همان اُعجوبه‌ای شدم که خودم دوست داشتم

از دیار شهرضای اصفهان است با کوله‌باری از تجربه در انواع هنرهایی که هر یک را تا حدی از کمال به انجام می‌رسانَد. خیلی زود و تنها زمانی که ۹ سال داشت به عرصه هنر وارد شد و نه تنها در یک رشته بلکه در بسیاری از هنرهای زمانه تخصص یافت و به گفته خودش "اُعجوبه" شد.

به گزارش خبرگزاری ایمنا، محمد مهدی رحمتی اردیبهشت‌ماه ۱۳۵۷ در شهرضا متولد شد و نمونه‌ای از این مَثلِ جاری جامعه است که از هر انگشتش هنری می‌بارَد... معرق چوب، کاشی، سنگ و فلز، هم‌چنین منبت چوب و سنگ، مشبک فلزات، مینیاتور، تذهیب، سوخت، ویترای، مجسمه‌سازی، قالب‌گیری، مشبک تخم پرندگان، مشبک برگ گیاهان، پیکره‌تراشی بر روی هسته میوه‌هاو دانه‌های گیاهی، تراش پیکره بر روی گرافیت مداد، خوشنویسی و نقاشی زیرلعابی، حکاکی روی شیشه، قلمزنی، حکاکی روی دانه برنج، ساخت انواع آبشار، الاچیق، آب‌نما، اِلمان‌ با متریال‌های مختلف، انواعی از هنرهایی است که محمدمهدی رحمتی آن ها را با چشمان تیزبین و غیرمسلح خود و تنها با استفاده از ابزارهایی ساده در حد اعجاز آشکار می‌کند و حتی در شعبده‌بازی و تردستی و تئاتر نیز دستی دارد...  محمدمهدی رحمتی همه داشته‌هایش را لطف پروردگاری می‌دانَد که این اعجوبه را همراهی می‌کند و یاور همیشگی او است... .

هفته‌ای که گذشت استاد رحمتی میهمان ما در خبرگزاری ایمنا شد. آرام و باوقار و بی‌آلایش... همراه با یک کیف بِسان چمدانی کوچک که از داشته‌های استاد حکایت می‌کرد... کیف خود را که درون آن نمونه‌هایی از آثارش را به همراه داشت بر روی میز گذاشت، آرام در کیف را باز کرد و یکی‌یکی آثار خاص و ظریفی را که برای جلوگیری از آسیب درون کاغذ پیچانده بود روی میز چید و حکایت خَلق هر یک را گفت... .

آنچه می‌خوانید گفت‌وگو با "محمدمهدی رحمتی"، هنرمند همه فن حریف شهرضایی است.

فعالیت هنری را از چه سنی و با چه هنری شروع کردید؟

از حدود ۹ سالگی یعنی کلاس سوم ابتدایی بودم که کار هنری را با مشبک چوب شروع کردم. در آن زمان چای‌ها به صورت قوطی‌های بزرگی می‌آمد. یک شرکت تعاونی نزدیک خانه ما بود که آشغال‌هایش را داخل این قوطی‌ها می‌ریخت و کنار رودخانه می‌گذاشت و من هم که به دنبال تخته سه‌لایی می‌گشتم آن را آنجا پیدا کردم و شستم و جدایش کردم و با کمک پدر و داداشم یک کمان‌اره و ۱۲ تیغ خریدم. حاصل سه ماه کار من یک برج ایفل شد. بابام گفت الان برج ایفل در این سن درست کردی! و من گفتم یا کار نمی‌زنم یا وقتی می‌زنم کاری انجام می‌دهم که بماند. برای این اثرم سه ماه کار کردم و همه سوراخ زدن‌هایم با میخ و چکش بود.

بعد فعالیت‌تان ادامه پیدا کرد؟

بله، کلاس پنجم که بودم ناخواسته در کتابخانه مدرسه چند نفر را جمع کردند و گفتند کلاس آموزش یوگا داریم، ما اصلا نمی‌دانستیم یوگا چی هست و اصلا نمی‌دانستم چرا در این برهه زمانی من را برای این کلاس انتخاب کردند. در همان عالم بچگی، آن دوره را گذراندم و الان که به یک‌سری کارها رسیدم می‌فهمم که چرا آن موقع انتخاب شدم و چرا به من گفتند که در این کلاس شرکت کنم.

