۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۷ - ۲۰:۴۵
دردِ بازیگری، بازیگریِ دردها

کارگاه "عشق" با حضور محمدرضا فروتن در جشنواره فیلم کوتاه حسنات اصفهان برگزار شد و حاشیه های جالبی داشت.

شب، داخلی، کتابخانه مرکزی شهرداری اصفهان، حسنات، کارگاهِ عشق با محمدرضا فروتن.

به گزارش خبرنگار ایمنا، در میان بادیگاردهایش وارد شد و آنقدر زیاد بودند که متوجه نشدیم چه کسی را در ردیف اول سالن نشاندند. عطیه سلطانی، از اساتید فیلمنامه نویسی اصفهان، به معرفی محمدرضا فروتن پرداخت و در میان حرف هایش بود که فروتن بلند شد و به روی سن رفت. سالن منفجر شد و سلطانی حرف هایش را ناتمام گذاشت.

فروتن برای حاضران بوسه فرستاد و اکثر سالن را واداشت که این بار ایستاده به تشویق ادامه دهند. من هنوز نشسته بودم. سن را دیگر نمی دیدم، ولی فروتن هنوز آنجا بود. 
محمدرضا با نام و یاد خداوند شروع کرد و بی مقدمه از حاضران خواست که از تجربیات عاشقانه شان بگویند.

سالن ساکت بود، ولی زمزمه هایی شنیده می شد. محمدرضا این بار از شجاع ترین فرد خواست که آغازگر انتقال تجربه باشد.

پسری حدوداً ۳۵ ساله با موهای دم اسبی برخاست. خودش را دانشجوی سابق دانشگاه هنر اصفهان معرفی کرد و از مستندی گفت که در زمان دانشجو بودنش درباره عشق ساخته است. او به مثابه یک مهران مدیری مو بلند از محمدرضا پرسید: "تا حالا عاشق شدین؟!"

محمدرضا: "یه درصد فک کن نشده باشم!"

سالن باز هم منفجر شد و این بار هم به کتاب های کتابخانه مرکزی شهرداری اصفهان آسیبی نرسید.

بنیامین صفدری، حدودا ۲۰ ساله و دانشجوی هنرِ دانشگاه علمی و کاربردی فرهنگ و هنر اصفهان، نفر بعدی بود که برای بیان احوالات عاشقانه اش روبه روی حاضران قرار گرفت. او عشق به بازیگری و تئاتر را زیباترین حالت عاشقانه نامید.

بنیامین، تنها بازیگری نبود که صحبت کرد. تقریبا نیمی از بازیگران اکثراً تئاتری اصفهان در این نشست به نقش بازی با کلام پرداختند. نیمه دیگر هم هنوز به درجه رفیع خودنمایی نرسیده بودند که در نشست حضور داشته باشند و یا در صورت حضور، به افاضه کلام بپردازند.

کُردها هم از سخن وری بی بهره نماندند. دو سه هموطن کُرد روبروی مخاطبان قرار گرفتند و از عشق به سرزمینشان  گفتند. کردها هر کجا که باشند، هم ایرانی اند و هم دوست داشتنی. فروتن نیز از هم میهنان کُردش خواست که با همین عشق، خاکشان را بسازند.

زنی ۵۳ ساله، نفر بعدی بود. او عشق را نرسیدن نامید و از ۱۰ سالگی اش شروع کرد که عاشق پسر همسایه شان شده است. او یک بار دزدکی به خانه پسر همسایه می رود و ... نه نترسید! پسر همسایه خانه نبوده و او عکس پسر را از طاقچه خانه برمی دارد و برمی گردد. این عشق تا زمانی ادامه پیدا می کند که پسر پیر می شود و می میرد، ولی بانو به مراسم تشییع و حتی سر خاکش نمی رود و تا الان نیز به خاطر این کار، خودش را نبخشیده است.

او داستان کوتاه به قول خودش درخشانی نیز درباره عشقش نوشته است. پسر داستان او، ناصر حجازی بود. در لحظه اعلام نام ناصر خان حجازی بود که در بازیِ همزمانی، پرسپولیس گل مساوی را خورد و نزدیک بود آسیا را از کف بدهد!

محمدرضا در پایان سخنان این زن گفت که کاش می شد واکاوی کنیم که چرا برخی عشق را نرسیدن می دانند، ولی با این که مدرک دانشگاهی روانشناسی دارد، به این واکاوی نپرداخت.

نفر بعدی، اکبر خامین، فیلمساز سال های دور اصفهان بود. او خاطره ای از دخترش، پونه خامین گفت. پونه کودک بوده و از پدرش می پرسد که عشق چه رنگی است و آقای خامین هم جواب می دهد که نارنجی و از همانجا، پونه عاشق پفک نمکی می شود!

