تو ظریفی و لطافت ز تو آموخته گُل

وقتی در کوچه پس کوچه‌های سپاهان قدم می‌زنیم صدای قلم و چکش قلمزنان این دیار در هر کوچه و برزنِ آن شنیده می‌شود. صدا آشناست، تا آنجا که وزنۀ سنگین هنرمندان صنایع دستی اصفهان و ازجمله هنرصنعتِ قلمزنی، علتی است بر عنوان شهر جهانی صنایع دستی بر این خطه از دیار رشک‌انگیز، دیاری که نیمۀ جهانش خوانده‌اند.

به گزارش خبرنگار ایمنا، همراه می شویم با صدای آشنای فرود چکش بر قفای قلم و سپاهان را به قصد دیدار با هنرمندی طی طریق می‌کنیم که وزنه‌ای سنگین در هنر قلمزنی اصفهان است.

حالا چند روزی است که سردر خانه ای در کوچه گلها واقع در خیابان عسگریه با کاشی ماندگاری زینت داده شده که نام استاد علی ظریفی بر روی آن جلوه‌نمایی می کند. استاد علی ظریفی هنرمند پیشکسوت قلمزنی، سال ۱۳۱۵ متولد شد و اکنون بیش از ۸۰ سال است که با فرود هر ضربۀ چکش بر قلمش تاک می آفریند.

آنچه می خوانید گفتگوی خبرنگار ایمنا با استاد علی ظریفی اصفهانی پیشکسوت هنر قلمزنی است.

از چه زمانی به قلمزنی روی آوردید؟

من از سن چهار سالگی وارد حرفه قلمزنی شدم که آن‌موقع جنگ دوم جهانی بود، اما وقتی هفت ساله شدم کار قلمزنی و کلاً کار هنر تعطیل شد.

این تعطیلی برای چه بود؟

چون متفقین از ایران رفتند و دیگر کسی کار نمی خرید.

بعد از هفت سالگی چه کردید؟

 من در این مدت در چند مغازه قلمزنی کار کردم تا اینکه ۱۰ ساله شدم و دیگر برای خودم کار کردم.

استاد شما در قلمزنی چه کسی بود؟

من از چهار تا هفت سالگی نزد «استاد محمدتقی پشوتن» کار کردم. ایشان از اساتید بزرگ قلمزنی ایران بود.

دیگر اعضای خانوادۀ شما هم در قلمزنی فعالیت داشتند؟

هیچ کدام از اعضای خانواده من قلمزن نبودند اما قلمزنی را دوست داشتند. نه پدر و نه مادرم هیچ‌یک قلمزن نبودند، من دو خواهر و یک برادر هم داشتم که هرسه فوت شده اند آنها هم قلمزن نبوده اند.

پس شما شغل پدری را ادامه ندادید. پدرتان در چه شغلی مشغول بودند؟

آن‌زمان ها بهترین شغلی که در شهر بود  زغال فروشی بود چون نفت و گاز نبود و همه فقط با زغال کار می کردند و پدر من هم  زغال فروش بود.

از مادرتان بگویید؟

مادرم هم سواد نداشت اما هم قرآن می خواند و هم قرآن را به دیگران درس می‌داد درحالی که مادرم حتی نمی توانست اسم خودش را بنویسد چون سواد نداشت و این موضوع جزو آن موضوع هایی در دنیا است که صحبت درباره آنها خیلی سخت است؛ هنر هم همینطور است، حرف زدن درباره هنر هم سخت است. هنر، یادگیری نیست و نمی توانی دانشگاه بروی و هنر را یاد بگیری، هنر باید در وجودت باشد تا بتوانی آفرینش داشته باشی.

یعنی نمی شود هنر را آموزش داد؟

این کار، یادگیری نیست البته می شود که مثلا راهنمایی بکنم که چه کاری بکنند اما اینکه کسی بتواند مثل کارهای خودم را انجام دهند نه نمی شود چون خلق هر اثری از وجود آدم سرچشمه می گیرد و کارهایی که خودم کردم دیگر تمام شد. من هم به هر فردی که می خواست در زمینه قلمزنی راهنمایی کردم.

چه زمانی می توان برای هر فردی که صنایع دستی کار می کند نام هنرمند را بکار برد؟

هنر با صنایع دستی فرق می کند و کسی که صنایع دستی کار می کند حتما هنرمند نیست چون هر فردی که در هر شته صنایع دستی کار می کند می تواند کاری مثل فرد دیگر یا مثل روز قبلش انجام دهد و آفرینش نداشته باشد اما اگر در صنایع دستی آفرینش وجود داشته باشد هنر است.

بنابراین هنر از نگاه شما یعنی آفرینش اثری که قبل از آن وجود نداشته است؟

بله، هنر یعنی آفرینش و هنرمند کسی است که چیزی را بیافریند که وجود نداشته است و کسی نتواند جایی مانند آن را ببیند.