خوشنویسی هم کار کردید؟

حدود سال ۱۳۷۰ خوشنویسی را شروع کردم. یکی از بچه‌ها در مدرسه کلاس خوشنویسی نستعلیق آموزش می‌داد ولی من به او گفتم که نستعیلق نمی‌خواهم و از همان روز شروع کردم به ثلث نوشتن و چند سال کار کردم. در مسابقات دبیرستان در دو مسابقه شرکت کردم که یکی آیینه‌کاری و دیگری هم خوشنویسی بود و در هر دو مقام آوردم و هنوزهم لوح تقدیرش را دارم.

چطور شد که نقاشی را دنبال کردید؟

همزمان با خوشنویسی دلم می‌خواست نقاشی کار کنم اما نمی‌دانستم از کجا شروع کنم، حتی نمی‌دانستم که بوم چیست و از پدرم پرسیدم که این چیست و پدر گفت به آن بوم می‌گویند و بازهم پرسیدم که چطور باید آن را ساخت و پدرم گفت که آن را می‌خرند ولی اگر خواستی آن را بسازی باید یک چهارچوب درست کنی و پارچه‌ای رویش بکشی و بعد چسب و رنگ بخری و رویش نقاشی کنی. من هم گفتم که می‌خواهم و پدرم گفت چوب و پارچه می‌خواهد. من هم با همان صندوق‌های میوه‌ای که در خیابان پیدا می‌کردم چوب ‌ها را بریدم و چهارچوب را درست کردم و فقط پارچه‌اش مانده بود. مادرم داشت لباس‌هایی را که دیگر نمی‌پوشیدیم تکه می‌کرد که برای تمیزکاری استفاده کند و من یک تکه از آن ها را گرفتم و به پدرم گفتم می‌خواهم روی چهارچوب بکشم. مادرم یک تکه از پیراهن پدرم را به من داد و به کمک بابا آن را روی چهارچوبی که ساخته بودم، کشیدم و بعد آن را چسب و رنگ زدیم اما نه گواش و نه آبرنگ هیچ‌کدام را نداشتم و با یکسری از رنگ‌های ساختمانی شروع به کشیدن کردم. هنوز هم همان تابلو را دارم. حتی آن روز من نمی‌دانستم با قلم‌موهای ریز باید دور کار را بگیرم و برای همین با ماژیک، خط‌های برگ‌های روی تابلو را کشیدم.

کجا کار می‌کردید؟

در زیرزمین خانه.

واکنش اطرافیان نسبت به فعالیت‌های شما در هنر، چه بود؟

یک خانم متاهل همسایه‌ ما بود که درس خوانده بود و لیسانس داشت، آن‌موقع من یک پسر ۱۶ ساله بودم. او به من گفت که «داری چکار می‌کنی؟: گفتم هیچی. گفت «تو کلاس ورزش می‌روی، نقاشی کار می‌کنی، خطاطی کار می‌کنی، می‌خواهی چه کار کنی؟ یکی از این کارها را انتخاب کن.» من به او گفتم که  من باید اعجوبه شوم. اما او گفت «اعجوبه خوب نیست»، من گفتم اعجوبه آن چیزی که شما فکر می‌کنید نیست، بلکه اعجوبه آن چیزی است که هر کاری که به او گفتند نه نگوید و بتواند آن را به نحو احسن انجام دهد. با این حرفم آن خانم نگاهی به من کرد و خندید.

