که معتقدند این خشونت انعکاسی از فشارهایی است که به مردها در دنیای امروز و یا دنیای گذشته وارد شده است. اگر بخواهیم از نگاه این تئوری به موضوع نگاه کنیم خشونت مردان علیه زنان در فضای خانواده به نحوی نشاندهنده واکنش مرد در برابر فشارهای بیرونی و فشارهای درون روانی خود در حوزههای مختلف است.
براساس این دیدگاه خشونت فیزیکی رفتارهایی با هدف وارد کردن آسیب فیزیکی از سوی شوهر است که میتواند شامل ضربه زدن، کشیدن موها، آسیب زدن با سلاح گرم یا سرد، ریختن آب جوش، استفاده از ته سیگار برای سوزاندن بدن، کشیدن همسر روی زمین، اجبار به زندگی در شرایط نامشخص و در بدترین حالت کشتن همسر است، همچنین جلوههای خشونتهای کلامی شامل استفاده از الفاظ نامناسب، خطاب کردن همسر با کلمات نامناسب، فحش، بددهنی، اهانت به فرد یا خانواده، استفاده از القاب نامناسب در زندگی فردی یا در جمع است.
معمولاً خشونتهای کلامی میتواند پیش مقدمه رسیدن به خشونتهای جسمی باشد ولی در هرحال بسیاری خشونتهای پنهان بیشتر کلامی است و پیامد خشونتهای کلامی مانند قهر، تهمت، غیبت، تمسخر، رفتارهای آمرانه، محرومیت، دشنام دادن معمولاً آسیبهای روانی و در کنارش آسیبهای جسمانی است.
به نظر شما اولین قربانیان خشونت چه کسانی هستند و آیا ریشههای فرهنگی میتواند دلیلی برای خشونت باشد؟
به طور قطع اولین قربانیان خشونت در سطح جهان معمولاً زنان و بعد از آنها کودکان هستند، در یک منظر دیگر شاید بتوانیم دلایل فرهنگی را در این امر دخیل بدانیم حداقل در جامعه ما همچنان بحث خشونت علیه زن یک بار فرهنگی با خودش حمل میکند و مدل اجتماعی و هنجارهای ما هنوز هم به یک مرد اجازه میدهد تا درجاتی از خشونت را در رفتار و کلامش نسبت به همسرش روا دارد.
برای مثال زمانی که میگوییم آقایی با خانمش مشکل داشت و او را کتک زد تعجبآور نیست اما اگر این موضوع برعکس اتفاق بیفتد و بگوییم خانم آقا را کتک زد، گوشمان با این دیالوگ کمی ناآشناست و ما را حساس میکند که آیا درست شنیدهایم؟ چرا گوش و ذهن ما شنیدن عبارت اول را راحتتر میپذیرد تا عبارت دوم؟ قطعا این دلیل فرهنگی دارد که به ما این باور را داده است که آقا میتواند خانم را کتک بزند، میتواند خیانت کند، اجازه توهین و کتک زدن دارد، اما وقتی این موضوع برعکس شود و ذهن ما چیزی مخالف این روند معمول را بشنود این در ذهن ما یک عکسالعمل و یک واکنش خاص ایجاد میکند که به دلیل پیشینه فرهنگی است که سالها با آن بزرگ شدهایم است.
این پیشینههای فرهنگی خشونت چگونه در افراد و جامعه نهادینه شده است؟
ببینید زمانی که دختربچههای چهار، پنج ساله همین سن و سال برای اولین بار خشونتها را در سادهترین سبک خود تجربه میکنند وقتی والدین، پسر بچه چهار یا پنج ساله را میبیند که دعوا میکند، کتک میزند اینها مصداق خشونت است و معمولا میگویند چه پسرزرنگی، چه صدای بلندی، چه زور بازویی دارد، از پس همه برمیآید! در همان زمان اگر یک دختر با همین سن و سال داد بزند و دوستانش را هل بدهد معمولاً میگویند مگر دختر هم دعوا میکند، کتک میزند یا صدایش را بالا میبرد؟! شاید ما از همان دوران به کودکان یاد میدهیم که پسرها اجازه دارند خشونت کنند اما دخترها این اجازه را ندارند، شاید ما این الگو را از سنین بسیار پایین در سبکهای نادرست فرزندپروریمان تولید و در مدلهای تربیتی در دوران نوجوانی و بزرگسالی آن را بازتولید میکنیم.
گاهی اوقات دیدهایم که برخی والدین وقتی پسرنوجوانش بر اثر درگیری با لباس پاره و صورت خونین وارد خانه میشود، معمولاً خیلی موضوع جدی تلقی نمیشود و از آن میگذرند اما اگر برای دختر نوجوان همین اتفاق بیفتد به همین سادگی ختم به خیر نمیشود. برای ما قابل باور نیست خشونتهای کلامی و فیزیکی از طرف دخترها سربزند و این رفتارها از همان دوران کودکی مسیر بروز خشونت در جنس مونث را کمرنگ و آن را به یک خشونت ناآشکار یا پنهان تبدیل میکند.
ما با مدلهای فرزندپروری غلط و ناکارآمدمان خشونت را در پسرها آشکارتر و در دخترها پنهانتر میکنیم شاید بخش زیادی از ناسازگاریهایی که ما بعدها در مدل خانوادهها میبینیم محصول مردانی است با الگوهای خشن و آشکار و زنانی با الگوهای خشم پنهان روبهرو میشویم که اینها از کودکی به ارث بردهاند.
