به گزارش ایمنا، بالاخره ماشین هم تکانی به خود داد؛ از ظهر خودش را در اختیار بچه هیئتیها گذاشته بود تا آراستهاش کنند برای همنوا شدن با کاروان یارانی که باز هم شهد شهادت جذبشان کرده است؛ شهد آن گلی که حججی و امثال او بوییده بودند. در اتومبیل خود منتظرم تا بلکه وانت عجله کند و آماده شود تا از حوالی خانه اصفهان راه بیفتد به سوی شهر نجفآباد یا همان شهر شهید حججی تا با آوای نوحههای خود همراهی کند جمعیتی را که برای سالگرد شهادت حجت خدا آمده اند.
شاید برای من که کمی عجله دارم ۱۰ دقیقه انتظار، به اندازه ساعتها طول کشد، استارت ماشین که زده می شود پیچ ضبط صوت را می چرخانم و صدای آن را کم می کنم تا آواهای بیرون را بیشتر بشنوم و فضا را بهتر درک کنم. گاهی وانت عقب و جلو میافتد، اما همین که تا حدودی هر دو اتومبیل هوای هم را دارند فرصتی ایجاد میکند تا حال و هوای شهادت را از زبان مداح بهتر درک کنی «عجب محرمی شده امسال، شهید بیسر برگشته...».
نیم ساعتی تا شروع مراسم نمانده که تابلوی پانزده کیلومتری نجفآباد خودنمایی می کند، کمی جلوتر شلوغی خیابانها نشان از ورودی شهر را دارد، همانجا که عکس شهید حججی در کنار ردیفی از عکس شهدای دوران دفاع مقدس این شهر نخ تسبیحی را به ذهن متبادر میکند که این دو را به هم متصل کرده و میخواهد روزگار کنونی را به یاد گذشته خود بیندازد.
هنگامی که به یاد شهید بیسر می افتم بطری آبی را که در دست دارم برمی گردانم سرجایش تا دمی به یاد لبان خشک آن شهید بیسر که همچون مولایش امام حسین (ع) به شهادت رسید باشم.
اتومبیل را پارک می کنم و بقیه راه که البته فاصله زیادی نیست را پیاده می پیمایم تا بتوانم با پای خود کمی مسیر شهدا را لمس کنم «السلام علیک یا اولیا الله و احبائه» و درود بر تو ای مادری که اشکهای لرزانت یادآور عصر عاشوراست؛ هنگامی که سوار حسین (ع) بی حسین برگشت، هنگامی که سر حسین از تنش جدا شد، همان سری که هنوز هم سرهای زیادی به خاطر او از تن جدا میشوند؛ سری که شد راهی برای شروع.
آری راهی که سالیانی پیش شروع شد و باید ادامه مییافت اما هر بار افرادی بودند که از کاروان جدا میشدند و کاروان را متوقف یا به عقب میراندند، کاروانی که از همان ابتدا قصد همراهی با امامشان را داشتند و میخواستند علیه ظلم قیام کنند، اکنون همان کاروانیان، حججی را دعوتی به قیام میدانند؛ آن هنگام که یادی از پرچم حرم امام حسین (ع) میکردند زمزمههایشان نشان از همراهی و پایداری داشت «بگذار سایهات همیشه روی سرم باشه، قرار ما در شب جمعهای حرم باشه...».
در واقع زمزمههایشان همراستا است با راه شهدایی همچون شهید حججی؛ میگوید ره صد ساله را یک شبه پیموده آنکه خویش را بر حرم سپر کرده است، اما معنای سخنش چیزی فراتر از اینها است؛ مگرنه اینکه زخم زبانی سنگینتر از «زیر آتش چه قدر میگیری؟» باشد. بگذریم؛ هرچند راه آسمان برای کبوتران باز است اما عدهای با خیال جنگ جمل دور مولا به فتنه مشغولاند، به هر حال بهتر است بگویم روضه ندارد تنی که سر ندارد...
حالا دیگر مراسم رو به پایان است و بچههای هیئت باید جمع کنند بساط عاشقی خود را، از میان ذرات گلاب معلق در هوا که بگذری و آوای اذان مغرب را همراه با مؤذن در ذهن تکرار کنی بهتر است دوباره سلامی برای وداع به شهدایی که شمع محفل بشریتند برسانی و یادشان را در خاطر خود باز هم زنده کنی...
نظر شما