چند خاطره از یاران شهید آیت الله شهید سید مصطفی خمینی(ره)

شهید سید مصطفی خمینی فرزند ارشد امام خمینی(ره) است که به سبب شهادت زود هنگامش، آنچنان که باید به درک و شناخت نسل جوان بعد از انقلاب در کشورمان نرسید.

به گزارش ایمنا، از آنجایی که یکی از بهترین راه ها برای شناخت انسان های بزرگ، دنبال کردن رد پای حضور آنها در خاطرات و نقل و قول های دوستان و یاران و اهالی خانواده آنهاست، در این نوشتار به نقل تعدادی از خاطرات نقل شده از سوی یاران شهید سید مصطفی خمینی پرداخته ایم. این متن به نقل از پرتال امام خمینی(ره) ازسوی موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره) نقل شده است.

ساعت به دینار

بعد از آزادی از زندان و تبعید حاج‌ آقا مصطفی به ترکیه، ایشان در سال ۱۳۴۴ به همراه حضرت امام (س) به نجف آمدند. دولت ترکیه به علت زیاد شدن اعتراضات جهانی به دولت ایران اعتراض کرد و بدون آنکه به امام گفته شود، ایشان را از ترکیه به فرودگاه بغداد آوردند. آنگونه که حاج‌آقا مصطفی برای بنده تعریف می‌کرد، وقتی که به فرودگاه رسیدند حتی پول گرفتن تاکسی و آمدن به کاظمین را هم نداشتند. ایشان تعریف می‌کرد که: تاکسی سوار شدیم و آمدیم صحن کاظمین، من ساعتم را به راننده دادم و گفتم: می‌روم کرایه‌ات را برای شما می‌آورم. پول تاکسی هم آن زمان یک دینار بود. گفت: آمدم یکی از آقایان را دیدم و آنجا یک دینار از او گرفتم، به تاکسی دادم و ساعتم را پس گرفتم. از آنجا به یک مسافرخانه نزدیک حرم حضرت موسی بن جعفر رفتم و با نجف تماس گرفتم. مرحوم آقا شیخ نصرالله خلخالی که نماینده امام در نجف بود به کاظمین آمد و جایی را برای امام پیدا کردند. (آیت‌الله سید محمد موسوی بجنوردی، امید اسلام)

درس خصوصی

رابطه ما با حاج آقا مصطفی خیلی عمیق بود. حاج آقا مصطفی به همراه ما در کلاس‌های درس پدرمان شرکت می کرده‌اند؛ ایشان یکی دو ماه بعد از ورودش به نجف از پدر من درخواست کرد که یک درس خصوصی با پدرم داشته باشد. شب‌ها بعد از نماز مغرب و عشا درس خصوصی بود. چند نفر از فضلا بعلاوه ایشان و برادر بزرگ من در این درس شرکت می‌کردند که آن درس هفت سال طول کشید. هر درس هم حدود سه ساعت طول می‌کشید. فقه معاملات می‌گفت، اما بحث عجیبی بود. خیلی درس پر فایده‌ای بود. حاج‌آقا مصطفی همیشه می‌گفت من از این درس بسیار بهره‌ می‌برم. (آیت‌الله سید محمد موسوی بجنوردی، امید اسلام)

