به گزارش ایمنا، «کامران شکوری» در مقالهای با عنوان «خاستگاههای» داستان که در مجله ادبی الکترونیک «سروا» منشر شده، روند شکلگیری قصههای اساطیری تشریح میکند. او همچنین بهانه روایت سه داستان کهن «گیلگمش»، «هزارویکشب» و «کلیله و دمنه» را از سه فرهنگ و جغرافیای متفاوت با هم مقایسه میکند. این جستار را در ادامه میخوانیم:
نخستین قصهها روایاتی اساطیری بودهاند. اسطوره میکوشد آغاز، پایان و هدف جهان را توضیح دهد و یکی از مهمترین کارکردهای آن سرگرمی است. به این معنا اسطوره روایتی مذهبی با وجه مهم سرگرمی است که گویندگان و شنوندگان به آن باور دارند. هرچه قصهای از توضیح جهان دور شود به سرگرمی نزدیک میشود، تفاوت فرهنگهای یونانی و ایرانی از این رهگذر قابل پژوهش است. ایلیاد و ادیسه (۸۰۰ ق.م.) یونانی کتابی است که برخلاف اوستای ایرانی (۳۳۰ ق.م.) وجه سرگرمی بر جنبههای دیگر آن غلبه دارد. اگرچه در اوستا هم قصهها هستند، اما روشن است که وجه اساطیری قصهها بیش از ایلیاد بر کل روایت غالب است. از سوی دیگر در قرون بعد به قصههای اخلاقی برمیخوریم، قصههایی که در آنها هرچند اسطوره حذفشده اما وجهی دیگر، یعنی آموزههای اخلاقی، آنها را از وجه سرگرمی دور میکند. گرچه بورخس اعتقاد داشت که در قصههای اخلاقی هم هدف اصلی سرگرمی است:
من شک دارم که جذابیت حکایتهای اخلاقی درنتیجه اخلاقی آنها باشد. آنچه ایزوپ یا حکایتسرایان هندو را مسحور میکرد تجسم حیواناتی بود که مانند انسانهای کوچکی بودند و کمدیها و تراژدیهای ویژه خود را داشتند. فکر نتیجهگیری اخلاقی بعدها اضافه شد. آنچه مهم بود آن بود که گرگ با گوسفند، گاومیش با الاغ، یا شیر با بلبل گفتگو میکرد. (بورخس، ۱۳۷۸: ۶۳)
یکی از قدیمیترین قصههای اسطورهای که از زمان باستان به ما رسیده است، الواح قصه گیلگمش از تمدن بابل است، اثری باشکوه و کموبیش موزون درباره شهریار شهر اوروک. (سده ۱۸ ق.م.) این پهلوان نامه شرح پیروزیهای برجسته گیلگمش است که در ۱۲ لوح نگاشته شده است. گیلگمش قهرمانی است نیمه خدا و موجودی فناپذیر، قهرمانی بزرگ، زیبا و خردمند که دوسوم وجود او خدایی بود و تنها یکسوم او به انسان میماند. او همراه با «انکیدو»؛ دوست و همرزم خود پیروزیهای شگرفی به دست میآورد و الهه عشق «ایشتار» (عشتار) را به خود برمیانگیزد، اما «گیلگمش» این عشق را نمیپذیرد. «ایشتار» از بیاعتنایی او برآشفته میشود و ازاینرو، گاومیش آسمانی را به زمین میفرستد تا او را از پای درآورد، ولی «گیلگمش» و «انکیدو» گاومیش را میکشند. آنگاه «انکیدو» دچار بیماری سختی شده و میمیرد. «گیلگمش» از مرگ دوست خود از پای درآمده خود از مرگ در هراس میشود. او بر آن میشود که از راز زندگی و مرگ پرده برگیرد. او از افسانههای کهن درمییابد که «اوتناپیشتیم (outnapishtime) » کسی است که زندگی جاوید دارد. ازاینرو به سفری خطرناک دست میزند تا «اوتناپیشتیم» را بیابد و از او بپرسد که چگونه زندگی جاوید یافته است. پس از سفرهای دورودراز از موانعی هراسانگیز میگذرد و سرانجام به «اوتناپیشتیم» دست مییابد. «اوتناپیشتیم» قصه مشهور طوفان بابل را برای او میگوید که شباهت بسیار زیادی به داستان طوفان نوح در تورات، دارد. «اوتناپیشتیم» مایل است گیلگمش را یاری کند و نشانی گیاه عجیبی را که خوردن آن جوانی میبخشد و در ته دریاست به او میدهد. هرچند گیلگمش گیاه را به دست میآورد، اما ماری، بیدرنگ آن را میرباید و میبلعد. در آخرین لوحه، گیلگمش با روح انکیدو دیدار میکند و انکیدو او را از سرنوشت ملالانگیز مردگان آگاه میکند.
