محمدعلی در هیچ شرایطی از وظیفه‌اش شانه خالی نمی‌کرد

در فصل زمستان که طبیعت به خواب رفته تا در بهاری دیگر شادابی را تقدیم انسان‌ها کند، قابله به خانه آنها آمد، چند ساعت گذشت؛ گرچه این ششمین نوبت بارداری او بود و نباید زیاد نگران می‌شد اما پدر خانواده مرتب در حیاط قدم می‌زد و صلوات می‌فرستاد.

به گزارش ایمنا، گویی زمان نمی‌گذشت؛ کم کم احساس می‌کرد خیلی دیر شده؛ عاقبت پس از آن همه انتظار قابله در را باز کرد؛ به چشمان منتظر کرمعلی نگاهی انداخت و قدم نو رسیده را تبریک گفت.

کرمعلی از سلامت مادر و فرزند پرسید و قابله گفت «پسر کاکل زری و مادرش هر دو سالم‌اند»؛ کرمعلی سر بر آسمان بلند کرد و خدا را شکر کرد که باز هم مرحمت خود را از او دریغ نکرده است؛ پدر خوشحال بود و با خود می‌اندیشید حال که خداوند به من ششمین فرزند را داده باید بیشتر کار کنم تا آنها راحت‌تر زندگی کنند.

دهم بهمن‌ماه ۱۳۳۷ بود که محمدعلی در محله فروشان خمینی‌شهر به دنیا آمد؛ نوزاد هر روز در دامان پرمهر مادر بزرگ قوی شد تا اندازه‌ای که مادر می‌گوید فرزندش در کودکی سبدهای سنگین میوه را به راحتی جابه‌جا می‌کرد؛ در نوجوانی هم به دلیل وضعیت ضعیف اقتصادی درسش را رها می‌کند و به حرفه قلم‌زنی مشغول می‌شود، تا اینکه در ۱۸ سالگی به خدمت سربازی در ارتش می‌رود و پیش از انقلاب اسلامی فعالیت مبارزاتی خود را آغاز می‌کند؛ با این حال فعالیتش در پادگان سلطنت‌آباد به قدری زیاد بود که چندماه آخر سربازی‌اش را زودتر از موعد به پایان رساند و حکم ترخیص را دریافت کرد.

اما فعالیتش به اینجا ختم نمی‌شد و پس از بازگشت از سربازی، آموزش نظامی نوجوانان محل را بر عهده گرفت و افزون بر آن مسائل جامعه را به خوبی برایشان تحلیل می‌کرد؛ به گونه‌ای که برای آگاهی‌بخشی و بصیرت‌دهی  جلسات بحث و گفتگو برگزار کرد؛ همچنین در طبقه دوم منزل پدری‌اش با دیگر بسیجیان جلسات سیاسی می گذاشت.

تا اینکه گروهک‌های ضدانقلاب و جدایی‌طلب با همراهی منافقان هوای کردستان ایران بر سرشان می‌زند و محمدعلی به فرمان رهبر خود امام خمینی (ره) روانه کردستان می‌شود و مبارزه را در آنجا ادامه می‌دهد؛ تا جایی که در مدت ۹ ماه شجاعت خود را به نمایش گذاشت؛ به گونه‌ای که خودروی نظامی حمل تدارکات را زیر باران گلوله‌های دشمن با شجاعت و مهارت خود عبور می‌داد.

با این حال با شروع جنگ تحمیلی دوره آموزش تکمیلی خود را در اصفهان گذراند و با صدور فرمان امام در ۱۴ آبان‌ماه ۱۳۵۹ برای شکستن حصر آبادان از راه بسیج ثبت‌نام کرد و به جبهه اعزام شد و پس از مدتی مسئولیت تأمین مهمات و تدارکات را در منطقه خود بر عهده گرفت؛ اما مشکل اینجا بود که اجازه‌ای برای در اختیار قرار دادن سلاح به نیروهای مردم نداشتند، اما با این حال محمدعلی با خوش‌رویی و از راه دوستی با دیگر نیروهای ارتش مهمات را به خط می‌رساند؛ گاهی اوقات برای آنها هدایای مردمی می‌برد و با شوخ‌طبعی خود در دل آنها جا باز می‌کرد و چند جعبه مهمات از آنها می‌گرفت و به دست پاسداران می‌رساند.

از اینها گذشته محمدعلی که قدی بلند و محاسنی مشکی داشت و به همین خاطر در میان دوستانش به ابوشریف معروف شده بود؛ انقدر خوش‌رو بود و همیشه رزمندگان را می‌خنداند که اگر روزی در جمع دوستانش نبود، کمبود او احساس می‌شد؛ ناگفته نماند که نوای «العفو» او در نمازهای شب و درس توحید در شب‌های جمعه در سنگر و زمزمه «الهی و ربی من لی غیرک» بود که محبوبیت محمدعلی را در میان دوستانش بیشتر کرده بود؛ به هر حال با همه اخلاصی که داشت وظایف خود را هم به خوبی انجام می‌داد؛ از تأمین مهمات گرفته تا انتقال مجروحان در دل شب و نگهبانی سنگرها همه این کارها را به خوبی انجام می‌داد.

با اینکه دشمن متجاوز از شمال بهمن‌شیر و تپه‌های مدن بیرون رانده شده اما دشمن همه منطقه را مین‌گذاری کرده بود؛ به همین خاطر محمدعلی سوار بر خودرو شد و پس از منفجر کردن تعدادی از مین‌ها توانست از میان میدان مین عبور کند؛ پس از عملیات سختی که پشت سر گذاشته بود برای تجدید قوا و رفع تشنگی از ماشین پیاده شد  که در همین لحظه گلوله‌ای به قلب محمدعلی اصابت کرد و او را به شهادت رساند.

کد خبر 350747

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.