همانا که انسان را در رنج آفریدیم

فیلم بیدار شو آرزو اثری از کیانوش عیاری است که در سال ۱۳۸۳ ساخته شد این فیلم با موضوع زلزلهٔ بم مقابل دوربین رفت و تا ۱۳ سال فرصت اکران عمومی پیدا نکرده بود و آذر ماه ۱۳۹۶ در گروه «هنر و تجربه» اکران خود را روی پرده سینما آغاز کرد و اکنون راه خود را نیز به نمایش خانگی باز کرده است.

به گزارش خبرنگار ایمنا، شباهتِ بیدار شو، آرزوی کیانوش عیاری با زندگی و دیگرهیچ عباس کیارستمی تنها در این نیست که این هر دو پس از زلزله ــ اوّلی زلزله‌ی بم و دومی زلزله‌ی رودبار ــ جرئت می‌کنند و به آن‌جا می‌روند. بلکه در این است که هر دو سعی می‌کنند از دلِ آن ویرانیِ ظاهری، از دلِ مرگ، به زندگی و آبادانی برسند.

در فیلمِ کیارستمی، دیدنِ بازی‌های جام‌جهانی مصداقی از این زندگی‌طلبی است و در فیلمِ عیاری، خیمه‌ای که به‌عنوانِ کلاسِ درس بر پا می‌شود. این جست‌وجوها برای رسیدن به زندگی را می‌شود در نگاهِ طنازانه‌ی عیاری هم دید. طنزی در دلِ یک حادثه‌ی تراژیک. نگاهی که نخستین بروزش در پتویی‌ست که بهناز جعفری بر دوش می‌اندازد. و بعد، از دلِ یک آوارِ بی‌پایان به‌سمتِ جایی می‌رود که بتواند زندگی‌سازی بکند.

فیلمِ عیاری امّا فیلمِ داستان‌گوتر و پُردردتری است. صاف می‌زند به دلِ واقعه‌ای تلخ و جزئیاتِ تلخ‌ترش را هم روایت می‌کند. او در دلِ این فاجعه، یک روایتِ دراماتیک می‌آفریند و آن را به‌تصویر می‌کشد. فیلم با تصویری از آوارشدنِ دیوار بر ساعتی دیواری شروع می‌شود. ساعت، که نمادی از گذرانِ زندگی‌ست و آوارشدنِ دیوار بر آن می‌تواند نشان‌دهنده‌ی این باشد که زندگی متوقف شده‌است.

دیوارها فرو می‌ریزند، مثلِ دیوارِ زندان که فروریخته و زندانی‌ها همگی به‌سمتِ خانه‌هایشان فرار می‌کنند. بزرگ‌ترین جسارت و طنازیِ عیاری هم در همین کاراکتر (با بازیِ مهران رجبی) بروز می‌کند. کسی که از زندان فرار کرده‌است، امّا برای به انسان‌ها کمک‌ می‌کند. او بچه‌های بی‌سرپرستِ رهاشده در آوارها را پیدا و به دخترِ گیرکرده در آوار کمک و او را به بیمارستان می‌برد، از دختر و مادر و همسرِ خود می‌گذرد تا به دیگرانی کمک کند تا خواهرشان را از زیرِ آوار درآورند، در مقابلِ دزدی‌های افسارگسیخته‌ از مال و جانِ مصیبت‌دیدگان ایستادگی می‌کند و در آخر هم دوباره خود را به زندان معرّفی می‌کند. این پاکی و این انسانیت در او نفسِ به‌زندان‌افتادن‌ش را هم زیرِ سؤال می‌برد و بزرگ‌ترین کنایه‌ی فیلمِ عیاری هم در همین‌جا شکل می‌گیرد. در این مسئله که جای آدم‌های آزاد و زندانی‌ها عوض شده‌است.

عیاری اوجِ استیصالِ کاراکترش را در رفت‌وبرگشت‌های مدام‌ش بینِ دست‌شویی، جایی که دخترش بوده، و هالِ خانه، جایی که مادرش گیر کرده، طرح‌ریزی می‌کند و با این حرکت‌های عصبی روانِ بیننده‌ی فیلم‌ش را هم به‌بازی می‌گیرد. برای بازی در این نقشِ سخت هم مهران رجبی‌ای را برمی‌گزیند که بازیگری حرفه‌ای نیست و این را می‌توان در ادامه‌ی «سینمای آزاد» ی دانست که عیاری خود از پیش‌گامان‌ش بود. سینمایی که به آماتوربودن روی داشت و اصرار می‌ورزید. علاوه‌بر این‌که این امر فیلم را واقعی‌تر و تأثیرش را بیش‌تر می‌کند.

یکی دیگر از نکاتِ قابل‌توجهِ فیلم، و مصداقِ دیگری از واقع‌گراییِ عیاری، استفاده‌ای‌ست که از تصاویرِ واقعی و آرشیوی می‌کند و آن‌ها را لابه‌لای روایتِ فیلم می‌چیند و یکی از این تصاویر نوشته ای است که بر روی تخته سیاه نوشته: «انسان در ... زندگی می‌کند.»

این نوشته، جدای از اشاره‌اش بر نفسِ زندگی‌کردن و برگزیدنِ زندگی بر مرگ، می‌تواند به لقد خلقنا الإنسانَ فی کبد (همانا که انسان را در رنج آفریدیم) هم اشاره‌ای داشته‌باشد. اشاره‌ای کوتاه و رندانه که کارگردان به خوبی از آن استفاده کرده است.

کد خبر 360946

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.