منظومه گیلگمش تنها حماسهای سرگرمکننده درباره پهلوانی باستانی نیست، در این منظومه مانند یک رمان مدرن، جستجوی انسان برای یافتن معنای زندگی و بیهودگی تلاش برای گریز از مرگ بازگو میشود. چون مرگ را تدبیری نیست و زندگی پس از مرگ اندوهناک مینماید، انسان باید در جستجوی لذت برآید و دم را غنیمت بشمارد.
قصه بسیار مهم دیگر، از روزگار باستان، هزارویکشب است. این کتاب پیش از دوره هخامنشی در هند به رشته تحریر درآمد و قبل از حمله اسکندر به فارسی (احتمالاً فارسی باستان) ترجمه شد. هزارویکشب در قرن سوم هجری زمانی که بغداد مرکز علم و ادب بود از پهلوی به عربی برگردانده شد. اصل پهلوی کتاب ظاهراً از زمانی که به عربی ترجمهشده ازمیانرفته است.
داستان اصلی هزار و یکشب درباره دو شاهزاده برادر است که مورد خیانت زنان خود قرار میگیرند. یکی ترک پادشاهی کرده و راهی دیار برادر میشود و شاهزاده دیگر به انتقام خیانت همسرش هر شب دختری را به نکاح درمیآورد و بامداد دستور قتلش را میدهد. تا اینکه دیگر دختری در شهر نمیماند و وزیر شهریار که دو دختر به نامهای شهرزاد و دنیازاد داشت و بهشدت نگران این قضیه است. به پیشنهاد شهرزاد او را به عقد پادشاه درمیآورد. شهرزاد همان شب به شهریار میگوید که خواهری دارد که هر شب با قصههای او به خواب میرود و درخواست میکند که همان شب خواهرش را به قصر بیاورند تا برای بار آخر برایش قصه بگوید. دنیازاد میآید و شهرزاد قصهگویی را آغاز میکند، شهریار هم که مسحور این قصه شده بود مهلت میدهد که فردا شب ادامه قصه را بشنود و بنابراین کشتن شهرزاد را موکول به بعد میکند و این قصهگوییها هر شب ادامه پیدا میکند.
ویژگیهای روایی هزار و یکشب آن را به مجموعهای شگفت و غنی بدل میکند، بهگونهای که داستاننویس بزرگی مثل بورخس تمام داستانهای خود را مدیون هزار و یکشب میداند.
این مجموعه بزرگ، از سویی بسیار متکثر و فراهم آمده از سنتها، افکار و روایتهای ملتها و آیینهای گوناگون است. ردپایی از شاهان ایرانی و هندی تا خلفای عباسی و هزاران شخصیت از اقشار مختلف دیگر، از انسانها گرفته تا اجنه، پریان و دیوان در آن دیده میشود که بر تنوع و جذابیت آن میافزاید. از سوی دیگر از تکنیک داستان در داستان در آن استفادهشده بهنحویکه راوی یک داستان را ناتمام میگذارد و وارد داستان دیگری میشود تا تعلیق و هیجان را برای مخاطب هرچه بیشتر کند.
