عصاره ای از تاریخ اصفهان

تورلیدر، همیشه از این واژه بدم می آمده، اصلا در تلفظ هم سخت است. بیشتر به دردِ تقویتِ فنِ بیان می‌خورد. "۱۰ بار پشت سر هم سریع بگو تورلیدر" شاید در بعضی جُنگ‌هایِ زرد هم هواخواهانی پیدا کند.

به گزارش ایمنا،  اما "بَلَد" ساده، رسا و جامع است. اصلا در ذاتِ گردشگریِ تاریخی است، بلدِ راه، بلدِ بادیه، بلدِ کوه و... حالا بلد، مارا به بازار قیصریه آورده است. بازارِ رنگ و بو و تاریخ... می‌گوید: این بازار حدود سال‌های ۱۰۲۱ به دستور شاه عباسِ اول ساخت...

هنوز حرفش تمام نشده، گرد و خاکِ جارویِ حجره‌داری چشمم را می‌سوزاند، چشمم را بازکرده نکرده، شمایل دگرگون شده‌اند. لباس‌های بلند و کلاه‌های عجیب... "کینااار بابا، کینااار... ر." یک نفر دستم را می‌گیرد و کناری می‌کشدم، تا چند اسب و قاطر لِه و لورده‌ام نکنند. گروهی بازرگانند گویی... کیسه‌هایِ کنفی را بارِ چهارپا کرده، از میانِ بازار گرمِ گذرند و نورِ گنبدی‌ها، گرد و غبارِ تاریخشان را می‌بَرد تا دورهایِ تاریکِ میدان... راه می‌افتم پشت سرشان. یکی دو پیچ را رد کرده، واردِ دخمه ای تاریک می‌شوند. کیسه‌ها خالی شده خالی نشده، غبار است که به پا می‌شود. کارگران پارچه بر دهان و بینی بسته با لباس‌هایی روشن، اشباحی را می‌مانند که در دالان‌ها روانند.

کارگری سبزه‌رو، کیسه‌ها را سر پاره می‌کند دان‌ها را براندازانه می‌بوید. چهارپایان را به "شتر خان" می‌برند. عجیب این تصاویر پیشِ رویِ من گیراست. گو این دخمه را چهارپایان میهمانند. شتری بزرگ نیز آنجا، جدایِ از باقی، خیره در چشمم... کیسه‌ها، چربند و بویِ کنجد با نایِ خاک خنکم می‌کند. سرکارگر است، مسئول یا چه، بی‌اطلاعم. فریاد می‌زند، کیسه ها را به "تون" ببرند. اشباح با نظم و ترتیب کیسه بر دوش و گاهی دونفر یک کیسه، از پله، ها بالا می‌روند. در آنجا دانه‌هایِ طلایی را سیاه... بو می‌دهند. بخار و دوده از "تون" بالا می‌آید و راهش را از دلِ تاریخ تا انتهایِ نورگیر پی می‌گیرد و نورگیر را جُسته نجسته می‌گریزد.

مفتونِ این همه گرمایِ زندگی، از خاطرم رفته بود بلدی داشتیم و گروهی در کجایِ فلان بازارِ اصفهان. باز این اشباح تاریخ بودند که گو، بی‌چهره و بی‌نام سیاهدانه‌هایِ کنجد را نو کیسه کرده، از پله ها پایین بردند.

"لوبی را تمیز کردیم، کنجدها را بریزید رویش" این را کسی گفت، که نمی‌دیدمش. بعد کارگرها یکی‌یکی کیسه‌هایشان را بر سطحی دایره‌ای ریختند که سینگی یکپارچه و آن هم دایره(بارمال) بَرَش عمود بود. همان‌وقت بود که مردی ساربان‌نما با جلیقه‌ای سیاه بر ردایی سپید افسار شتر را گرفته، آن را داخل آورد. با نخ‌هایی پارچه‌ای و دو بندِ محکم کنفی بارمال را به او بست. بعد رویِ سکو ایستاد و چشم‌هایِ شتر را چشم‌بند زد تا نبیند و عصبانی نشود از آن همه دور و چرخش یکسان. اما من ناشیانه به این چرخیدن ها، خیره می شوم تا بالاخره سرم عجیب به دوار افتاده و گیج می رود.

"چیزیت شد؟"

"خوبی؟"

"مگه چی رفت تو چشمت؟"

خبری از کارگرها و آن بویِ زنده کنجد نیست. حالا ایستاده‌ایم وسط همان اتاقی که چند دقیقه پیش بخار و دوده امان ماندن نمی‌داد. بلدمان می‌گوید، بعد از این، مرحله دانه‌ها را برایِ آسیا پایین می‌بردند و با شتر آن‌ها را ریز و یکدست می‌کردند. در این قسمت محصول به‌دست آمده را "رج" می‌گفتند. او می‌گوید رج‌هایِ با آب مخلوط شده، خمیری می‌داد به نامِ "کُله".

حرف‌هایی که بلد می‌زند آشنایند، همین چند دقیقه پیش، همه چیز را با چشم خودم دیده‌ام. بی‌هوا می‌گویم: بله، بعد  باید کله‌ها را در سبدهایِ خاصی بریزیم.

بلد می‌گوید: دقیقا، اسم این سبد ها "کوپی" است.

یکی می‌پرسد: و بعد چه می‌شود؟

بلد: در این مرحله باید، کله‌ها را در کوپی به "تیرخانه" ببرند، در آنجا با دو چنارِ قطور عملیاتِ روغن‌گیری انجام می‌شود و سپس روغنی که حاصل می‌شود را در خمره‌هایی ذخیره می‌کنند.

گفتم: ذخیره می‌کنند؟ مگر هنوز هم این کار انجام می‌شود؟

بلد گفت: خودت ببین

چند کارگر روغن را به خمره‌ای می‌ریختند که در دیوار بود. سرکارگر از بالا سری به نشانِ رضایت تکان...

 ***

باری، عصارخانه شاهی، امروز با تمام خاطرات و غبارِ تاریخ در سینه بازار قیصریه قلبی است تپنده و چرخی چرخنده... این کارگاه عصاره‌گیری در سال ۱۳۴۰ با اضافه‌شدن موتور چرخان برقی به مدت ۹ سال به‌صورت نیمه صنعتی فعالیت داشت و بعد از آن تا سال ۱۳۷۹ که شهرداری اصفهان این مِلک را خریداری کرد فعالیتی نداشته است. عصارخانه شاهی به‌عنوان مرکز تحقیقاتی فرهنگ عامه در کنارِ محیط جذاب و متفاوتش سال گذشته توانست عنوان برترین موزه کوچک کشور را کسب کند.  

یادداشت از: میلاد باقری، خبرنگار سرویس فرهنگ و هنر ایمنا

کد خبر 348896

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.