محمدرضا نیز رنگواره های دنیای کودکان را مهم دانست. عطیه سلطانی نیز در بیشتر مواقع ساکت بود و در حد توانش بر جابجایی میکروفن نظارت می کرد.

شکوفه جباری، حدودا ۳۰ ساله، میکروفن را به دست گرفت و رخ به رخ از تجربه وحشتناک کودکی اش گفت. تقریباً همه اعضای خانواده اش او را "زشت" می نامیدند. حتی معلم سال اول دبستان، او را با خواهر زیبایش مقایسه می کرده و از شکوفه متعجب بوده که چرا اینقدر زشت است، تا این که برادر شکوفه، کتاب "جوجه اردک زشت" را برای او می خرد و شکوفه عاشق این کتاب می شود. در پایان، شکوفه رو به حاضران گفت که افتخار می کند که زشت است و این صحبتش، با تشویق حضار همراه شد.

زنی ۳۵ ساله، نفر بعدی بود. او همسر یکی از خلبانان شهید ۸ سال جنگ تحمیلی بود و هنوز هم عاشق همسرش بود و آرزوی دیدار مجدد وی در جهانی دیگر را داشت.

پس از این بانوی فداکار، پسر حدودا ۲۵ ساله که فارغ التحصیل رشته برق و گرایش قدرت از دانشگاه آزاد خمینی شهر بود، صحبت کرد و از وضعیت بد نمراتش در زمان تحصیلش گفت. او عاشق دختری می شود و پدرش شرط می کند که اگر نمراتش بهتر شود، او را به وصال محبوبش خواهد رساند و پسر نیز ۳ ترم پایانی تحصیلش را شاگرد اول می شود. او داستان زندگی اش را در قالب طرح یک فیلمنامه نوشته بود که به روی سن رفت و محمدرضا را بوسید و طرحش را به او داد.

دختری حدوداً ۳۰ ساله، عشق به پدر و مادر را، مردی که به دلیل پر شدن صندلی های طبقه پایین، فقط صدایش از طبقه بالا شنیده می شد، عشق به زاون قوکاسیان را و آقای بازیگری حدوداً ۳۰ ساله، عشق به محمدرضا را زیباترین عشق دنیا نامیدند و نفر آخر نیز از محمدرضا خواست که قول بدهد بعد از جلسه بتواند با او خصوصی صحبت کند. محمدرضا نیز قول داد و همدیگر را بوسیدند.

عطیه سلطانی بالاخره مجال صحبت یافت و لحظات آخر دیدار این دو عاشق و معشوق را لحظات خصوصی عشق نامید.

پسری حدوداً ۳۰ ساله و از اقلیت های دینی از عشق به عکاسی، مهدی بصراوی، ۲۰ ساله و دانشجوی معماری دانشگاه سپهر از عشق به استندآپ کمدی، خانمی که روبروی حضار قرار نگرفت و سر جایش نشسته بود، از عشق به کسی که بعدا فهمیده بود ترنس است و نتوانسته بود به وصال او برسد و پسر نوجوانی از پوچی عشق سخن گفتند.

نفر بعدی، دختری اصالتاً شیرازی و حدوداً ۳۰ ساله و بازیگر بود که از زندگی اش و از دست دادن پدرش گفت و فریدون خسروی را پدر دومش نامید. او از جمله کسانی بود که متن ها و اشعار نسبتاً بلندبالایی را نیز از قبل آماده کرده بود که قرائت کند و در هنگام خواندنش بود که به دلیل یکی از جملاتش، حضار خندیدند و محمدرضا رو به مردم گفت: افرادی که روبروی شما صحبت می کنند، انسان هایی آسیب پذیر هستند و باید سعی کنیم آزرده خاطرشان نکنیم.

پسر دیگری از طبقه بالا سالن از فروتن خواست که عاشقانه های بیشتری بازی کند، چون در جامعه، عشقی وجود ندارد و همه گرگ شده اند و پسری حدوداً ۳۰ ساله از طبقه پایین نیز حرف های او را تایید کرد و از مردم خواست که مدافعان حرم را بیشتر دوست داشته باشند و مادری نیز از عشق به فرزندی گفت که دکترها گفته بودند نباید نگهش دارد، ولی او فرزندش را نگه می دارد و بزرگ می کند.

 مراسم با خروج محمدرضا در میان انبوه بادیگاردها تمام شد و من هم رفتم بیرون تا هوای تازه ای بخورم.

کد خبر 343890

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.