همزمان با فعالیت هنری ورزش را هم انجام می‌دادید؟

حدود یک‌سال از آن کلاس یوگا می‌گذشت که به هلال احمر رفتم و زیرنظر "استاد سیامند ماشینی" رزم‌آوران کار کردم و دوره که تمام شد بود گواهی گرفتم ولی چون این سبک تازه پایه‌گذاری شده بود چیز دیگری نبود که به ما یاد بدهند. مدتی گذشت و به دنبال سبک‌های دیگری می‌گشتم و از این باشگاه به آن باشگاه می‌رفتم و سبک‌های دیگری را نگاه می‌کردم ولی هیچ‌کدام از سبک‌ها ارضایم نمی‌کرد و هرکدام یک خشونتی در خود داشت، تا اینکه به کلاس‌های "ووشو" رفتم و با "نانچیکو" شروع کردم و شیفته کلاس شدم و دو سبک "چانگ چوان" و "نانگ چوان" کار کردم و باتوجه به مشکلاتی که خود استاد با استان داشت هیچ‌موقع برای ما نه حکمی صادر می‌شد و نه به مسابقات می‌رفتیم، ما فقط کار می‌کردیم تا اینکه دوباره شروع به جستجو کردم و آن‌زمان هم که اینترنت در دسترس نبود و برای همین در مجله های رزم‌آروان و فنون رزمی سبکی به نام "چویی یوفو کونگ فو" پیدا کردم که سبک اصلی "استاد جکی جان" بود و نمایندگی این سبک را "استاد علی دانش" در تهران داشت. سه چهار نفر بچه بودیم و رفتیم تهران و استاد دانش به ما گفت کار کردید و ما گفتیم بله، بعد گفت که چند تا فرم بزنید و ما هم چند تا فرم کار کردیم و استاد دانش با دیدن کار ما پرسید شما کجا کار کردید و با چه کسی کار کردید، خلاصه همان موقع ما را تحویل گرفت و با ما کارکردن را شروع کرد و بعد از مدتی ما که اینجا هیچ حکمی نداشتیم استاد دانش تا "دان ۴" را برایمان گرفت و خیلی کمکمان کرد. مدتی گذشت و با نظر استاد دانش، داوری و مربی‌گری‌های خودمان را هم گرفتیم و برای مسابقات آسیا انتخابمان کرد و من در مسابقات آسیا با توجه به وزنی که داشتم مقام اول را گرفتم چون خیلی سال کار کرده بودم ولی هیچ جایی استفاده‌ای از ما نشده بود و بدنم ساخته شده بود و برایم خیلی راحت بود.

موسیقی هم کار می‌کنید؟

در حین تمام کارهایی که انجام می‌دادم به موسیقی هم علاقه داشتم و "کاسِت" جمع می‌کردم و الان یک کلکسیون کاست بزرگ دارم. در بین این کاست‌ها یک ساز بیشتر از بقیه من را شیفته می‌کرد، من پیگیر شدم که این ساز چیست و دوستانم گفتند این ساز "تنبور" است، من هم یک تنبور پیدا کردم و خریدم و دوستانم گفتند که کسی آموزش نمی‌دهد و فقط کُردها با شرایط خاصی تنبور را آموزش می‌دهند، مدتی در این فکر بودم که چکار کنم و چطور آموزش ببینم. تنبور ۱۱ پرده دارد و در بعضی کارها ۹ تا پرده می‌زنند و شبیه سه تار است ولی سه سیم دارد و کل سیم‌ها ضربه می‌خورد و هیچ دستگاهی ندارد و تا الان نُتی برای آن نوشته نشده است، به همین دلیل من با خودم گفتم که تار یا سه تار را یاد می‌گیرم و از آن ها برای نواختن تنبور استفاده می‌کنم. مدتی نزد "استاد کامبیز جهانبخش" در شهرضا رفتم و خیلی کمکم کرد. آن‌موقع حدود ۱۹ سال داشتم و نه درآمدی داشتم و نه خانواده می‌توانستد من را حمایت کند. استاد جهانبخش تا جایی که می‌توانست چیزهایی برایم گفت و من آن‌ها را روی تنبور آوردم. همان همسایه‌ای که به من گفته بود چکار می‌کنی، هنوز هم هر از گاهی به مادرم سرمی‌زد و به من گفت رفتی ورزش، نقاشی کار کردی، خطاطی کار کردی دیگر ساز زدنت چیست؟ من به او گفتم ایده‌ای دارم و این است که می‌گویند کسی که رزمی کار می‌کند خشن است و کسی که ساز می‌زند روح لطیفی دارد، اگر من توانستم این دو را در کنار هم نگه دارم آن موقع شاید به جایی برسم یعنی خشونت و نرمی و لطافت را در کنار هم نگه دارم.

درنهایت موفق شدید از خشونت و ظرافت درکنار هم استفاده کنید؟

تا جایی که می‌شد سعی کردم این دو را در کنارهم نگه دارم هرچند که الان خشونت را اصلا ندارم ولی آن ظرفت و لطافت با من کاری کرد که بیش از حد حساس شدم.

چه شد به معرق روی آوردید؟

وقتی درسم تمام شد و دیپلم ریاضی گرفتم، به دنبال یکی دیگر از عشق و علاقه‌هایم یعنی معرق رفتم. در هنرستان ابوذر اصفهان رفتم و نزد "استاد رضا قاضی" که بزرگ‌ترین استاد معرق بود آموزش دیدم و توانستم دیپلم معرق چوب را بگیرم، اما با توجه به اینکه نه راهنمای خوبی و نه حامی داشتم و نه می‌دانستم چه کنم آن را ادامه ندادم که مثلا به دانشگاه بروم و یا آن را ادامه بدهم.