درباره نویسندگان این قصهها یا قصههای اساطیری مثل گیلگمش اطلاعی در دست نیست؛ اما میتوان گفت این کتاب حاصل کار هزاران مبدع است بدون آنکه هیچکدام از آنان بدانند که در تألیف این کتاب پرآوازه که یکی از برجستهترین آثار در طول تاریخ است، مشارکت دارند. فون هامرِ شرقشناس اعتقاد داشت که مردان قصهگوی شب، یعنی مردانی که حرفهشان قصهگویی در طول شب است مؤلفان قصههای هزار و یکشب هستند. او به متنی در فارسی باستان استناد میکند و میگوید نخستین فردی که به این قصهها گوش داد اسکندر مقدونی بود که مردان قصهگوی شب را گرد خود جمع میکرد تا برای تسکین عارضه بیخوابیاش برایش قصه بگویند. (بورخس، ۱۳۷۸: ۶۳)
از دیگر سرچشمههای ادبیات داستانی جهان، قصههای اخلاقی یا فابل(Fable) است. فابل به معنی قصه و حکایت است و منشأ آن کلمه لاتین Fabula. فابل در اصل نوعی تمثیل است و تمثیل بیان حکایت و روایتی است که هرچند معنای ظاهری دارد، اما مراد گوینده، معنای کلی دیگری است. این نوع داستانی؛ قصهها و افسانههای کوتاهی را به گونه منثور یا منظوم از زبان حیوانات بیان میکند و هدف روایت آن رسیدن به نتایج اخلاقی است.
منشأ بیشتر فابلهای اروپایی را میتوان از مشرق زمین بهویژه از هندوستان دانست. کتاب کلیلهودمنه از بهترین فابلهای موجود به شمار میرود. در زبان سانسکریت به آن «دانتا کاثا» و «کالپتیا کاثا» گفتهاند که به معنی افسانه است. کلیلهودمنه که نام دو شغال است از این دو کلمه سانسکریت گرفتهشده و امروزه به کتاب کلیلهودمنه یا پنجاتترا به معنای پنج باب یا پنج قصه مشهور است. کتاب کلیلهودمنه را برزویه طبیب، در روزگار انوشیروان از زبان هندی به زبان پهلوی و در اوایل دوره اسلامی عبداله ابن مقفع آن را به زبان عربی برگرداند.
ظاهرا رودکی این ترجمه را به رشته نظم درآورد اما منظومه رودکی از بین رفته است. در قرن ششم هجری ابوالمعالی، نصراله منشی آن را به فارسی برگرداند و احادیث و اشعاری به آن افزود.
کتاب کلیلهودمنه از متن اصلی یا عربی به زبانهای اروپایی نیز راهیافته است.
کلیلهودمنه بنا به قول نصراله منشی مشتمل بر ۱۶ باب بوده که ۱۰ باب آن را به هندیان نسبت دادهاند و شش باب بقیه را ایرانیان به آن افزودند. ظاهراً قدیمیترین فابلهای موجود مربوط به یونانیان و متعلق به قرنهای هفتم و هشتم قبل از میلاد است. بیشتر این فابلها از شخصی به نام ایزوپ نقلشده است که شخصیتی افسانهای مانند لقمان است. او مردی الکن، گوژپشت و زشترو اما دانا و فرزانه از مردم یونان بود.
