به گزارش ایمنا، گویی همه یک مقصد دارند؛ چه آنها که سالها منتظر بودند و چه آنها که سالها در راه؛ همه آمده بودند تا یک چیز را بگویند؛ ثابت قدم بودن در راه خدا حتی اگر سالهای سال را گمنام و در غربت به سر ببری؛ از میهمانی خدا برگشتهاند و به میهمانی خدا میروند؛ ماه رمضان آنها را خوب به یاد دارد؛ آنگاه که لبتشنه به آغوششان کشید؛ شهدا را میگویم؛ آنها که در ماه رمضان به خاطر تشنگی و گرسنگی شهادت زود سراغشان را گرفت.
۳۶ سال پیش هنگامی که میخواستند ثابتقدمی خود را ثابت کنند به فرمان امامشان گوش جان سپردند، تا جایی که گرما و گرسنگی و تشنگی ناشی از روزه هم نتوانست جلویشان را بگیرد؛ حالا آمدهاند؛ پس از سالها انتظار آمدهاند که بگویند فراموشمان نکنید، راه را به آسانی نپیمودیم که بخواهیم در میانه راه به جاده خاکی بزنیم.
حالا شهر اصفهان میزبان این پروانگان شده، پروانههایی که به دور شمع معشوقشان چرخیدند و سوختند تا یادشان را در ذهنها بر جای گذارند؛ اصفهانی که میزبان ۲۳ هزار شهید است، همچون روزی که نزدیک به ۳۷۰ شهید را در آغوش کشید حالا هم شهدای دیرینهاش را به آغوش میکشد؛ اینبار ۱۰ نفرشان آمدهاند البته به همراه پیکر دو جانباز دیگر که همین چند روز پیش در بستر بیماری و رنج به شهادت رسیدند.
آنچنان این شهر شور و شوق دارد که گاهی مردمش سر از پا نمیشناختند تا به میعادگاه برسند؛ شوق عاشقان را میشد از گلها و عکسهای شهدا و مقتدایشان که در دست گرفته بودند، فهمید؛ بیشتر که دقت کنی همه را عاشق منتظر میبینی، پیرمردی که با عصایش بر نیمکت خیابان تکیه زده و به نظر میآید راه طولانی را طی کرده تا به اینجا برسد، زن سالخورده ای که شاید مادر شهیدی گمنام یا مفقودالاثر باشد و همه شهدا را مانند پسر خود میدانند...
کم کم میعادگاه شلوغ میشود؛ میزبان همه را دعوت کرده؛ میزبانانی که پس از سالها میهمان شهر خود شده اند؛ صدای مارش نظامی مردم را به سوی چیزی فرامیخواند؛ میان جمعیت ایستادم به تماشا، نوای جنگ اشکها را جاری کرده؛ هر کس به گمان خود یار شهدا شده بود.
نوای غمناکی که تو را با شهدا مأنوس میکرد رفته رفته بیشتر شد، جمعیت هم به دنبال آن بیشتر و بیشتر، کم کم جمعیتی هم که نشسته بودند تا کاروان برسد از جای خود برمیخیزند و گلهایشان را آماده تقدیم میکنند؛ اولین پیکر از راه میرسد؛ شکوه آمدنش را تنها ماشین و دو سرباز همراه و افرادی که همراهشان بودند نشان نمیداد؛ همین که جمعیتی به استقبالش ایستادند خود تأییدی بود بر شکوه و عظمت استقبال؛ استقبالی که هرچند به ظاهر قرار بود به بدرقه ختم شود اما جملاتی چند از وصیتنامههای آنها نشان از ماندگاری و اهمیت ثابتقدم ماندن در راه خدا را داشت.
یکی یکی میآیند و انتظار عاشقان را به پایان میرسانند، تشییع همراه شده با هفته حجاب و عفاف؛ مفهومی که شهدا بر آن تأکید میکردند؛ در واقع تنها امنیت جانی و مالی کشور برای شهدا مهم نبود، بلکه امنیت روانی و سلامت روح و باطن جامعه هم برایشان اهمیت داشت، امنیتی که منشأ آن را عفاف یعنی پوشش درونی و حجاب همان پوشش بیرونی میدانستند.
در راستای عقایدشان بود که هر کدام بخشی از وصیتنامه خود را به نمایش گذاشته بودند «فقط نگذارید حرف امام زمین بماند، همین»؛ جملهای از شهید مهدی مرتضوی که شده بود نماینده وصیت همه شهدا؛ همان وصیتهایی که شاکله آن را ولایت فقیه و حجاب تشکیل میداد؛ آری آنها به همین خاطر آمده بودند.
کم کم وقت خداحافظی نزدیک میشود؛ هنگامی که زمزمه شعری به گوش میرسد نیازی به نوشتن حال و هوای فضا نیست، متن شعر خود بیانگر همه چیز است «برای آخرین نفس به خون بهانهای؛ که باید از تو بگذرم به هر بهانهای...»
گزارش از: محدثه احمدی، خبرنگار ایمنا
نظر شما