سی و سه بغض...

من سی و سه پلم و جای این میخ های تازه که بر دهانه ام زده اید کمی درد می کند...

به گزارش خبرنگار فرهنگی ایمنا، مرا می بینید؟ میان شهر خوابیده ام. دستانم را از این سو به آن سو کشانده ام و سالهاست که شما گذشته اید و پدران پدران پدران شما هم گذشته اند از من. جای گله نیست که خاصیت من همین است. اگر امروز لب به سخن گشوده ام از این است که بگویم جای سوراخ های تازه ای که بر دهانه ام زده اید کمی درد می کند.
می شنوم که عابران می گویند این مته به جانم انداختن ها ادامه دارد. می گویند که معاون اداره کل میراث فرهنگی گفته: «در مرحلۀ اول، حفاظ ها به صورت آزمایشی بر روی یکی از دهانه های سی‌و سه پل اجرا خواهد شد و درصورت تأیید شورای فنی اداره کل میراث فرهنگی استان، اجرای حفاظ ها در کل دهانه ها ادامه می یابد.» او را نمی شناسم، که اگر می خواستم نام بی شمار آدمیانی که در طول حیاتم معاون این اداره بوده اند به خاطر بسپارم، دیگر پل نبودم. خواستم بگویم: نصف جهانی ها، مبادا یک نرده سی و سه تا شود که من تحمل این همه رنج را ندارم. می دانید که جنسم از چیست؟ من به زنده رود زنده ام و اگر به حال خود رهایم کنند کم کم از فراق آن مایۀ حیات از هم فرو خواهم پاشید و دیگر نیازی به این نرده ها که چون لباسی بی قواره بر اندامم دوخته اند نخواهد بود.
می گویند که کودکی از من رنجیده، عذر خواهم، در عین حال قسم می خورم که من هلش نداده ام.
بی حد و حصر خوشحالم که خراش کودکی تا این حد به تکاپویتان واداشته و آرزو می کنم که هر روز با سی و سه چشمم، هم نوع دوستی تان را در همۀ رخدادهای ریز و درشت شهر ببینم. از خدا که پنهان نیست از شما اشرفان خلقتش چه پنهان، گاهی از خودم می پرسم چرا این همه سال که سعید و کامبیز و چه و چه از راه دور می آیند و خاطرات خوششان را بر پیکرم تیغ می کشند، هیچ کدامتان به فکر مراقبت از من نمی افتد؟ آه، چه مقایسۀ باطلی، مرا ببخشید، گاهی فراموش می کنم که پلم نه آدمیزاد.
توقعی از آدمیان نداشتم، تا سال ها پیش که یک روزنامه نگار با وفا آمد و اینجا خوابید که نگذارد کامیون ها چهارستون بدنم را بلرزانند. او مسیر عبور ماشین ها را عوض کرد و از آن روز من روی آدم ها حساب دیگری باز کرده بودم. خب، تجربۀ ۴۰۰ ساله ام باید به من می فهماند که در هر صد سال شاید یکی به این بیداری پیدا شود و بس. مگر نه این که آهن پاره ای مخوف تر از آن ها از زیر پایم گذشت و صدای هیچکس درنیامد؟ مگر نه این که آب را روی من بستند و آب از آب تکان نخورد؟
بگذرم که پلم و باید بگذرم از این گله های دیروزی، امروز اما آمده بودم بگویم که بدنم درد می کند و چند روز است که سی و سه بغض راه گلویم را گرفته، آیا کسی هست که صدایم را بشنود و به سادگی از من نگذرد؟/

کد خبر 323220

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.