غم نان داشتند، غم آب هم اضافه شد؛ روزگار سخت گرفته بر مردمان این دیار که برای جرعه ای آب باید تمنای تانکری را بکشند تا مبادا تشنگی در این روزهای گرم، کودکانشان را بیازارد.

کودکانی که به جای بازی در کوی و برزن در فصل تابستان باید با دبه های خالی در صف انتظار بایستند دوشادوش پیرمرد ریش سفیدی که گوشه ای روی جدول نشسته و خنده تلخی بر لبشان نقش بسته تا با سهم آبی که در دست دارد در جدال با بی آبی پیروزمندانه به خانه برگردد. قاب عکس های خاکستری، در سیاهی و سفیدی حتی پیرزنی که از دوردست لَخت لَخت و قدم قدم به سمت تانکر می آید را هم جا نمی اندازد. اینجا از اصفهان، از زاینده رود دور نیست. اینجا نایین است. خیلی دور، خیلی نزدیک. 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.