به گزارش خبرنگار ایمنا، بیایید سید شهیدان اهلقلم را جور دیگر بخوانیمش، شهید آوینی را میگویم. شاید او میخواست جز روایت فتح و خون، مسیر را نشانمان دهد، شاید میخواست بگوید چگونه بیندیشیم تا راه را گم نکنیم، نمیدانم، اما هرچه که بود، میخواست با بیانش، کلامش، کتابش و فیلمهایش به ما بفهماند که «ما وارث انبیا هستیم و آیات الهی آفرینش انسان، در وجود ما است که معنا مییابد. ما از مرگ نمیترسیم که مرگ ما، شهادت است و شهادت، حیات عندالرب».
شاید لازمه درک این مطلب، بیداری چشم و دل بود، آنجا که هشیاری را از خفتگان، نیمخفتگان و بیداران تمنا میکند. عقیده دارد ماییم که بار تاریخ را بر دوش گرفتهایم، برای رساندن جهان به سرنوشت مختومش. نهتنها از خون سرخش ابایی ندارد که میداند پیش از طلوع خورشید عدالت، این خون سرخ بر آسمان تقدیرش نشسته است. «یا فالق الاسباب، ما را در راهی که اینچنین عاشقانه در پیشگرفتهایم، یاری کن». شاید همین نجواهایش بود که او را به مقصود رساند، نجواهایی که روزی از دل برمیآمده تا بر دل نشیند و حالا او را به جایی رسانده که زمینیان به حالش غبطه میخورند.
نجواهایی از جنس عشق، بهراستی چه میجویی؟ عشق؟ انسان؟ چه میجویی؟ همه اینجا است، نهتنها در سرزمین فتح که در کلام سید شهیدان اهلقلم. آری، همه تاریخ اینجا حاضر است. «بدر و حنین و عاشورا اینجا است و شاید یار هم اینجا باشد»، اما چه سرزمینی؟ چه کلامی؟ کلامی که میگوید «ما را اجبار و اکراه بدینجا نکشانده است که دشواریها، راه بر ما ببندد، راه حق، محفوف در دشواریها است».
بهراستی چرا سرزمین خون و فتح را با کربلا همانند میبینند؟ شاید به قول او، اگر راه حق در دشواریها نبود، کربلا را کربلا نام نمینهادند. آری، «آنکه با پای اختیار، قدم در طریق کربلا نهاده است، میداند که اسرار جز بر سرهای بریده فاش نخواهد شد».
اینجا گوشهای از کربلا را دوکوهه بیان میکند، درد و دلی که تنها، سید شهیدان اهلقلم شنیده است، رنجی که برای من و تو بازگو میشود، آیا میشود دمی را با حال و هوای دوکوهه یا کربلا گذراند؟ «دوکوهه میدانم که چه قدر دلتنگی، میدانم که دلت میخواهد بازهم خود را به حبل دعای شهدا بیاویزی و با نمازشان تا عرش اعلی بالا بروی. میدانم که چه میکشی دوکوهه».
آری صدا و سیمایش، هر دو بیانگر فتح و خون بود، فتحی که تو را به یاد کربلا و شهدایش میاندازد، «دوکوهه، چه پیوندی بوده است میان تو و کربلا؟ کدام رسول بر خاک تو زیسته است؟ تو کهف اعتکاف کدام عارف بودهای؟ اشک کدام عزادار حسین بر تو چکیده است؟ چه کردهای دوکوهه؟ با من سخن بگو».
حتی اگر هم دوکوهه را ندیده باشی و کربلا را تصور نکرده باشی، با لحن آوینی به آن دوران میروی. حتی اگر سن تو قد ندهد، داستان کربلا را با دلت پیوند میدهد تا تنها خواندن داستان نباشد. سخنش، گفتارش، رفتارش، فکرش، بیانش، لحنش، قلمش، تصویرش و صدایش، همه ازدلبرآمده که بر دل مینشیند.
بهراستی چه کردی که هنر را اینگونه به تصویر کشیدی؟ جنگ که نهتنها خون و فدا شدن که ایستادگی و مقاومت را بیان کردهای. مرگ برای تو که عشقبازی میدانستی، شهادت بود. حالا با خواندن تو، دلها بهسوی چنین پایانی میرود. خوشا بر حالت.
«اگر عاشورا را قلب تاریخ گفتهاند، زمان، هرسال در محرم تجدید میشود و حیات انسان، هر بار در سیدالشهدا؛ نه این حیات دنیایی که جانوران نیز از آن برخوردارند؛ حیاتی که درخور انسان است». همین یک جمله کافی بود برای اثبات این مدعا. آری حیات درخور انسان تنها با شهادت میسر است، شهادتی که با آگاهی باشد، نه با دل خفته. بهراستی کربلا برای چه رخ داد؟ اصلاً دفاعی که مقدس خوانده میشود، برای چه بود؟ مگر نه اینکه زیر سلطه زور نرفتن از شرافت انسان سرچشمه میگیرد و جامعه با شرافت به هدف میرسد؟
حالا بهجرئت میتوانم بگویم نخ تسبیح همه گفتار و نوشتار سید شهیدان اهلقلم، یکچیز بوده، در انتظار فرج ایستادن. مرور لازم است: «دوکوهه، آیا دوست داری که پادگان امام مهدی نیز باشی؟ پس منتظر باش». آری، در انتظار فرج ایستادن، آرمانخواهی میطلبد و صبر بر رنجها. تفکری را که از قلب و جان او برمیخیزد، نباید فراموش کرد، مگر نه اینکه آوینیشناسان، متفکر فرزند انقلابی را اندیشمندی میدانند که «با مسائلی دستبهگریبان شده بود که آن مسائل، هنوز هم وجود دارند».
نظر شما