پسازآن و حدود سیصد سال قبل از میلاد شخصی بنام فالریوس، فابلهای ایزوپ را جمعآوری کرد و در قرن اول پیش از میلاد فدروس، نویسنده رومی بخشی از آنها را به رشته نظم درآورد. به این شکل فابلهای ایزوپ به زبان لاتین راه یافت. در فابل هر یک از جانوران نمونه و سمبلی از یک تیپ اجتماعی یا اخلاقی هستند. مثلاً در کلیلهودمنه «شیر» مظهر شاهان و حاکمان است:
«آوردهاند که زاغی و گرگی و شگالی در خدمت شیری بودند و مسکن ایشان نزدیک شارعی عامر. اشتر بازرگانی در آن حوالی بماند بطلب چراخور در بیشه آمد. چون نزدیک شیر رسید از تواضع و خدمت چاره ندید شیر او را استمالت نمود و از حال او استکشافی کرد و پرسید: عزیمت در مقام و حرکت چیست؟ جواب داد که: آنچه ملک فرماید. شیر گفت: اگر رغبت نمایی در صحبت من مرفه و ایمن بباش. اشتر شاد شد و در آن بیشه ببود؛ و مدتی بر آن گذشت. روزی شیر در طلب شکاری میگشت پیلی مست با او دوچهار شد و میان ایشان جنگ عظیم افتاد و از هر دو جانب مقاومت رفت و شیر مجروح و نالان بازآمد؛ و روزها از شکار بماند؛ و گرگ و زاغ و شگال بیبرگ میبودند. شیر اثر آن بدید و گفت: میبینید در این نزدیکی صیدی تا من بیرون روم و کار شما ساخته گردانم؟
ایشان در گوشهای رفتند و با یکدیگر گفتند: در مقام این اشتر میان ما چه فایده؟ نه ما را با او الفی و نه ملک را ازو فراغی. شیر را بران باید داشت تا او را بشکند تا حالی طعمه او فرونماند و چیزی بنوک ما رسد. شگال گفت: این نتوان کرد که شیر او را امان داده است و در خدمت خویش آورده؛ و هرکه ملک را بر غدر تحریض نماید و نقض عهد را در دل او سبک گرداند، یاران و دوستان را در منجنیق بلا نهاده باشد و آفت را بکمند سوی خود کشیده. زاغ گفت: آن وثیقت را رخصتی توان اندیشید و شیر را از عهده آن بیرون توان آورد؛ شما جای نگاهدارید تا من بازآیم.
(کلیلهودمنه ترجمه نصرالله منشی، بابِ الاسد و الثور، حکایت گرگ و زاغ و شغال)
در منطقالطیر عطار «هدهد» سمبل رهبر و مرشد و «سیمرغ» مظهر خداست. «بلبل» نمونه مردم خوشگذران، «طوطی» مظهر زاهدان و ظاهربینان و «طاووس» هم نشاندهنده مردمی است که تکالیف را فقط برای رسیدن به بهشت انجام میدهند. در نمونه زیر از «منطقالطیر عطار»، «بوتیمار»، نشاندهنده افراد خسیس است که اگرچه امکانات دارند اما نمیتوانند از زندگی بهرهای ببرند:
پس درآمد زود بوتیمار پیش گفت ای مرغان من و تیمار خویش
بر لب دریاست خوشتر جای من نشنود هرگز کسی آوای من
از کمآزاری من هرگز دمی کس نیازارد ز من در عالمی
بر لب دریانشینم دردمند دایما اندوهگین و مستمند
ز آرزوی آب، دل پرخون کنم چون دریغ آید، نجوشم چون کنم
چون نیممن اهل دریا، ایعجب بر لب دریا بمیرم خشکلب
گرچه دریا میزند صد گونه جوش من نیارم کرد ازو یک قطره نوش
گر ز دریا کم شود یک قطره آب ز آتش غیرت دلم گردد کباب
چون منی را عشق دریا بس بود در سرم این شیوه سودا بس بود
جز غم دریا نخواهم این زمان تاب سیمرغم نباشد الامان
آنکه او را قطره آب است اصل کی تواند یافت از سیمرغ وصل
منابع:
بورخس، خورخه لوییس (۱۳۷۸)، هفت شب با بورخس، ترجمه بهرام فرهنگ، نشر مرکز
باکنر، تراویک (۱۳۸۳)، تاریخ ادبیات جهان، جلد اول، ترجمه عربعلی رضایی، نشر فرزان روز
عطار نیشابوری (۱۳۹۱)، منطقالطیر، نشر علمیوفرهنگی
نظر شما