از مواد خاصی برای نقاشی و معرق و دیگر فعالیت‌هایتان استفاده می‌کنید؟

یک روز یک نفر آمد و به من گفت می شود قلم‌مویت را ببینم و بعد وقتی قلم‌موی من را دید با تعجب به من گفت با "ره آورد" کار می‌کنی؟ گفتم بله، گفت قلم موی تو حداقل باید "وینزور" باشد. اما واقعا همین قلم موی ره آورد دو هزار تومانی برای من کافی است. مردم دنبال مارک کار هستند اما من اینطور نیستم، من حتی مدادی هم که استفاده می‌کنم همان مدادهای و  و B۱۲  بوده است و با همان تیغ جراحی کار می‌کنم و حتی از ذره بین هم استفاده نمی‌کنم.

آثارتان را برای فروش هم گذاشته‌اید؟

کارهایی دارم که هنوز هیچ قیمتی رویش نخورده است و چندماهی این طرف و آن طرف می رود و هنوز کسی نتوانسته قیمت بزند. کارهایی دارم که میلیارد قیمت خورده است و خیلی‌ها می‌گویند آن‌ها را بفروشم ولی نمی‌دانند که حس من نسبت به این کارها چیست. من صبح که از خواب بیدار می‌شوم باید یک یا دو ساعتی را به برخی از آثارم نگاه کنم. البته وضع مالیم در حد گذران زندگیم است و می‌خورم و می‌پوشم و خدا را شاکرم.

 شما عضو انجمن شعبده‌بازها هم هستید. درسته؟

در کنار معرق و نقاشی و خطاطی، هر از گاهی شیطنت‌هایی هم می‌کردم و از شیمی و فیزیک برای انجام شعبده‌هایی استفاده می‌کردم. تابستان که درسم تمام شد در یک مغازۀ بقالی کار می‌کردم و یک نفر به مغازه آمد به نام "صادق چوگان‌باز" هنوز هم با او در ارتباط هستم، او گفت که شعبده‌باز است، من از او پرسیدم که در شهرضا چه می‌کنی و او گفت که سرباز است. به او گفتم که چیزهایی هم بلدم و آیا  امکان دارد من هم شعبده‌بازی یاد بگیرم. او هر از گاهی می‌آمد و یکی دو بازی می‌کرد ولی نمی‌دانست که وضعیت مالی من خوب نیست و برای همین می‌گفت هزینه هر بازی مثلا چقدر می شود و روزی یکی دو بازی را برایم می‌گفت. روزی که سربازیش تمام شد به من گفت هر فکری در شعبده داری مثلا فلان بازی به چه شکل است یا مثلا وسیله‌اش چیست و چطور درست می‌شود دقیقا فکرت درست است، این از کُل آموزشی که من پیش هرکسی می‌دیدم برایم بهتر بود. الان دیگر عضو انجمن شعبده‌بازها هستم و چند تا رکورد هم زدم و بازی‌های ذهنی می‌زنم که خیلی‌ از بچه مانده‌اند که من آن‌ها را چطور انجام می‌دهم و اینها به همان تمرکز و یوگا برمی‌گردد. الان در سن ۴۰ سالگی  فهمیدم چرا در بچگی به من گفتند که یوگا یادبگیرم و دلیل داشت که زیر کار یک بوم را خودم از صفر تا صد بزنم و تمام این‌ها باعث شد که من الان یک مجموعه هستم هرچند که به نظر خودم کامل نیستم اما همان اعجوبه‌ای شدم که دوست داشتم.

از آثارتان بگویید، روی چه بوم‌هایی کار کردید و عمده آثار شاخص شما کدام است؟

من حدود ۱۴ سالگی حرفی به همان همسایه‌مان گفتم که باید اعجوبه بشوم و هیچ کار هنری نباید باشد که بگویم نمی‌توانم انجام دهم، این ایده آن‌جا در ذهنم شکل گرفت و به این‌جا رسید و خیلی کارها را انجام دادم. الان معرق کاشی، معرق چوب، معرق سنگ، معرق فلز، منبت چوب، منبت سنگ و مشبک چوب هم انجام می‌دهم و استاد رضا قاضی باعث شد که من در معرق کامل شوم.

