به گزارش خبرنگار ایمنا، شخصیت محوریِ "سگباز" با استایلی نحیف و شکننده، و چهرهی غالباً مظلوم و خندانش، شمایلی است بدیع و جذاب از انفعال و تسلیم. "مارچلو" در "سگباز" صرفاً میخواهد مقبولِ محیط و جامعه باشد؛ همواره این تمایل و نیاز برای جلبِ رضایت، در لحن و رفتارش هویداست. در راستای حصولِ این مطلوب، "مارچلو" پرسوناژی است فاقدِ کُنش و رأی؛ در دورهمیهای محلی، صرفاً با چهرهای خندان مکالمات را دنبال میکند، با همه احوالپرسی میکند، و هرگز نقشی از هویتِ مستقل در شمایلش عیان نمیشود؛ مگر عشقش به سگها؛ سگبازی تک مولفهی اساسیِ این شخصیت است؛ "عشق به سگ" مشخصهای در راستای کاوش و واکاوی جایگاهِ پرسوناژ در ساختمانِ اثر است. دوربینِ "گارونه" در راستای به عینیت رساندنِ این تمایل، در نماهایی مُفصل، تصویرگرِ معاشقهای حسی میشود و لذتِ "مارچلو" از این همزیستی را مجسم میکند؛ او با حوصله و طمأنینه به سگهایش رسیدگی میکند.
در خوانشی متفاوت، عنوانِ آخرین ساختهی "گارونه"، "مردِ سگی" است؛ این نام در تناسب با وضعیتِ کاراکترِ محوری معنا میدهد؛ درواقع جایگاهِ "مارچلو" در جهانِ اثر، همراستا با وضعیتِ معشوقههایش است؛ "مارچلو" در محلهی مافیایی ایتالیا، حکم یک سگ را دارد؛ بیآزار، ضعیف و البته "وفادار". همسانسازیِ مذکور علاوه بر میزانسنها و خط روایی، در تدوینِ "سگباز" نیز جلوهگر است؛ به طریقی که در نقاطِ عطفِ درام، هنگامی که شخصیت دست به کُنشگری میزند، نماها میانِ کلوز-آپهای پرسوناژ و سگهایش، در حالت گذار قرار میگیرند. برگ برندهی "گارونه" در "سگباز" همین پرداخت است؛ "گارونه" درواقع با خلقِ نزدیکی میانِ مخاطب و "مارچلو"، برانگیختنِ حسِ همزادپنداری و ترسیمِ ملموسِ بحران؛ مخاطب را "درگیر" فضای اثر کرده و وضعیتِ پرسوناژ را، مسئلهی وی میسازد.
نیمهی نُخستِ اثر با ترسیمِ خُرده برشهایی از روزمرگیهای پرسوناژ در دلِ محیط، شِمایی ابتدایی از شخصیت، و به دنبالش، محله ارائه میدهد؛ در همین راستا غالباً با نماهای مدیوم-لانگ و لانگ، "مارچلو" را در مرکزِ تعاملاتِ محلی مییابیم؛ اکتِ حسابشدهی "فونته" به همراهِ فیزیکِ مناسب بدنش (لاغر و خمیده)، جایگاهِ "مارچلو" را به عنوانِ عاملی خنثی و سازشگر در مافیای محلی، تثبیت میکند.
آرامشِ نسبیِ فضا اما با ورودِ تیپِ عصیانگر و غیرقابل کنترلِ "سیمون" به فازِ بحران میرسد. شمایلِ "سیمون" به صورتی عامدانه تداعیگرِ رابرت دنیرو در "گاو خشمگین" است؛ این ارجاع به همراه طراحی چهره و لباسِ شخصیت (چهرهای ضربخورده، لباسهای ورزشی و موهای تراشیده) و میزانسنهای طرح شده (اغتشاش و تخریب از پَسِ کُنشهایش قابل دریافت است)، تیپی قابل قبول و گیرا از خلافکار را ارائه میدهد؛ حال تقابلِ "سیمون" و "مارچلو" اوجِ "سگباز" است. شیوهی پرداختِ این بحران به گونهای است که تنشِ موجود برای مخاطب ملموس شود. در ادامه به واکاوی یک بُرش از این تقابل میپردازیم.
"سیمون" پس از آزادی از زندان، از بدو ورود به محله، در دوستیای کاملاً یکسویه و اجباری، از "مارچلو" بهرهکشی میکند و به او زور میگوید؛ ورودِ او همواره نابهنگام است؛ به منظور ایجادِ حسِ نزدیکی میان مخاطب و "مارچلو"، دوربین در این تقابلها، غالباً "مارچلو" را دنبال کرده، و ما واکنشهای مظلومانه و کمرمقِ وی را مشاهده میکنیم. طراحی میزانسن به گونهای است که تدریجاً "مارچلو" به عقب حرکت میکند و دوربین نیز با زاویهی های انگل، شمایی تحقیرآمیز از وی ترسیم میکند؛ کیفیتِ قاببندی به گونهایست که "مارچلو" با قامتِ کوتاهش معمولاً نیمهی پایینِ کادر را پُر کرده، و با ورودِ "سیمون" به قاب، کادر کاملاً به تسخیرش در میآید؛ و اینگونه فیلمساز به درستی دو موضعِ "قدرت" و "ضعف" را تصویر میکند.
"سگباز" با فرمولِ مذکور تا نیمههای کار اثری است پُر کشش و دیدنی؛ نقطهی عطفِ ساختار اما زمانیست که "مارچلو" از بند رها میشود؛ زندان میبایست همچون نقطهی گذاری او را به فازی جدید برده و شرایط را برایش تغییر دهد؛ فیلم اما در پرداختِ بخشِ نهاییاش اَبتر است و گُنگ؛ دلیلش محدودیتِ زمانِ اثر است و بیحوصلگیِ فیلمساز؛ پروسهی تحولِ شخصیت نه تنها تصویر نمیشود، بلکه نتیجهی مُبهمی را نیز به دنبال دارد (مُعضلی که "سوختن" دیگر فیلمِ مطرح ۲۰۱۸ نیز دچارش بود)؛ به عنوانِ مثال انتقامِ "مارچلو" سادهلوحانه طرحریزی میشود. فقدانِ تمرکز و حوصله در نیمهی دوم، سبب شده است تا "سگباز" مُبدل به اثری شاخص در سال نشود؛ به واسطهی عملکردِ پُر قدرتش در نیمهی نُخست اما، قطعاً ارزش دیدن را داراست.
نظر شما