به گزارش ایمنا، بداقبالی که بهزعم نگارنده «دُری» خود نیز در آن کم مقصر نبود. نخستینبار او را با فیلم «لژیون» شناختم، نامی عجیب در آن سالهای دور سینمای ایران که منتقدان نیز بسیار به آن تاختند و در نهایت من از تماشای آن منصرف شدم و هیچ زمان دیگر ندیدمش... او کمی بعدتر با فیلم «سینما سینماست» در جشنواره فجر کمی خبرساز شده بود.
آن سالها فیلمساختن درباره پشت صحنه سینما و فیلمسازی و عوامل آن مانند موجی در اوج بود. حضور زندهیادِ همیشه استاد، «عباس کیارستمی» و موفقیت «زیر درختان زیتون» و فیلم پر هیاهو و جنجال برانگیز «سلام سینما» و امتدادش در «نون و گلدون» و البته کمی قبلتر تجربههای دیگری همچون «ناصرالدین شاه آکتور سینما» و «هنرپیشه» و فیلم «آینه» اثر جعفر پناهی و «جایزه بزرگ» از آن جمله بودند.
یادم میآید «سینما سینماست» را با خانواده از طریق ویدئو دیدم و وقتی فیلم تمام شد پدرم که به طرز غریبی از سینمادوستی و مجله های سینمایی و علاقه آن سالهای من به کشف کلیت سینمای ایران ناشاد بود ناگهان گفت «این چی فکر کرده که میخواسته جواب مخملباف رو بده؟» من اما چیز زیادی سر در نمی آوردم، اما پدرم می گفت «ضیاالدین دری به دلیلی میخواسته توی این فیلم حال مخملباف را بگیرد» که البته شاید به علت بازی نه چندان دلچسب بازیگر زن فیلم با بازی «مریم مقدم» و نامزدش «کوروش تهامی» و کمی غلوشدگی بازی «رضا کیانیان» و اساسا بیحس و حال بودن فیلمنامه، همه چیز بیمزه و لوس و یخ به نظرش آمده بود. در این فیلم، گروه فیلمبرداری در خانه ای حضور یافت که به دختر مقید و مومن خانه پیشنهاد بازی در آن فیلم داده شد و پدر سنتی دختر نیز اختیار را با فرزندش گذاشت.
آن موقع دوران نوجوانی من بود و آغاز بزرگ شدن و رفتن به دبیرستان و روزگاری که در دل می خواستم سنت و مدرنیته را به یکدیگر پیوند بزنم، اما امروز نمی دانم که موفق بوده ام یا خیر...
دُری اما با مجموعه «کیف انگلیسی» شاید برخی از جوانان اصلاح طلب آن سالها را از خود رنجانده باشد، در اوج اصلاحطلبی و آغاز مجلس ششم و التهاب سیاسی آن روزها، در تلویزیون یک مجموعه خوش ساخت سیاسی با بازی «لیلا حاتمی» و «علی مصفا» و «محمدرضا شریفینیا» پخش میشد که آن روزها با فیلمهای لیلا و پری مهرجویی و برج مینوی حاتمی کیا و امام علی(ع) میرباقری کاملا شناخته شده بودند.
بعدها که بزرگ تر شدم و «کیف انگلیسی» را دوباره دیدم، اینکه آدم معقولی مثل علی مصفا بعد یک بار شکست و تقلب رقیبان سنتیاش در دوران پهلویها نماینده مجلس شود، اما بعد، هم به خانوادهاش خیانت کند و هم کیف و پول انگلیسی دریافت کند و به ملت خود خیانت کند، معلوم بود که قرار است با ذهن آدمهای نشسته در جلوی صفحه تلویزیون چه کند.
این مجموعه در هر قسمت من را تا سر حد جنون عصبانی میکرد. هر قسمت که جلو میرفت و من حرص میخوردم، اما وجوه دیگر آن مانند رابطه عاشقانه میان مصفا و حاتمی و اساسا فضای خاکستری آن که مثلا شریفینیای روزنامهنگار طرفدار آزادی بیان که آخر به سانسور تن میدهد یا قطبالدین صادقی سیاستمدار که میگفت «سیاستمدار باید فحش بدهد و لبخند بزند» دل بکنم.
کیف انگلیسی باعث شد ما دوباره اثری ماندگار از «فرهاد فخرالدینی» را بشنویم و آن سکانس معروف که در آن علی مصفا و لیلا حاتمی را شکنجه شده و خونین در دالانی کشان کشان میبردند و بعد از اینکه یکدیگر را می دیدند تصنیف «رفت و نیامد نگار من» شنیده میشد و مگر می شود فراموش کرد؟
تکه کلام معروفی هم در سریال «کیف انگلیسی» به قولی مدام تکرار میشد، آن زمان که منصور والامقام بر زبان می راند که «بشین خونه عرقت رو بخور و تریاکت رو بکش و کاری به کار سیاست نداشته باش!» سخنی که بعد از آن نقل قول بسیاری از افراد شد!
نظر شما