شیدای راه پدر

مرحوم حاج آقا مصطفی دست پرورده و امیدی برای امام بود که در دوران پر تلاطم حیات سیاسی حضرت امام و در دوران شکوفایی علمی حضرت امام و پیوند خورده با سرنوشت مبارزاتی آن حضرت هم رشد کرد و هم به تعالی و تکامل رسید و هم به سرانجام بسیار شکوهمند و موفقی نائل شد. آنچه مسلم است ایشان یکی از استعدادهای فوق درخشان بود. فوق‌العاده تیزهوش بود. حافظه بسیار قوی داشت و در محیطی آزاد پرورش یافت. در محیطی که اختناقی وجود نداشت. با آزادی و آرامش ویژه‌ای رشد کرد از یک طرف استعداد فوق‌العاده درخشان و از طرف دیگر زمینه تربیتی و پرورشی متناسب با شأن خودش این مجال را برایش فراهم کرد که به شایستگی رشد کند و به تکامل برسد. از معدود استعدادهایی بود که به سرعت مراحل تکاملی دانش را طی نمود. در دوران تحصیل، تدریس هم می‌کرد. هم مدرس قابلی بود و هم آموزنده و طلبه موفق. البته درکنارش مراحل لازم تکاملی و تهذیب نفس و پرورش معنوی را هم به آن توجه و عنایت داشت. انسان کوشایی بود، و بدرستی موقعیت خودش و نهادی که در آن قرار گرفته بود را درک می‌کرد. نهاد روحانیت، نهاد حوزه علمیه و مهم‌تر از همه انتسابش به یکی از استوانه‌ها و شخصیت‌های برجسته علمی حوزه یعنی پدر بزرگوارش بود. بدنبال آغاز حرکت مبارزاتی حضرت امام بعد از رحلت مرحوم آقای بروجردی و وقایع پس از پانزده خرداد مرحوم حاج آقا مصطفی در کوران مبارزاتی قرار گرفت و به عنوان یک بازو و سپر نیرومند در کنار پدرش نقش ایفا می‌کرد به شایستگی راه پدر را درک کرد و به عنوان یک سرباز فداکار و نیروی آماده  به خدمت در کنارپدر رسالتش را دنبال کرد. (حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی، امید اسلام)

جایگزین در بیت

بعد از بازداشت امام در پانزده خرداد و دوران حصر ایشان رسالت نگهبانی و نگهداری از جایگاه ویژه پدر و حفظ کیان پدر تلاش کرد و به عنوان نیروی جایگزین در بیت امام آماده پذیرایی از مراجعین شد که در همان مراحل بود که من اولین بار با ایشان آشنا شدم. طلبه نوجوانی بودم که از شهرستان برای ادامه تحصیل به قم آمدم. مرحوم حاج‌آقا مصطفی در کنار پدر به عنوان یک نیروی فداکار و از خود گذشته شیدای راه پدر نقش خودش را دنبال می‌کرد که در جریان کاپیتولاسیون پیش آمد و سرانجام حضرت امام را دستگیر و تبعید کردند. بعد از آن ایشان برای دفاع از راه پدر و اعتراض به حرکت زشت رژیم حضور قوی و نیرومندی در قم داشت. (حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی، امید اسلام)

پایگاهی برای ادامه راه پدر

در صحن حضرت معصومه (س) اجتماعی با شکوه از مردم علاقه‌مند به امام حضور داشتند، سخنرانی کرد و آنها را به مقاومت و ایستادگی تشویق کرد و بعد به منزل مرحوم آقای نجفی مرعشی به عنوان پایگاهی برای ادامه راه پدر مراجعه کرد و آنجا را در واقع برای انجام رسالتش انتخاب کرد. سرانجام رژیم ناگزیر شد ایشان را بازداشت و زندانی کند. از خاطرات بسیار خوشی که هم ایشان و هم مرحوم فروهر نقل می‌کردند، خاطراتی بود که در زندان قزل قلعه، با زندانیان سیاسی داشت. وقتی ایشان وارد زندان شد زندانیان سیاسی سابقه دار و باشخصیت، ایشان را به مانند شمعی در آغوش گرفتند و با احترام و عزت از ایشان استقبال کردند. وقتی از زندان آزاد شد از دلاوری و جوانمردی یاران زندانی به‌خصوص مرحوم آقای فروهر به زیبایی یاد می‌کرد. (حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی، امید اسلام)

