۲ آبان ۱۳۹۷ - ۰۹:۵۳
به شوق تو باکی نداریم...

اتوبوس رفت که برود اربعینش را دریابد؛ سال‌هاست جاده کربلا کوچک و بزرگ نمی‌شناسد؛ همه‌ دوست دارند اربعینی شوند؛ اما اینها با اینکه تاکنون به نینوا نرفته‌اند و ستون‌های این جاده را ندیده‌اند، مسیر را خستگی‌ناپذیر می‌دانند.

به گزارش ایمنا، «از اینجا که راه افتادید میرید به سوی مرز مهران و از اونجا به نجف؛ بهتره موقع زیارت یه نماز زیارت هم واسه بانیان این خیر بخونید»؛ این صحبت مردی بود در اتوبوس مسافربری اصفهان- نجف در آستانه اربعین حسینی؛ تا مسافران را بدرقه کند؛ یکی نام مسافران را می‌پرسید و دیگری از سفر اولی بودنشان سؤال می‌کرد؛ مسافری از مدیر کاروان می‌پرسید که پیاده‌روی‌شان به سوی کربلا از کجا شروع می‌شود و دیگری از روزهایی که در پیش دارند سؤال می‌کرد؛ سؤالات بسیار در ذهن آنها طبیعی بود؛ سفر اولشان بود به سوی کربلا آن هم با پای پیاده.

هر از گاهی نوای صلوات و «لبیک یا حسین (ع)» از میان جمع بر می‌خواست؛ برای سلامتی آقا امام زمان (عج) تا برای سلامتی بانیان خیر؛ کسانی که جمع شده بودند تا سفر اولی‌ها را راهی کرب‌ و بلا کنند و در ثواب زیارت آنها شریک باشند؛ شاید کسی نذری کرده مشکلاتش حل شود، شاید دیگری نذر سلامتی‌اش کرده و یک نفر هم هدفش جلب رضایت خدا بوده؛ کسی چه می‌داند؟ هرکس به طریقی دوست دارد اربعینی شود...

گویا هشتمین دوره اعزام سفر اولی‌ها از اصفهان بود به نجف؛ امسال هم افراد بسیاری مشرف می‌شوند، اتوبوس‌ها سریع‌تر از همیشه پر می‌شود و آماده رفتن؛ مسافرانی که گویی دلشان پر می‌زند برای این جاده تا در آن قدمی بگذارند و به شوق حرم یکی یکی ستون‌های آن را پشت سر گذارند و سوی نینوا رهسپار شوند.

اینجا نه اینکه همه بالغ باشند و قدم‌هایشان بزرگ؛ کوچک‌ترهایی هم هستند که گرچه قد قدم‌هایشان کوچک است، اما به قول معروف پاشنه ور کشیده‌اند و آماده پیاده‌روی اربعین شده‌اند؛ می‌خورد ۱۰ سالی بیشتر نداشته باشد، اما چنان مصمم نشسته که گویی چندباری این مسیر را طی کرده و شک ندارد که خستگی‌ناپذیر است؛ «من می‌تونم همه راه رو پیاده برم، خسته هم نمی‌شم، خودم اصرار داشتم که پیاده روی کنم؛ دو سه سال است که می‌خوام پیاده برم کربلا».

آنهایی که در نزدیکی این پسر جوان نشسته بودند، تعجب کرده بودند از اینکه تصمیمش در پیاده‌روی این مسیر جدی است؛ شاید آنها هم مانند من تصور کرده بودند علاقه‌ای زودگذر در او ایجاد شده و تنها دوست دارد یک راه رفتن طولانی مدت را تجربه کند؛ اما نه؛ «دو سه ساله هرچه به معلم‌هامون اصرار می‌کنم تا اجازه بدن به سفر اربعین برم فایده نداره؛ امسال هم همه مشق‌هام رو زودتر از همه نوشتم و اجازه‌مو گرفتم تا بتونم بیام».

اما بخش جالب ماجرا این است که این جمع عاشق وسیله سفر اولشان را پیاده‌روی انتخاب کرده‌اند؛ ممکن است که خیلی‌ها تصمیم داشته باشند اولین مسافرتشان را با ماشین و هواپیما و ... بروند تا هم زودتر به مقصد برسند و هم خستگی کمتری بکشند، اما گویا برای این مسافران این چیزها ملاک نیست؛ حتی برای کوچک‌ترین مسافر این اتوبوس؛ «راهش مهمه؛ مقصد مهمه؛ مهم نیست که زود برسیم یا دیر به همین خاطر خستگی هم نداره».

یکی با پدر و مادرش، یکی با فرزندش و دیگری با همسرش؛ همه‌شان اولین بارشان است که به قول خودشان قسمتشان شده حرم اباعبدالله الحسین را ببینند؛ اتوبوس آن‌قدر شلوغ است که برای دیدن فضا باید روی پله ها بایستیم؛ باید سریع پیاده می‌شدم تا اتوبوس راه بیفتد؛ یکی از مسئولان کاروان می‌گوید«خانم بفرما سر جات بنشین تا راه بیفتیم»اما پاسخ من را که می‌گویم «من جایی ندارم» متوجه نمی‌شود و با تعجب می‌پرسد «یعنی قراره تا آخر سفر همینطور وسط اتوبوس ایستاده باشی؟» باید می‌گفتم «باید منتظر بمانم تا روزی من هم پیاده‌روی اربعین را تجربه کنم...»

هفتمین اتوبوس هم راه میفتد؛ مانند آن‌هایی که به بدرقه خویشان و بستگان آمده‌اند اشک جلوی چشمانم را گرفته؛ اشکی از سر فراق اباعبدالله‌الحسین (ع) که نمی‌توانستم از نزدیک زیارتش کنم. «خانوم، پس چرا نرفتی بالا؟ راه افتاد، رفت، پس برو دیگه، سریع باش»؛ جواب می دهم «قرار نبود برم...»؛ باحالتی مطمئن ادامه دهد«آهان، تو هم مثل ما از اتوبوس‌ها جا موندی؟»؛ پاسخی جز این ندارم «جا ماندم...»

چشمان خیلی‌ها منتظر بود تا کسی بیاید و نامشان را برای سفر ثبت کند؛  از کیف و وسایلی که جمع کرده بودند تا راهی سفر شوند مشخص بود؛ اتوبوس از جلوی چشمم رد می‌شود؛ رفت که برود اربعینش را دریابد؛ چشم آن خانم هم به حالتی منتظر از صورت من سر می‌خورد و به چمدانش که کنار پایش روی زمین گذاشته نگاه می‌کند...         

کد خبر 356845

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.