و هنرمند چه کسی است؟

هنرمند مثل میوه می مانَد چون میوه تا روی درخت رسید، می افتد اما هنرمند وقتی افتاد، می رسد. وقتی هنرمند آفرینشی انجام می دهد به او خیلی سخت می گذرد چون تا وقتی که زنده است زبان هنرمند را نمی فهمند. هنرمند از جامعۀ خودش جلو است و وقتی مُرد و سال ها گذشت بعد دربارۀ او صحبت می کنند و تازه می فهمند این هنرمند چه کسی بوده و چه کارهایی انجام داده است و بعد برایش بزرگداشت و سالگرد می گیرند!

از اساتید کنونی قلمزنی بگویید. دیدگاه شما درباره نوع فعالیت آنها چیست؟

من همۀ اساتید را دوست دارم اما آدم باید خودش شایسته باشد تا بتواند دربارۀ افراد مختلف حرف بزند و من درحدی نیستم که درباره خیلی چیزها حرف بزنم. هیچ‌کس قادر به حرف زدن درباره هنر یک هنرمند نیست چون نمی داند آن هنرمند چه کار می خواسته انجام دهد و با هنرش چه پیامی برای ما داشته است.تنها هنرمندی که داریم خدا است که آفرینش دارد و هنرمندان دیگر هم شاگردان خدا هستند که آفرینش دارند.

وظیفه شاگرد خدا چیست؟

شاگرد خدا نمی تواند اشتباه کند، شاگرد خدا باید کرامت داشته باشد، باید برای مردم رفاه درست کند، برای مردم آزادی درست کندو به  مردم کمک کند. هنرمند شاگرد خدا است و مگر شاگرد خدا می تواند اشتباه کند.

و شما به درجۀ هنرمندی رسیدید.

من تقریبا جزو هنرمندان هستم و همیشه در کارهایم آفرینش داشته ام. من هرکاری را فقط یکبار انجام دادم و دفعه بعد آن را تکرار نکردم و هیچ وقت هم کار دستوری انجام ندادم و همیشه برای خودم کار کردم. البته ما هنرمند واقعی نیستیم، هنرمند آن کسانی بودند که در جنگ هشت ساله سینه‌شان را دانسته جلوی گلولۀ خمپارۀ دشمن قرار دادند و از مملکتمان، ناموسمان و هستی‌مان دفاع کردند.

شما هم در جبهه حضور داشته اید. درسته؟

من به اکثر مناطق جنگی هم رفتم و مجروحیت هایی هم دارم. یکی از کسانی که از زمان انقلاب نصف این شهر را اداره می کرد علی ظریفی بود که با بچه هایی که با هم بودیم شب و روز تمام شهر را اداره می کردیم که مبادا آسیبی از جانب کسی به دیگران برسد، اما هیچ کجایی نرفتم نامم را بنویسم و بگویم من این کار را کردم.

با خلق آثارتان قصد انتقال پیامی را هم داشته اید؟

اگر هنرمند در هنرش پیام نداشته باشد هنر نیست.

چه پیامی را منتقل می کنید؟

درخت تاک مصداق یک هنرمند است و پُربارترین و افتاده ترین درخت ها است و من اکثرا تاک کار می کنم. کنار کارگاه من در پشت موزه خط هم درخت تاکی روی زمین افتاده است و بعضی ها پاهایشان را روی شاخه هایش می گذارند و خردش می کنند و بعضی ها با آن داربست درست می کنند؛ هنرمند هم درست مثل درخت تاک پربارترین و افتاده ترین درخت ها است.

فرزندانتان راه شما را در قلمزنی ادامه داده اند؟

من چهار پسر و دو دختر دارم که خیلی دوستشان دارم و بچه های خیلی خوبی هستند و الان ۱۰ ماه است من روی این تخت خوابیده ام و این بچه ها مرتب به من رسیدگی می کنند. یکی از دخترانم نقاشی آبرنگ کار می کند ولی قلمزنی انجام نمی دهد یعنی من به آنها اجازه ندادم این کار را انجام دهند.

چرا نخواستید فرزندانتان به قلمزنی بپردازند؟

الان من ۸۵ سال دارم و از چهار سالگی تا حالا یعنی ۸۱ سال است که کار می کنم و انتظاری هم نداشتم ولی چه کسی آمده احوال من را بپرسد؟ هرچند که من از مسئولانی که قانونی را به مجلس بردند و تصویب کردند که هنرمندان از ۶۰ سال به بالا نباید بیمه شوند هیچ انتظاری ندارم؛ پس چطور از فرزندانم بخواهم به راهی بروند که رفته ام. کارگاهم پشت موزه خط بود که ازطرف حوزه هنری آمدند و کلید کارگاهم را در همین خانه از من گرفتند که آن را تعمیر کنند اما یک سال می گذرد و هنوز یک گِل‌سفید هم نزدند!