خاطره ای از ترکیه

امام از خاطرات خود در ترکیه برای ما چیزی تعریف نکردند و ما هم هیچوقت سؤال نکردیم. فقط ما از قول شهید حاج آقا مصطفی نقل می‏کنیم. ایشان فرمودند یک روز امام به من فرمودند که: مصطفی این پرده را بزن بالا، این پنجره را هم باز کن تا یک قدری هوا بیاید، یک قدری هم به این اتاق آفتاب بتابد. ایشان می‏فرمود که من بلند شدم و پرده را بالا زدم و پنجره را باز کردم که هوا وارد اتاق بشود یک مرتبه دیدم مأموری که آنجا مواظب ما بود با عصبانیت وارد شد و درب را بست، پرده را هم انداخت و بعد رو کرد به ما و گفت: شما حق ندارید از هوای آزاد و از نور آفتاب استفاده بکنید، ممنوع است، درب را بست و پرده را هم انداخت. رفتار امام بسیار متین و یکنواخت بود در حرف زدن هم خیلی ساکت بودند و در مواقع ضرورت و لزوم حرف می ‏زدند. حالا بنشینند و قصه بگویند که به من چه گذشت و توی راه چگونه بود، این روحیه را نداشتند. ما پاریس که می ‏رفتیم من به امام عرض کردم که اینجا خلبان و کمک خلبان و مهندس پرواز عرب و عراقی هستند شما اگر مایلید می ‏توانید تشریف ببرید به کابین هواپیما و مناظری که دارد ببینید. امام فرمودند که نه من هنگام پرواز به ترکیه، رفتم و در کابین خلبان نشستم.در مسیر سفر به فرانسه فقط یک جا ایشان نگاه کردند، یک دریایی دیدند. پرسیدند این دریا کجاست، گفتم آقا ما که قبلاً نیامدیم و نمی‏دانم دریای کجاست. ایشان فرمودند به نظرم دریای ترکیه باشد. (کتاب خاطرات حجت الاسلام فردوسی پور)

در مسیر شط فرات

سال ۱۳۴۷، بعد از مشرف شدن به نجف، خدمت امام و مرحوم حاج آقا مصطفی رسیدیم. بعد از آن دیگر در خدمت آن دو بزرگوار بودیم. بعدازظهرها در درس اصول ایشان شرکت می‌کردیم. درس تفسیر هم داشتند که شرکت می‌کردیم. ایشان تا سال ۵۶ تدریس داشتند درس اخلاق را هم در لابلای درسها می‌گفت. ایشان عملاً به ما درس اخلاق می‌آموخت. در سال چند مرتبه پیاده از نجف به کربلا مشرف می‌شدیم در ایام زیارتی مخصوص امام حسین (ع) زیارت اربعین و عرفه، در طول سال به صورت جمعی و کاروانی راه می‌افتادیم، مرحوم حاج آقا مصطفی هم می‌آمدند. در مسیر راه از سمت شط فرات می‌رفتیم، که راه دورتر بود، اما عمران و آبادی بود و آب داشت، چند روزی تو راه بودیم. راه معمول بین نجف و کربلا ۷۸ کیلومتر است. در آن زمان بیابان و خشک لم یزرع بود. نمی‌شد در آن هوای گرم حرکت کرد. لذا از سمت کوفه می‌رفتیم. مرحوم حاج آقا مصطفی در مسیر راه، جاهایی که استراحت می‌کردیم معمولاًً برای سرگرم کردن رفقا یا مسابقاتی ترتیب می‌داد و یا طرح مسئله‌ای می‌کرد و یا مشکلی را مطرح می‌کرد. یکی از مواردی که ایشان بر روی آن بسیار حساس بود و همه ماها می‌دانستیم مسئله آلوده شدن جلسات به گناه غیبت بود. به محض اینکه ایشان احساس می‌کرد که می‌خواهد از کسی غیبت شود، حرف را عوض می‌کرد. (آیت الله محمد رضا رحمت، سالهای نجف۲۱-۸۴)

اهتمام به پدر

حاج آقا مصطفی تمام اهتمامش این بود که امام را حفظ کند تا موقعیت امام خدایی ناکرده به مخاطره نیافتد. چه از جهت سیاسی و چه از جهت جسمی. مرحوم حاج احمد آقا در اواخر عمر چقدر نسبت به امام رسیدگی می‌کرد و مواظبت می‌کرد، حاج آقا مصطفی همان نقش را در دوران تبعید به ترکیه و عراق به خوبی بازی می‌کرد و خیلی مواظب امام بود. (همان)