در مینیاتور و تذهیب دست بردم و یک‌سری کارهایی انجام دادم. اولین مشبک را روی تخم شترمرغ زدم و بعد روی آوردم به تخم کبک و بلدرچین و قناری و دیگر به دنبال درآمد نبودم و هنوز هم به دنبال این هستم که ریزترین کار و حساس‌ترین کار را بزنم مثلا مشبک برگ کارکردم و اول روی برگ‌های معمولی می‌زدم و الان گل‌های یاس کاغذی را جمع کردم که برگ‌هایش از هر گلی نازک‌تر است و روی آن کار می‌کنم و بیشتر به دنبال نشان دادن قدرت انسان بودم تا قدرت فروش و درآمدزایی...

یک زمانی دوست داشتم آیه قرآن روی انگشتری برایم حک شود، ۲۰ ساله بودم و به من گفتند که هزینه‌اش ۵۰۰ هزار تومان می‌شود؛ این رقم برای من خیلی زیاد بود. آن‌زمان شاید پول تو جیبی‌ام ۵۰ تک تومانی بود! که همان پول تو جیبی را برای خانه نان می‌خریدم و اینطور نبود که با پول تو جیبی‌ام بستنی یا ساندویچ بخرم و به این ترتیب تراش سنگ را بدون اینکه از کسی آموزش ببینم یاد گرفتم و همان را با قلم و چکش بر روی شیشه آوردم. من خانواده مرفهی نداشتم که برایم هزینه کنند و استاد بگیرند. من فرزند سوم خانواده هستم، یک بردار و دو خواهر دارم که هر سه ازدواج کردند. پدرم مستخدم مدرسه یا بابای مدرسه بود و مادرم بی سواد است و تنها زندگی می‌کنم.

صفر تا صد همه این کارها را خودم تجربه کردم البته شاید بیشتر از یک دوره ۶ ماهه که شخص برود یاد بگیرد روی یادگرفتن آن‌ها زمان گذاشتم ولی کل صفر تا صد کار و ریزه‌کاری‌های کار دستم آمد. بعد دیدم که اگر آن خط را بلد نبودم نمی‌توانستم روی انگشتری حکاکی کنم، بعد با استفاده از این حکاکی توانستم کارهای دیگری هم انجام دهم و به معرق چوب و کاشی، سنگ، فلز و چیزهای دیگری روی آوردم. روی تخم کدو و تخم آفتابگردان و هسته توت، انجیر، هلو، خرما، انگور و حتی روی دانه برنج و دانه ارزن نقاشی کشیدم و خیلی کارهای دیگری که همه را با چشم غیرمسلح  انجام داده‌ام.

اثری که بیش از همه به آن علاقه دارم تصویر زنی است روی سنگ یاقوت که اگر همینطور به آن نگاه کنید چیزی نمی‌بینید ولی اگر زیر نور به آن نگاه کنید آن تصویر قابل دیدن می‌شود. این اثر را برای این کارکردم که مدتی دلم پیش کسی گیر کرد و او دقیقاً این حرف را زد که «خانه‌ات کجاست، ماشینت کجاست و اینقدر پول داشته باش تا من بگویم بله». من هم گفتم شما بودنت را ثابت کن و بگو هستم باقی‌اش برایم کار ندارد اما او رفت. این تصویر او است که روی یاقوت کارکردم، وقتی لامپ خاموش است تصویر دیده نمی‌شود چراکه دوست نداشتم فرد دیگری او را ببنید و تنها با روشن شدن لامپ دیده می‌شود. کاش خود آدم‌ها را می‌خواستیم نه اینکه موقعیت یا پولشان را بخواهیم...


من خیلی کار کردم... قبلا خیلی سیگار می‌کشیدم و الان بر روی بیش از ۲۰۰ نخ سیگار نقاشی کشیده‌ام. روی قسمت باروت چوب کبریت تصویر استاد شجریان، استاد فرشچیان و استاد حسین پناهی را نقاشی کردم. با سنگ مرمر سه فیل به صورت معرق ساختم که درون بدن آن‌ها هم فیل‌های دیگری به صورت معرق سنگ کار شده است، با معرق سنگ پروانه ساخته‌ام، پیکرتراشی روی گرافیک مداد انجام دادم که تا کنون سه نفر در دنیا هستیم که این کار را انجام می دهیم و با خمیر بازی گل میخک ساخته‌ام.