از سختی های راهتان در قلمزنی بگویید؟

من خیلی سختی کشیدم اکثرا سوختم، غیر از اینکه با آتش و با قیر سوختم از حرف های دیگران هم سوختم. من هنگامی که هنوز سحر نشده بود از اینجا به کارگاهم می رفتم و ستاره ها در آسمان بودند، یک شب ستاره ها را دیدم و شعری برایشان گفتم. /ستاره های شبانه به سوگ بنشینند/ کسی نبود که تیرش خطا رود ما را/ یعنی هر کسی تیر انداخت به ما اثابت کرد و عیبی ندارد.

این شعر را خودتان سروده اید؟

من شاعر نیستم اما فقط این بیت را گفته ام، آن هم به این دلیل که مدت ها قبل از سحر به کارگاهم می رفتم و خیلی کار کردم، اما از حرف های دیگران تیرهای زیادی سمتم نشانه رفت.

جای خاصی با خداوند خلوت کرده اید؟

من همیشه وقتی به مسجد جامع می روم آنجا می نشینم و قرآن می خوانم یعنی شکل دیگری جز با کلام خدا نمی توانم با مسجد جامع حرف بزنم. مسجد جامع استاد و دوست من است.

اهل همان محله هستید؟

بله، من در کوچه پشت مسجد جامع اصفهان به دنیا آمدم.

قطعا موزه هایی زیادی آثار شما را نمایش داده اند. درسته؟

من موزه ها را قبول ندارم، موزه من هستم که هنوز زنده ام، اما مجموعه‌دارهایی در ایران هستند که به من مهلت نمی دهند کارم تمام شود و تا یک کار دستم می دیدند از من خواستند که آن کار را برایشان بگذارم و من می گویم چشم، کاری هم به قیمتش ندارم. می گویم کار مال آن کسی است که می فهمد نه آن کسی که پول دارد.

روی آثارتان چه امضایی دارید؟

امضایم نوشتن اسم و فامیلم یعنی علی ظریفی اصفهانی است.

چه توصیه ای به جوانان دارید؟

جوانان باید خودشان را بشناسند، خودشان را دریابند و ببینند چه شخصیت هایی هستند. متوجه شوند که یک جوان ۱۸ یا ۲۰ ساله چه کارها و چه آفرینش های زیادی می توانند داشته باشند. جوان های ما می توانند پای زانوی یک پیر بنشینند که الان ۸۱ سال است که کار کرده و هنوزهم کار می کند و ببینند چه حرف هایی دارد.

به گزارش ایمنا، تابلوهای روی دیوار اتاق استاد را نگاهی می اندازیم، هر گوشه در وصف او شعرها نوشته اند...آنجا که شاعرانه در وصفش سروده اند که: «تو ظریفی و ظرافت ز تو آموخته گُل/ هم ز روی تو چنین چهره برافروخته گُل/ گُل به پندار و به گفتار و به کردارت شد/ که زند کِلک تو بر صفحه انباشته گُل/ این عجیب نیست که رام تو شده سخت فلز/ عجب از مردم این شهر که نشناخته گل/ این همه گُل که ز گفتار گُل‌افشان ریزد/ همه شایسته بر آن قامت افراشته گُل» و در تابلویی دیگر «ای اشتیاق کهنه سوختن/ از نفیر کدام آتش زاده ای/ که این چنین... همواره سوسو می کنی و خاموش نمی شوی/ خاکسترنشین پهنۀ تاریخ/ از خون هابیلی... تا اینک»

چشم را به سوی دیگر دیوار اتاق می اندازیم... نستعلیق یادگار معین الکتّاب نیز جلوه نمایی می کند که بیتی را به تاریخ فروردین‌ماه ۱۳۷۵به خط خوشش نگاشته و به استاد ظریفی تقدیم کرده و آورده است: «یک جهان حادثه در پشت نگاه من و تُست/ لحظه ها گر نخروشند گناه من و تُست»

وقت خداحافظی استاد ظریفی می گوید: «من از شما ممنونم که به یاد هنرمندان هستید مخصوصا به یاد هنرمندانی که الان از داخل قفس آزاد شده اند ولی موقعی که در قفس بودند بالهایش را شکستند چون مانند عقاب بودند اما الان کلاغ ها پرواز می کنند.» و سپس زمزمه می‌کند: «دیده ای که سایۀ مهتاب در آب بیفتد؟ صدای افتادن مهتاب که از آسمان در آب بیفتد را شنیده‌ای؟ حتما نه، نشنوی شیون افتادن مهتاب در آب/ تا چو یاس از در و دیوار نیاویزی گوش».

گفتگو از: شیرین مستغاثی، سرویس فرهنگ و هنر ایمنا

کد خبر 360042

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.