۲۴ تیر ۱۳۹۷ - ۱۱:۰۰
سی وَ سه پل

خیال‌پردازی، بر ارزش واقعیت می‌افزاید. "گاستون باشلار"

به گزارش ایمنا، حوالیِ سالِ هزار است. دمِ هوا ساحل خاکیِ رودخانه را گرفته و نیزار را مرطوب کرده است. حالا دیگر ثانیه به ثانیه، چلپ و تولوپ، قورباغه است که شیرجه می‌زند در آب. قوووررر... قور... قورررر... آنها هم درد و دل دارند دیگر...

پل اول

الله‌وردی‌ خان، بر آستانه هزاره‌ای که ما قرار است در آن به دنیا بیاییم ایستاده و با لهجه‌ای گرجی، فریاد می‌زند. ساعت پایانیِ کار است و کارگران دستار بر پیشانی می‌کشند و امیدِ غروبِ کامل دارند. سپهسالارِ صفوی به خط و نشان‌هایِ دفتر و دستکش نگاه می‌اندازد و زیر سبیلی، خنده‌ای از رضایت دارد...

هربار به این پل می‌آمدم، ذهنم را به دستِ آب سپرده تا دورهایِ تخیل سیلش می‌دادم. امروز اما، چه بگویم... اگر خبر از کوچه بازار ندارید، بشنوید و بخوانید که زاینده رود را می‌گویند، بیابانِ زاینده رود و چه و چه...

اما قرار است این متن، در خود و در بیرون از خود به سی و سه پل/پل جلفا/پل الله وردی خان بپردازد. بگذارید تمام آن اطلاعات ویکی‌پدیایی که لاجرم باید بیان شوند را در همین بند اول بدهیم و خیالمان را راحت کنیم. این پل در سالی حوالیِ هزار به دستور شاه عباس با چهل چشمه ساخته شد و بعدها به سی و سه چشمه تقلیل پیدا کرد و نام سی و سه پل را برخود گرفت و همین.

 پل دوم: هراکلیتوس vs سی و سه پل

نه، اشتباه نکنید. هراکلیتوس، آن فیلسوفِ عصیان کیش هرگز نه سی و سه پل را دید و نه حتی روحش هم از وجود چنین پلی در دلِ اصفهان خبر دارد. قضیه چیزِ دیگری است. هراکلیتوس گفته، هرگز نمی‌توان در یک رودخانه دوبار گام نهاد. او معتقد بوده همه چیز در سیلان است و نمی‌توان چیزی را از حرکت و دگرگونی بازداشت.

سالیانِ سال گذشت، تا اینکه در آستانه هزاره‌ای که بنا داشت، آبستنِ ما باشد الله‌وردی خان پلی ساخت به معنایِ کلمه پل. حداقل برایِ اصفهان و اصفهانی این بنا، پلی از آن‌سو به این‌سویِ رودخانه نیست، پلی است به تبار و لحظات. .. . باری، الله وردی خان همه چیز را بر پایه‌هایِ ساروجیِ بنا، ثابت نگاه داشت. می‌گویید نه؟ ببینید این پیرمردِ اصفهانی در گزارش‌مان چه گفته!

- باباجون، اووَخدا آب اِز سری این دَنا(دهنه‌ها) کَلّه می‌زِد [پیرمرد چشم‌هایش را می‌بندد] بیبین... می‌شنُی؟ هنوزم آب دارِد رد میشِد... [لبخندی چینِ صورتش را می‌شکند]

بگذاریم در خیالاتش بماند... 

حالا چند قدمی بالاتر آمده‌ایم، پیرمرد و پیرزنی نشسته‌اند بر یکی از چشمه‌ها. گرمِ سکوت‌اند. بالا سرشان با کلید یا چیزی تیز و زخمه زن، آجرها ردِّ ۱۳۷۰/۹/۲۳ و ۷۱/۴/۱۵ را دارند. شاید این پیرمرد وَندالیته‌ای نوشته از تولد فرزندانش... 

درست روبه‌روی آنها، هراکلیتوسِ بی‌قرار این‌طرف آن‌طرف قدم ‌می‌زند. زیر لب می‌گوید: این پل نیست، دامِ خاطرات است، می‌شود براین پل دوبار گذشت، آری...

پل سوم: کدام دو عاشق اصفهانی جا پایشان بر این پل نیست؟

چه می‌شود اگر این‌ پل را نعل به نعل و آجر به آجر بر رودِ دیگری بسازیم؟ آیا آن‌وقت هنوزهم چنین جذبه‌هایی هویت‌مدار خواهد داشت؟ امکان ندارد.

یک سازه، در جایگاه المانی شهری قوت خود را در خاطرات و بستر زیستی‌اش می‌جوید، این‌طور نیست؟  

ببینیم این زوج دوربین به دست چه می‌گویند.  

خانم می‌گوید: شما با قلم و ما با عکس سعی می‌کنیم ویژگی‌ها و جاذبه‌های این پل و میراث فرهنگی دیگر را نشان دهیم.

آقا: این پل در واقع شصت و شش پل است. چون من عاشقِ شب‌های این بنا بودم.  

منظورش انعکاس یادگارِ الله‌وردی خان است بر آب...

بعد در میانِ شکافِ آسفالتِ نچسب پل چیزی برق می‌زند، یک حلقه خاک گرفته است. در کنار چند ته سیگار و ریگ و چوب کبریت. حلقه وصل بوده یا نشانی از جدایی؟ اینجا مهم مکان است. پلِ وصل و جدایی‌ها... .  

به یاد عکس یکی از عکاسی‌هایِ قدیمی میدان انقلاب می‌افتم. زن و مردی درست در آستانه پل با لباس عروس و دامادی ایستاده‌اند.  

علی خدایی‌هم در کتابش به این موضوع اشاره کرده بود که مُد بوده یا بهتر است بگوییم عرف بوده در مراسمِ عروس‌کشان ماشین عروس دوری هم در میدان می‌زده و این پل، چه پژواکی دارد از آن شورها و نشاط‌ها...

در راه، بازگشت پیرمرد هنوز چشمش را بسته و با لبخند به صدایِ آب گوش می‌دهد.  

سردیس الله‌وردی خان آن دورها با خنده‌ای زیر سبیلی چشمه‌ها را می‌شمارد که ای بابا، ما چهل‌تا ساختیم، امروز چرا سی و سه پل شده؟  

گذر اما، بر غنایِ این پل افزوده. همانطور که تخیل بر واقعیت.

یادداشت از: میلاد باقری، خبرنگار سرویس فرهنگ و هنر ایمنا

کد خبر 348206

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.