مشاوره های دوستانه

سالی پنج مرتبه با مرحوم حاج‌آقا مصطفی پیاده به کربلا می‌رفتیم. از نجف تا کربلا حدود ۸۰ کیلومتر بود. دو شب تو راه بودیم. به زیارت کربلا، زیارت کاظمین و سامرا می‌رفتیم. با هم عمره به حج رفتیم. زیارت حضرت زینب(ع) می‌رفتیم. خیلی ما با هم مأنوس بودیم. هم مشرب بودیم. در مسائل نجف من مشاور ایشان بودم. چون من بچه نجف بودم از تمام جزئیات آن شهر آگاه بودم و ایشان چون آگاهی زیادی از نجف نداشت ما برای ایشان می‌گفتیم. مشاور خوبی برای هم بودیم. (آیت‌الله سید محمد موسوی بجنوردی،سالهای نجف ج ۲،ص ۳)

خواب راحت

ایشان از نظر جسمی ناراحتی ریوی داشت. تقریباً آسم داشت. وقتی به کربلا می‌رفتیم شبها که می‌خواست استراحت کند شب‌های زمستان و سرد ایشان داخل چادر که همه خوابیده بودند نمی‌خوابید. معمولاً رختخوابش را بیرون چادر می‌انداختند، منتها یکی دو تا پتو بیشتر می‌انداخت تا نفسش راحت باشد. (آیت الله محمد رضا رحمت، پیشین)

فضیلت زیارت با پای پیاده

یکی از رسوم در شهرهای عراق آن است که ایام زیارتی مخصوص امام حسین(ع) مستحب می‌دانند که پیاده به کربلا بروند. فضیلت زیادی برای آن قائل هستند. به ویژه در ایام نیمه شعبان، ایام عرفه و عید قربان. دو سه روز راه است. در نجف گروه ما که با هم رفیق بودیم و در واقع دوروبری‌های امام محسوب می‌شدیم قرار می‌گذاشتیم و در این مناسبت‌ها از نجف پیاده راهی کربلا می‌شدیم. معمولاً سه روز تو راه بودیم. در این پیاده‌روی‌ها یکی از افتخارات مان بود که حاج آقا مصطفی با گروه ما بود. ایشان بزرگ ما بودند. و احترام ایشان از هر جهت بر ما لازم بود. این پیاده روی‌ها، حرکت شبانه در نخلستان‌ها و گفت و گپ‌های بین راه رفاقت مان را بیشتر و بیشتر کرد. این دوستی تا زمان شهادت ایشان ادامه پیدا کرد. که آن زمان بنده در ایران بودم. سالهایی بود که هرگز فراموش نمی‌کنم.(حجت الاسلام والمسلمین سید تقی درچه‌ای، در وادی عشق)

حال خوش مصطفی

آقا مصطفی با آقای نظام پسر آقای الهی قمشه‌ای خیلی رفیق بود. در مشهد و در سفرهای بعد در مسجد گوهرشاد آقا نظام دعای کمیل را با صوت می‌خواند و آقا مصطفی هم می‌نشست و گوش می‌داد و یا ایشان را همراهی می‌کرد. در حالات زیارت هم آقا مصطفی حالات خوشی داشت. در گعده‌ها و نشست‌ها فوق‌العاده بود. در حالت توجه و دعا واقعاً به ایشان غبطه می‌خوردم. (آیت‌الله علی اصغر مروارید،امید اسلام)

بی اعتنا به دنیا

ایشان به مسائل دنیایی بسیار بی اعتنا بود. در سفر به مکّه با ایشان بودم. چیزی که برای من خیلی جالب بود اینکه به هنگام برگشت تمام اثاث را در فرودگاه به حال خود رها کردند و آمدند. خب ما سوغاتی خریده بودیم و چیزهایی خرید کردیم نگران بار و اثاثیه مان بودیم که مثلاً گم نشود. حتی یادم می‌آید آقای ستاری که همراه ایشان بود گفت که یکی از ساک‌های خیلی بزرگ ایشان که اغلب وسایل ایشان در آن بود مفقود شد. اما ایشان کاملاً بی خیال بودند و انگار نه انگار که وسیله‌ای دارند. حاج آقا مصطفی به مسائل دنیایی بی اعتنایی خاصی داشتند. (حجت الاسلام والمسلمین محمد طاووسی بجنوردی، پیشین)

