به گزارش خبرنگار ایمنا از شهرستان شهرضا، زندگی با درد پیوند خورده طوری که گویی، غم و زندگی، برادران تنی هستند که از گذشته تا حال، همدم یکدیگرند. اما گاه غمهایی وجود دارد که روح را میفرساید و دل را پژمرده میکند.
تنها کسانی که از کوچه باغ تنهایی گذشتهاند و در زندگی، داغ فراقی را تجربه کردهاند، داستان قطره اشک پدری که در گوشه چشمش موج میزند و نگاه حسرت بار مادری که بر در مانده و چشم به راه بازگشت است را درک میکنند.
۴۰ سال قبل، زمانی که باغبان بذر امید پاشید و با ترنم شوق آن را آبیاری کرد، ایرانی میخواست سرشار از گلها تازه و شاداب؛ اما افسوس که ابلیس که هر لحظه در اندیشه یورشی سهمگین بر باغ، سودای خزان در خاطر میپروراند، گاه و بیگاه با آتشی در خرمن گُل میانداخت.
بار دیگر دست شیطان از آستین دیگری برآمد و خونی تازه ریخت، گروهک "جیشالعدل" در انتقام کینه دیرینه خود، گروهی را روانه بهشت کرد که در آن میان، دو تن از سربازان دیار شهر ۴۰ سردار بودند که یکی از آنها، شهید "علیرضا پناهپوری" است.
برادری که گلستان وجود برادر را لگدکوب قومی خونخوار دیده و در غم فراق، اشک ماتم ریخته از رنج و دلتنگی خود میگوید.
وقتی از محسن پناهپوری، برادر شهید پناهپوری خواستیم تا در گفت و گویی دوستانه، از برادر شهیدش سخن بگوید، پذیرفت، اما گریه راه سخن گفتنش را بست، همانطور که اشک میریخت شروع به سخن گفتن کرد:
"اول از همه میخواهم از این فرصت استفاده کنم و خدمت مقام معظم رهبری که برای خدمت به ملت شهیدپرور ایران تلاش میکنند، سلام و عرض ادب داشته باشم. من برادر کوچکتر شهید علیرضا پناهپوری هستم، اما چون فاصله سنی زیادی نداشتیم، صمیمیت خاصی بین ما وجود داشت."
به اینجا که میرسد، بغض میکند و ادامه میدهد: "مسیر زندگی علیرضا با من فرق میکرد، هر دوی ما دوست داشتیم نظامی باشیم به همین دلیل من به واسطه اتفاقات و عشقی که داشتم در ارتش استخدام شدم و علیرضا به فاصله کمی پس از من، در سپاه پاسداران استخدام شد."
محسن، شور و علاقه برادر شهیدش به خدمت را اینگونه توصیف میکند: "علیرضا از همان ابتدای دوران خدمت به فعالیت در یگانهای عملیاتی علاقه داشت، او از کار اداری و پشت میزنشستن خوشش نمیآمد؛ او همیشه دوست داشت در خارج از شهرستان و در مناطق سخت خدمت کند، او عاشق سپاه و شهادت بود."
برادر شهید پناهپوری درباره مأموریتهای مختلف برادر شهید خود میگوید: "به محض اینکه مأموریتهای شمال شرق سپاه مطرح شد، علیرضا داوطلب حضور در این مناطق شد که در یکی از همان از عملیاتها به درجه جانبازی نائل شد. پس از آن داوطلب حضور در جبهه نبرد سوریه شد، من هم در این کشور در چند مرحله با علیرضا همراه بودم."
روایت محسن از آخرین وداع برادر شهیدش اینگونه است: "او هیچوقت خداحافظی نمیکرد، اما در مأموریت آخر در سیستان و بلوچستان، حال و هوای دیگری داشت، طوری که چهره او با مأموریتهای قبلی فرق داشت.
او در آخرین وداع خود طور دیگری سخن میگفت، شاید میدانست بازگشتی ندارد، سفارش زیادی درخصوص تربیت فرزند و همسرش کرد و رفت. ما مادر بیماری داریم و علیرضا بسیار نگران او بود و دایم از محل مأموریت سراغ احوال مادر را میگرفت.
او به راهی که انتخاب کرده بود، عشق میورزید، او راهش را آگاهانه انتخاب کرد؛ علیرضا شجاعانه رفت و شجاعانه جنگید و مظلومانه شهید شد.
نظر شما