آیا موضوع مردسالاری و احساس مالکیت مردان که در جامعه ما نهفته و ریشهدار است میتواند دلیلی برای خشونت علیه زنان باشد؟
بله، احساس مالکیتی که در مردان نسبت به زنانشان وجود دارد، میتواند یکی از دلایل باشد شاید این احساس مالکیت از طرف زنان به همان اندازه نسبت به مردها وجود نداشته باشد، دلیل آن این است که زنان اساساً از نظر روانی آدمهای همدلتری هستند چرا که نقش مادرانه ایفا میکنند و برای ایفای نقش مادرانه فرزندانشان را نه به عنوان دارایی خود بلکه به عنوان موجودی آزاد که فقط قرار است به آنها عشق بورزند، میپذیرند.
اما در ساختار روانی مردان شاید در بسیاری از قالبهای فرهنگی نسبت به همسران خود یک حس تملک دارند و زنان را جزء دارایی خود میدانند، زمانی که این احساس مالکیت شخصی را نسبت به یک انسان دیگر داشته باشیم ناخودآگاه خشونت هم خودش را بیشتر نشان میدهد و پشت این باور مسیری برای مرد هموار میشود، که اگر زن دارایی من است پس میتوانم از این دارایی به دلخواهم استفاده کنم، پس میتوانم محدودش کنم، کنترلش کنم، او را از حقوقش جدا کنم و هر زمان که عصبانی هستم او را به عنوان بستری برای تخلیه خشم و هیجان منفی به کار برم.
آیا نشان دادن خشونت در رسانههای دیداری و شنیداری به نوعی کمک به بازنشر آن نیست؟
ما در خانه، جامعه، تلویزیون، سینما، داستانها، مجلات، در نقل قولهای روزانه همیشه یک مدل غالب را میبینیم، مدلی که آقا خشونت میکند و خانم خشونت را میپذیرد، الگوی سلطهگر و سلطهپذیر را به کرات و ناخواسته هر روز در همه جا و بین همه اقشار جامعه میبینیم، الگوی زن خشونتپذیر و مرد خشونتگر بخشی از قالب روانی ما شده قالبی که کمک میکند تا این باور را بپذیریم که زنها باید خشونت بیشتری را تجربه کنند.
در مدل فرهنگی ما هم بسیاری از زنان اعتقاد دارند مرد ترسناک مرد جذاب و کاملی است و این باور فرهنگی ماست، اصطلاح زن ذلیلی هم یکی از اصطلاحات رایج است زمانی که مردی در برابر همسرش متواضع است، احساس او را به رسمیت میشناسد با او به گفتوگو مینشیند با سعه صدر مشکلات خانم را حل میکند انگار در نگاه روانی ما این امر قابل درک نیست انگار ما منتظر هستیم تا همیشه آن خشونت را ببینیم وقتی نقطه مقابلش برچسبی است به عنوان زن ذلیلی که اغلب مردها از شنیدن واژه زن ذلیل احساس بدی دارند چون هنوز در بافت فرهنگی هستیم که مرد باید سلطهگر باشد و حرف آخر را بزند و اساساً این میتواند یک ساخت فرهنگی باشد هرچند که دلایل خشونت مردان علیه زنان میتواند گستردهتر باشد اما قالبهای فرهنگی در آن نقش مهمی دارند.
برای کاستن از سطح این میزان خشونت چه باید کرد؟
اولین قدم فرهنگسازی است باید قالبهای فرهنگی را از سنین پایینتر از زمانی که فرزندپروری در فضای خانه آغاز میشود، از زمان مهدکودک و همان زمانی که ساخت اولیه فکری، فرهنگی به وجود میآید آغاز کنیم. باید مراقب باشیم تا به نحوی عمل نکنیم کارهایی را برای پسرها مشروع نکنیم که همانها برای دختران نامشروع تلقی شود، چرا که بعدها می تواند اثرات روانی منفی به بار بیاورد.
کار فرهنگی معمولا در بستر فرزندپروری صحیح در بسترمهدکودکها، پیشدبستانیها، مدارس ابتدایی منطقی و با یک اصول فرهنگی درست امکانپذیر است اما اولین و مهمترین جایگاهش در خانواده است.
کودکی که در خانواده الگوهای غیر از تبعیض را میبیند، خشونتهای فیزیکی و کلامی آن فضا کمتر است، کودکی که در محیط آموزشی الگوهای تبعیضآمیز کمتر میبیند و به خشونت یک دختر در فرزندپروری همان قدر بها داده میشود که به خشونت در رفتارهای یک پسر، در این صورت این والدین کار فرهنگی را شروع کردهاند، والدین در شرف بارداری بهتر است آموزشهای سبک فرزندپروری صحیح را آموزش ببینند تا بتوانند مسیر صحیح را انتخاب کنند.
رسانهها با محتوای تولیدی خود میتوانند موثر باشند در کنار همه اینها یادمان باشد خشونت معمولاً زاییده مفاهیم اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و روان شناختی است و بررسی آن صرفاً از جنبههای روانی بدون سایر جنبهها شاید تحلیلی نیمهکاره باشد بنابراین و درستتر این است که در تحلیل خشونت مردان علیه زنان آن را نه تنها از جوانب روانی بلکه از جنبههای جامعه شناختی، زیستشناختی، بومشناختی و سایر جنبهها هم مورد بررسی قرار دهیم.
گفتوگو از شهین اصلانی – خبرنگار جامعه ایمنا
نظر شما