لااقل بیایید ما را ببینید!

سال‌ها است که فرمان نسل ششم هنرمندان کاشی معرق در خاندان مصدق زاده، به تریتب از دست استاد فتح الله، استاد اسماعیل و استاد حسین، استاد محمد و استاد غفّار به دستان حسین مصدق‌زاده رسیده است و چراغ این هنر نه تنها در این خاندان بلکه در سپاهان نیز روشن است و باید که بماند...

به گزارش ایمنا، در بخش نخست گفتگو با استاد حسین مصدق‌زاده، وی از دوران کودکی و ورودش به هنر و حرفۀ کاشیکاری معرق سخن گفت؛ آن زمانی که پدرش استاد عبدالغفار با قبایی بر تن و شالی به کمر مشغول مرمت کاشی‌های معرق مسجد جامع عباسی بود و حسین به پدر قولی بس بزرگ داد که راه خاندان کاشیکاری را ادامه دهد و البته که به عهد خود وفا کرد و در هنر کاشی معرق چنان نام‌آور شد که کمتر بنایی را می‌توان یافت که اثر این هنرمند پیشکسوت کاشیکاری معرق در آن نمود نیافته باشد.

آنچه می‌خوانید بخش دوم گفتگوی خبرنگار ایمنا با حسین مصدق‌زاده پیشکسوت کاشیکاری معرق است.

امضای شما بر روی آثارتان چیست؟

"اثر حسین مصدق‌زاده" امضای من است که در همه آثارم وجود دارد و اگر هم خودم نخواهم اسمم را بنویسم کارفرما می‌گوید باید بنویسی.

از ابتدا مغازه شما در میدان نقش جهان بود؟

نه، ابتدا در بازار هنر بودم که به آن بازار بلند می‌گفتند. یادم است که بازار هنر در واقع بازار تنباکو بود، اما دولت قبل از انقلاب اسلامی آن را بازسازی کرد و این بازار را به هنر اختصاص داد و حجره‌های آن را به هنرمندان دادند تا به هنر بپردازند و هنر را توسعه بدهند؛ یکی از مغازه‌هایش را هم به من دادند و من حدود ۴۰ سال آنجا بودم تا اینکه حدود هشت سال پیش مغازه‌ام در بازار هنر را فروختم و به میدان نقش جهان آمدم. نصف مغازه‌ام در میدان نقش جهان را به اسم یک پسرم و نصف دیگرش به اسم پسر دیگرم کردم؛ بچه هایم با کاشی معرق نام "حسین مصدق‌زاده" را نوشتند و بر سردر این مغازه قرار دادند.

حتما شاگردان زیادی را تربیت کرده‌اید؟

بله خیلی زیاد... ۱۷ سال هم در هنرستان هنرهای زیبای اصفهان همراه با استاد پورصفا، استاد جزی‌زاده، استاد رستم شیرازی و استاد عیسی بهادری آموزش می‌دادم. شاگردان دختر و پسر زیاد داشتم، یکی از آنها حسن صدر ارحامی از اقوام ارحام صدر بود. برخی شاگردانم فوت شدند؛ یکی از خانم هایی هم که شاگردم بود فردی به نام خانم خردمند است که هنوز هم به من تلفن می‌زند و حالم را می‌پرسد...

جالب است یادی هم شد از استاد ارحام صدر...

بله من با هنرمندان بسیاری در ارتباط بودم ازجمله اینکه من و ارحام صدر با هم رفیق بودیم، با حسن کسایی هم همینطور و با هم حوزه هنری و خانه هنرمندان می‌رفتیم؛ یادشان بخیر...

از خداوند چه خواسته‌ای دارید؟

من همیشه "کلُ نفس ذائقه الموت" را با خود تکرار کرده‌ام و می‌دانم همه باید بروند، اما از خدا خواسته‌ام که چندسال دیگر بمانم تا شاگردان بیشتری تربیت کنم و بناهای بیشتری را مرمت کنم هرچند از مرگ نمی‌ترسم. الان هم دارم جمله‌ای از حضرت سعدی را با کاشی معرق کار می‌کنم که گفته است "ای دوست بر جنازۀ دشمن چو بگذری شادی مکن که بر تو همین ماجرا رود."

عکس‌العمل گردشگران وقتی آثار شما را می‌بینند، چیست؟

آنها هزارها شعر برایم گفته‌اند و کتاب‌ها برایم نوشته و فیلم‌های زیادی درباره من ساخته‌اند. شهروندان زیادی از کشورهای کویت، امارات، فرانسه، ایتالیا، ژاپن، هلند، کره جنوبی و خیلی از کشورهای دنیا از من فیلم گرفته‌اند و حتی برای من فرستاده‌اند. مثلا یک گردشگر ژاپنی بعد از آمدن به اینجا و ساخت فیلمش، در آن به زبان ژاپنی آورده است که "مصدق‌زاده را هر کس شناسد/ به پایش لاله و سنبل بپاشد."