از آن سالهای دور

اولین آَشنایی‌ام با مرحوم حاج آقا مصطفی به سالهای ۳۲ـ۱۳۳۱ برمی‌گردد. که مرحوم حاج آقا مصطفی به مدرسه حجتیه در حجره‌ای که مشترک بود بین آقا شیخ علی آقای النگه‌ای و آقا سید محمد خامنه‌ای، می‌آمدند. ایشان با مشارکت آقا شیخ علی ‌آقای النگه‌ای و چند نفر دیگر مباحثه علمی داشتند. البته وقتی که ایشان می‌آمد، آقا سید محمد خامنه‌ای از حجره بیرون می‌رفتند، جای دیگری مشغول می‌شدند و حجره در اختیار حاج آقا مصطفی و دوستان هم بحث‌شان بود. من این صحنه را هر روز می‌دیدم به این دلیل که حجره ما درست روبروی این حجره قرار داشت. حجره‌ای که ایشان در آن مباحثه می‌کردند در پارک وسطی شرقی حجتیه و حجره ما در پارک مجاور خیابان ، یعنی جنوب شرقی مدرسه قرار داشت. لذا دقیقاً دو حجره روبروی هم بودند. البته فاصله زیاد بود. حیات بزرگی که مدرسه حجتیه داشت فاصله بین دو پارک بود و طبعاً دو حجره از هم دور بودند. اما وقتی آدم می‌نشست روبروی خود را براحتی می‌دید. مرحوم حاج آقا مصطفی شوخ طبع بودند. مباحثه و بحث‌هایشان هم خالی از شوخی و شوخی‌ها نبود. من چون آن زمان اکثراً در حجره بودم و مطالعه می‌کردم، درس‌های من زیاد بود و مجبور بودم بیشتر مطالعه کنم. حوادثی که در آن حجره اتفاق می‌افتاد، برای من مکشوف بود و کاملاً می‌دیدم. حتی گاه حرکات مزاح که داشتند را می‌دیدم. یک بار مرحوم حاج آقا مصطفی متوجه شد که من از حجره مقابل دارم نگاه می‌کنم. چون در سنین جوانی بودم متوجه نبودم که کارم نادرست است و لذا ایشان یک عملی انجام داد که گفتنی نیست(خنده مصاحبه شونده) که ما از نگاه کردن به آنجا منصرف شدیم و دیگر حواسمان به کار خودمان شد و ما دیگر روی‌مان را به سمت حجره مقابل برنگرداندیم. ( مرحوم آیت الله عمید زنجانی،امید اسلام)

رویای صادقه

خواب دیدم که حاج آقا مصطفی به شهادت رسیده و جنازه او را وارد صحن مطهر حضرت امیرالمومنین علی (ع) کردند در حالی که  آدم­ها زیر جنازه نبودند و ملائکه جنازه ایشان را حمل می­کردند، یک قرآنی در جلو جنازه بود، قرآن می­آمد و جنازه به دنبالش حرکت می­کرد، تا وارد صحن علی(ع) شد و آن گاه این جنازه به داخل حرم رفته و از نظرها پنهان شد. من هر روز در درس ایشان حاضر می­شدم، اما موفق نشدم که این خواب را برای او نقل کنم. خانه ما نزدیک منزل ایشان بود؛ یک روز صبح پدر من آمد و خبر آورد که حال آقا سید مصطفی بهم خورده و او را به بیمارستان برده­اند. با عجله به بیمارستان رفتم و دیدم آقا سید مصطفی از دنیا رفته است. آمدیم خدمت حضرت امام (س) برای بیان خبر. آقای فرقانی شروع کردند به روضه خواندن و من یادم است که حضرت امام گفتند: انالله و انا ِلیه راجعون و سه دفعه دستشان را به زمین زدند! (آیت الله سجادی،ج۲ نجف،ص ۱۰۳)/

کد خبر 324866

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.