به گزارش ایمنا، سرنوشتی به همان کوچکی تلویزیون سیاهوسفید برفکی که آنقدر باید توی سر و مغزش میزدی تا مثل آدم کار کند. سرنوشتی که توی آنهمه چیز دیر میشود؛ مدرک دانشگاهت را بهزور میگیری و میبینی یک لشگر با همان مدرک دارند هیز نگاهت میکنند. تا میآیی به قول پدربزرگم؛ تنبانت را بالا بکشی، وقت ازدواجت گذشته. کلا ما دیر شدیم رفت. وقتی امیدمان ته میکشد از امید میگویند، وقتی زیر مشکلات اقتصادی عصارهمان درمیآید از توجه به معیشت ما میگویند و کلی چیز دیگر که هی دیر میشود. یکی میگفت: احتمالا با مُردن ما، مشکل کمبود مردهشوی و بازار سیاه کفن و طرح قبرستان مهر (نوعی مسکن مهر) پیش بیاید و جامعه را دچار مشکل کند، ولی بعدش دیگر هیچچیز دیر نمیشود!
خطشه بیستو هفتم را میتوانید از اینجا بخوانید.
وقتی ما پای تلویزیون مزخرف سیاهوسفید ِ برفکی، دمر میخوابیدیم و از شنیدن صد و پنجاهمین بار دیالوگ «بازم مدرسهام دیر شد» اکبر عبدی دلمان از شدت ذوق، غنج میرفت، نمیدانستیم داریم سرنوشت خودمان را نگاه میکنیم و میخندیم.
کد خبر 374753
نظر شما