به گزارش ایمنا، «مرتضی سرهنگی» در کتاب «اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای ایرانی» به سراغ اسرای عراقی رفته است و خاطرات آنان را به نگارش درآورده خاطراتی که به روشنی حق و باطل بودن ۲ جبهه ایران و عراق را از منظر سربازان عراقی نشان می دهد. یکی از این اسرا در خاطرهای تعریف کرده است:
من یک بار به حال شما گریه کردم و هزار بار به حال خودم، و در این جنگ ناخواسته به اندازه ی هزار سال بزرگ شدم. من بیش از ۲۵ سال ندارم ولی جنگ با تمام نکبتی که برای ما دارد تجربه و پختگی انسان را به طور معجزه آسایی بالا میبرد. آنچه بنده عرض میکنم برای شما افسانه نیست. جنگ برای کسانی افسانه و داستان است که بوی باران با شامهی آنها آشنا نیست.
بوی باران مردساز است و زخم گلوله در تن انسان بیش از صد نشان و مدال ارزش دارد. اما همه این ارزشها برای رزمندگان اسلام است. زخمی که میتواند شفیع باشد، در روز موعود، زخمی که برای خدا در پوست و گوشت آدم جا باز کرده باشد، نشانه جاودانگی است.
اما من این سعادت را نداشتم و آنقدر در تنگنا و حسرت بودم که تنها آرزویم تمام شدن جنگ بود یا اسیر شدن به دست نیروهای با ایمان شما. من کشور شما را یک کشور اسلامی میدانم و احساس غرور میکنم که بگویم در ایران اسلامی اسیر هستم. احساس غربت نمی کنم از این که ناخواسته به جنگ شما آمده بودم احساس شرم میکنم. اصلا دلم نمیخواست در این جنگ کوچکترین آسیبی ببینم و این ننگ را تا ابد برای خودم حفظ کنم و مردنم در جهت تحقق امیال شیطانی و حیوانی شخص صدام حسین باشد. حیات، حقی است که خداوند به من عطا فرموده و باید در راه او صرف کنم نه در راه جنگ افروزی که بساط شیاطین را میخواهد رونق ببخشد.
متاسفانه من روزهای بسیار سختی را در جبههها گذراندهام. بعضی از این روزها شاهد حوادثی بودهام که هرگز قادر به فراموش کردنشان نیستم و به عنوان یک مسلمان مادامی که زندهام یک گوشه از قلبم در سوگ عزیزان شما افسرده است.
شما شاید نام سرهنگ «طالع دودی» را شنیده باشد. او فرمانده لشکر نهم عراق است. من واحد تانک این لشکر خدمت میکردم و فرمانده یگان تانک بودم. این سرهنگ یکی از مهرههای مزدور و کثیف شخص صدام حسین است. او جنایات بی شماری را در ایران مرتکب شده است، به خصوص در اوایل جنگ. خودم ناظر یکی از این جنایات هولناک بودم و دیگری را یک افسر دیگربرایم تعریف کرده است، او از دوستان من است. البته او بسیار افسر خوبی است و ۲ درجه از من بالاتر است و خوشبختانه او هم اسیر شده و زنده است. دقیقا هفتههای اول جنگ بود. چند روستای سوسنگرد توسط واحدهای این لشکر به فرماندهی سرهنگ طالع دودی به اشغال کامل درآمد. در یکی از این روستاهای اشغال شده که قسمتی از آن ویران شده بود هنوز عده ای از سکنه بودند. وقتی به این روستا رسیدیم و مستقر شدیم با سکنه کاری نداشتیم زیرا بسیاری از آنها افراد مسن و از کار افتاده بودند و جوان در این دهکده نبود. بیشتر پیرزنها و پیرمردها و تعداد زیادی، بیش از حد معمول کودک بودند. میدانید که عرب ها پر اولادند.
سکنه این روستا بسیار وحشتزده بودند. حضور ما آنها را ترسانده بود. ما بسیار کم احتمال میدادیم که خطری از جانب این سکنه بیچاره تهدیدمان کند و لذا کاری به کارشان نداشتیم. این وضع تا روزی که سرهنگ طالع دودی به این روستا نیامده بود برقرار بود. اما روزی که سرهنگ وارد روستا شد و اهالی روستا را دید دستور داد همه آنها در میدان روستا جمع شوند، همه از مرد و زن و کوچک و بزرگ حتی یکی نفر هم غایب نباشد. حدود ۴۵ نفر از پیرزن و پیرمرد و کوک و حتی مادرانی با طفل شیرخوار در بغل در میدان نیمه ویران جمع شدند.
سرهنگ طالع دودی دستور داد همه آن ها همان جا که هستند بنشینند روی زمین. آنها با ترس و لرز نشستند. سرهنگ گفت جمعتر بشوند. شدند. چندتایی همدیگر را بغل کرده بودند. پیش خودم فکر کردم حتما سرهنگ میخواهد برای آنها خطابهای بگوید؛ ولی عجب ساده بودم. افراد خودی دور تا دور میدان را خلوت کرده بودند. یک تانک در دهانه ورودی میدان و سرهنگ هم در کنار آن ایستاده بود. میدانید چه شد؟ سرهنگ طالع دودی فرمان آتش صادر کرد و این جمع روستایی غیرنظامی و بیگناه و بیپناه با تیر مستقیم تانک تکه تکه شدند.
روز غم انگیزی بود و منظره ای وحشتناک. گرد و غبار زیادی به هوا بلند شد و تکههای بدن هر کدام به طرفی پرتاب شد و خون میدان را سرخ کرد. منظره جان کندن چندتایی از آنها هنوز در نظرم زنده است.
آن روز گریه کردم دور از چشم سایر نظامیان. اما میشد کسی را یافت که ناظر این جنایت هولناک تاریخی باشد و احساس سرور کند؟! سرهنگ طالع دودی که این جنایت یکی از افتخارات اوست. من قبلا شنیده بودم که برای سرهنگ، اسیر جنگی معنا و مفهومی ندارد ولی باور نداشتم، تا اینکه دیدم و باور کردم. خدا لعنت کند او را.
منبع:دفاع پرس
نظر شما