ایرانی‌ها بیشتر به هنر کاشیکاری علاقه نشان می‌دهند یا گردشگران سایر کشورها؟

در این مدت به این نتیجه رسیده‌ام که خارجی‌ها بیشتر از ایرانی‌ها هنر را دوست دارند، البته ایرانی‌ها هم به من لطف دارند و برایم شعر گفته‌اند، مثلاً یک شعر خیلی قشنگ آنها این است که می‌گوید:

"معرق کرده ایوان نجف را/ بدست آورده عنوان شرف را

 نصیبش از حقیقت شد عنایت/ که مولایش شود شاه ولایت

 حسین، امید سالار شهیدان/ مصدق‌زاده را بخشیده عنوان

 ابوالفضل آنچه شد باب‌الحوائج/ به او بخشیده این قدر و مدارج

به اخلاص خلوصش آفرین باد/ به فرمانش زمان باد و زمین باد

 مصدق‌زاده گردیده موفق/ به کاشیکاری و فن معرق

تفاوت نسل شما با نسل جوان امروز در چیست؟

استادهای قدیم زیاد به ما آموخته‌های خودشان را یاد نمی‌دادند اما ما مشتاق یاد گرفتن بودیم؛ حالا برعکس است ما به شاگردها اصرار می‌کنیم که چیزی به آنها یاد بدهیم و آنها مشتاق نیستند. من با اینکه سنم بالا است اما هنوز هم کار می‌کنم و هنوز خط‌ها را صاف می کشم؛ یک روز دخترم من را پیش چشم پزشک برد و دکتر چشم‌هایم را معاینه کرد و گفت ماشاالله از من هم سالم‌تر است! من هم به آن دکتر گفتم علتش این است که سال‌ها من در مسجدها کاشی مرمت کردم و یا از نو ساختم، سال‌ها برای ائمه کار کردم، برای ابوالفضل کار کردم و شش ماه در حرمش بودم و روزها صورتم را روی سنگ مزار حضرت ابوالفضل می‌گذاشتم و می‌گفتم یا ابوالفضل چه سعادتی نصیب من کردی که الان در این حرم فقط باید من باشم و تو و خدا در حالی که همه پشت رواق‌ها حضرت را زیارت می‌کردند!

از طرفی من علاقه هم داشتم و هنوز هم علاقه دارم و الان هم تا ساعت دو و سه بعد از نصف شب خط بنایی می‌نویسم و آنقدر برایم راحت است که انگار دارم نامه می‌نویسم. مثلا همین دیشب این بیت از سعدی را به صورت خط بنایی نوشتم "ای دوست بر جنازۀ دشمن چو بگذری شادی مکن که با تو همین ماجرا رود. " خدا می‌داند چقدر زحمت کشیدم و هنوز هم کار می‌کنم و خدا را شکر نه دستم می‌لرزد و نه چشمانم کم سو شده است. کاشی‌های معرق آرامگاه پروفسور پوپ را هم من ساختم؛ خدا بیامرزدش عاشق اصفهان بود و چقدر برای معرفی اصفهان زحمت کشید و کتاب نوشت و در آخر خودش و بعد هم همسرش در اصفهان و در کنار پل خواجو به خاک سپرده شد.

از اصفهان قدیم بگویید.

در قدیم آنقدر برف می‌آمد که گاهی ناچار بودیم بین برف‌ها تونل بزنیم تا از آنجا رفت و آمد کنیم، اما الآن یک قطره باران نمی‌آید و چندین سال است که رودخانه خشک است! من یادم است صبح‌ها کنار پل خواجو می‌رفتم و یک روز آب آنقدر شدت داشت که من را داخل رودخانه هل داد که خدا کمکم کرد دستم را به یک وسیله آهنی که آنجا بود گرفتم و بیرون آمدم. منظورم این است که رودخانه خیلی پر آب بود. به یاد دارم که میدان نقش جهان هم خاکی بود و دورتا دور میدان هم مغازه‌های مختلفی بود و در این میدان چوگان بازی هم می‌کردند.

یادم است در مسجد شیخ لطف‌الله درحال کار بودم که پادشاه دانمارک همراه با همسرش و مسئولان رژیم قبل به آنجا آمدند و شاه دانمارک می‌گفت "من صبح تا الان که دارم این بناهای تاریخی را می بینم خیال می‌کردم این نقوش روی بناها نقاشی هستند و حالا که می‌بینیم آقای مصدق دارد کاشی‌ها را کار می‌کند می‌فهمم که نقاشی نیستند. "

انتظارتان از مسئولان چیست؟

یک بار مسئولان از ما نمی‌پرسند حالتان چطوره؟ چه میخورید؟ اصلا دارید بخورید؟ کاری دارید برایتان انجام بدهیم؟ در حالی که یکی از گردشگران خارجی برای من تعریف می‌کرد که موقع پیری‌شان دولت آنها را مجبور می‌کند که تفریح بروند! خدای ناکرده فکر نکنید من به پول احتیاج دارم یا هنرمندان دستشان را برای پول به سوی مسئولان دراز می‌کنند نه هرگز، من احتیاجی ندارم ولی آیا همین مسئولان یک‌بار آمدند به من بگویند تو کارت چیست؟ گرفتاریت چیست؟ فقط باید بگویم که خدا به همه ما کمک کند... زحمت زیاد کشیدم، اما آنطور که باید در شهر خودمان تقدیر نشدیم. من پول نمی‌خواهم فقط می‌خواهم بیایند به من سری بزنند، یک تشکر برای من کافی است، لااقل بیایید ما را ببینید!

به گزارش ایمنا، هر لحظه با شنیدن سخنان شیرین و پرمغز استاد حسین مصدق‌زاده مشتاق سخنی تازه می‌شویم و ذوق شنیدن در میدان نقش جهانی که تماشاگه راز است ما را تا ورای رنگ‌ها و دو رنگی‌ها می‌کشانَد...

بار دیگر نگاه این پیر کاشیکاری معرق بر مسجد جامع عباسی خیره می‌مانَد و زمزمه می‌کند "من در کنار این مسجد به پدرم قول دادم و خوشحالم که به عهدم وفا کردم".

گفتگو از: شیرین مستغاثی، سرویس فرهنگ و هنر ایمنا

کد خبر 355642

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.