بعضی آثارم را موقع شب آن قدر نگاهشان می‌کنم تا خوابم ببرد. به جرأت می‌گویم کاری نبوده است که بخواهم و نتوانم انجام دهم و می‌دانم که همه‌اش لطف خدا است و با کوچک‌ترین ضربه می‌تواند چشم و دست و مغزم را بگیرد و کار تمام شود. بعد از همه این‌ها برای خودم متأسف هستم که در شهرم نمایشگاه می‌زنم و مسئولین نمی‌آیند، وام می‌خواهم و حتی ضامن هم معرفی می‌کنم و کسر حقوق هم می‌آورم و بهانه می‌آوردند و تا الان هیچ پرداختی صورت نگرفته است.

از نمایشگاهی بگویید که در شهرضا برگزار کردید؟

۲۲ تا ۲۷ اردیبهشت‌ماه همین امسال در تماشاخانه ارغوان شهرضا یعنی شهر خودم یک نمایشگاه زدم و کل آثارم را برای نمایش ارایه دادم و برای مسئولین دعوتنامه فرستادم ولی متأسفانه هیچ‌کس نیامد و ۲۸ اردیبهشت طناب را گره زدم و آماده کرده بودم که به زندگی خودم خاتمه بدهم و اگر دوستانم نیامده بودند زندگیم تمام شده بود و این اعجوبه دیگر نبود و می‌رفت.

من از مسئولان انتظار زیادی نداشتم فقط می‌خواستم بیایند و نمایشگاهم را ببینند، اما نیامدند درحالی که من در تهران نمایشگاه‌های زیادی داشتم و اداره میراث فرهنگی تهران برای من دعوت‌نامه می‌دهد و می‌روم و کار می‌زنم و برایم هتل می‌گیرند و رفت و برگشتم را رزرو می‌کنند اما در شهر و استانم باید اینقدر غریب باشم! من که از اسپانیا دعوت‌نامه برایم می‌فرستند که بیا کار بزن پس چرا باید در شهر و استانم اینطور باشم! حتی بعد از برگزاری نمایشگاهم به همین مسئولان نامه زدم که چرا نیامدید اما باز هم جوابی ندادند.

شاید اگر من با تیپ و وضعیت ظاهری دیگری نمایشگاه می‌زدم مسئولان خیلی بالاتری هم می‌آمدند و کارهایم را می‌دیدند ولی چون با دوچرخه می‌روم و می‌آیم و یک دست کت و شلوار ساده به تن می‌کنم نمی‌آیند. اگر یک ماشین شاسی بلند داشتم مسئولان می‌آمدند اگر نمایشگاهم را در یک باغ بزرگ برگزار می‌کردم آنها می‌آمدند. آنها دلخورم کرده‌اند اما دلیل نمی‌شودکه کار نکنم و همچنان دارم کار می‌کنم... شاید وقتی بمیرم مسئولان بیایند؛ وقتی مُردیم تازه مهم می‌شویم.

برنامه‌های آینده شما چیست؟

یک خانه قدیمی حدود ۱۰۰ سال ساخت در شهرضا است که ‌می‌خواهم این خانه را بخرم و بازسازی کنم و کاری کنم که این خانه به یک موزه تبدیل شود و نام آن را "خانه راز" می‌گذارم، البته زمانی که بچه بودم ایده نمایشگاه راز هستی بعد از مرگ استاد بهزاد برایم به وجود آمد. من یکی از آثارم را بفروشم می‌توانم این خانه را بخرم ولی فعلا قیمت را بیش از مقدار واقعی‌اش می‌گویند. یکی از کارهای دیگری که می‌خواهم انجام دهم این است که نقاشی یک کلیسا را روی تار مو بزنم و این فعلا آخرین کاری است که در ذهنم است.

به گزارش ایمنا، استاد محمدمهدی رحمتی مجموعه‌ای از هنرها است، هنرهایی که هریک تنها با ابزاری ساده و با چشمانی غیرمسلح اما نگاهی تیزبین خلق شده‌اند. هنر دست هنرمندی از دیار شهرضا که گله‌هایش از مسئولینی که باید گیرندۀ دست هنرمندان باشند کم نیست... هنری که باید ببینند و بهایش دهند اما کو دست‌گیرنده‌ اعجوبه‌ای که از انگشتانش هنرها می‌ریزد...

وقتی گفتگوی ما با وی به پایان می‌رسد، او آرام، فروتن و باحوصله هر یک از آثارش را درون کاغذ می‌پیچد و یکی‌یکی درون کیف خود قرار می‌دهد و می‌گوید "آرام شدم، حالا انرژی گرفتم تا چند اثر جدید بسازم"... .

گفت‌وگو از: شیرین مستغاثی، سرویس فرهنگ و هنر ایمنا

کد خبر 346114

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.