خانه‌ام موزه است و اثری از من در موزه ها نیست!

استاد "محمدعلی حدت" نقاشی واقع گراست که هنر شگرف او در گوشه گوشۀ آتلیۀ رنگارنگ از نقش و رنگش کاملاً هویداست و هر تابلوی نقاشی در این آتلیۀ چونان موزه، از تلاش و هنر و واقعیت حکایت ها دارد.

به گزارش خبرنگار ایمنا، در بخش نخست گفت وگو با این هنرمند برجسته، او از چگونگی روی آوردن خود به هنر نقاشی و پوسترسازی برای سینما و شیوه کار سخن گفت و از فیلم های بسیاری نام برد که در تاریخ سینمای ایران ماندگارند و نام او به عنوان طراح پوستر بر آنها جاودان است، در نهایت هم از پرتره هایی سخن به میان آمد که به صورت نقاشی دیجیتال بر روی تلفن همراهش نقش کرده و به راستی که در دورانی که استفاده از ابزار دیجیتالی برای خلق آثار هنری مورد مذمت و نکوهش برخی از هنرمندان قدیمی و پیشکسوت قرار گرفته است، این آثار بدیع و خلاقانه حیرت آدمی را دو چندان می کند...

آنچه در ذیل می خوانید بخش دوم گفت‌وگوی خبرنگار ایمنا با «محمدعلی حدت» استاد پیشکسوت «نقاشی و طراحی پوستر» است.

نظرتان درباره پوسترسازی امروز و استفاده از هنر دیجیتال چیست؟

به اینها کار دیجیتال نمی گویند، بلکه یک نوع کلاژ کامپیوتری و مشتی فتوشاپ است! فرمش را از روی همان پوسترهایی که ما زدیم می گیرند و می گذارند در کنار هم و با این دستگاه ها که کار با آن ها راحت است به قول خودشان پوستر می سازند! در حالی که ما همه اینها را با تاش و قدرت قلم اجرا می کردیم، همان ضرباتی که در پرتره ها می زدیم خودش یک نوع حالت اکشن در کار به وجود می آورد و جذابیت پیدا می کرد. من می گشتم و سخت ترین عکس را پیدا می کردم و از آن پوستر می ساختم. در فیلم "دادا" صحنه ای هست که مرحوم ایرج قادری دارد زنجیر را دور خودش می چرخاند و در عکس ها مثل این بود که دارد می رقصد، برای طراحی پوستر، این عکس ها فایده ای نداشت و به همین دلیل من از کادر فیلم، صحنه ای که این چرخش در حال انجام است را درآوردم، آن را چاپ و از رویش پوسترم را طراحی کردم تا آن شتاب و حرکت و پرخاش و مبارزه ای که در این یک حرکت با آن زنجیر بود به خوبی دیده شود. صورت آن بچه در فیلم "دونده" و صورت "بهروز وثوقی" در فیلم "کندو" را هم به همین صورت کار کردم. مسلما حاکمیت قلم که حاصل حس قوی هنرمند است با مکانیسم فرق می کند. مکانیسم احساس ندارد، در عکاسی شما با یک کادر محدود در دوربین مواجه هستید، اما در هنر نقاشی اینطور نیست، من شاسی را که می گذاشتم بالا و می خواستم کار کنم پوسترم را رویش می دیدم. بالاخره هر کس در هر زمینه ای هرچقدر تلاش کند موفق می شود و به راحتی به جایی نمی رسد. اغلب دوستان عزیزی که الان کار می کنند، دلشان نمی خواهد از پشت میز بلند شوند و فوقش چهار مجله گرافیک بین المللی را زیر دستشان گذاشته اند و از روی آنها کار می کنند! الان هم که دیگر نیازی به مجله نیست و در اینترنت و سایت ها انواع و اقسام پوسترهای سینمایی وجود دارد. هنوز که هنوز است در ایتالیا و امریکا دارند از پوسترهای نقاشی و طراحی استفاده می کنند، اما ما چه می کنیم؟ کسی که امروز با کامپیوتر طراحی می کند، اگر چند طرح خوب با زغال زده بود آدم دلش نمی سوخت، اگر علم ترکیب بندی و جاذبه های تصویری را به خوبی درک می کرد نتیجه کارش این نمی شد. اگر چنین بود من هم می نشستم پشت دستگاه و با توانایی هایی که دارم پوستر دیجیتالی کار می کردم و نتیجه کارم هم قابل قبول می شد.

الان چه کسی می تواند با این گوشی "گلکسی نت ۴" که قلم نُت دارد پرتره بکشد؟ من با این گوشی ۸۰ پرتره کشیده ام، پرتره مریم میرزاخانی، مهدی اخوان ثالث، حسن اکلیلی، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، ناصر ملک مطیعی، نورمن ویزدوم، لورل هاردی، چارلی چاپلین، غلامحسین امیرخانی، جمشید مشایخی، مرتضی ممیز، و بسیاری دیگر. سعدی می گوید "به کارهای گران مرد کار دیده فرست، که شیر شرزه در آرد به زیر خمّ کمند". من با گوشی سامسونگ نقاشی دیجیتال کشیدم، حتی خود شرکت سامسونگ هم نمی تواند چنین کاری بکند، هر کدام از این پرتره ها را در مدت حدود دو ساعت و نیم کشیدم، ۸۰ پرتره کشیدم و چشمانم آب مروارید آورد و عمل کردم. مرد راه نمی ترسد از نشیب و فراز. این جسم پوسیده، این استخوانی که می خواهد از بین برود باید حداقل یک چیزی از خودش باقی بگذارد و برود. این گوشی را تابستان دو سال قبل در شهریور برای تولدم به من کادو دادند، من گفتم به چه دردم می خورد و دامادم که کار تصویرسازی می کند و دکترای اینکار را دارد گفت این گوشی قلم دارد و برای طراحی خوب است، من هم از آن برای نقاشی دیجیتال استفاده کردم، ولی هیچ کدام را چاپ نکرده ام. ببینید این هم کار دیجیتال است، ابزار مهم نیست، بلکه مهم آن چیزی است که در درون و تفکر و قدرت اندیشه و قدرت اجرا در کار تجسمی در هر فردی پیدا می شود. عشق آمدنی است و به قول سهروردی "گر عشق نبودی و غم عشق نبودی، چندین سخن نغز که گفتی که شنودی/ ور باد نبودی که سر زلف ربودی، رخساره معشوق به عاشق که نمودی"، اگر عشق در کار هنر پیدا نشود هیچ نتیجه ای ندارد و به جایی نمی رسد. شما ممکن است به تماشای آثار هنری در نمایشگاه های بسیار زیادی بروید، گاهی هرچه بیشتر نگاه می کنید حوصله تان سر می رود! ولی گاهی در جایی به تابلویی برخورد می کنید که زیاد هم کار خاصی نبوده ولی شما را نگه می دارد و این حضور روح هنرمند در آن اثر است. اینها چیزهایی نیست که امروز در دانشگاه های ما به بچه ها یاد بدهند، حتی این مسایل در رشته های عکاسی و گرافیک و دیگر هنرهای تجسمی هم آموزش داده نمی شود.

استاد، فرزندان شما هم در زمینه هنر نقاشی فعالیت می کنند؟

من پنج فرزند دارم، سه دختر و دو پسر. دختر اولم ازدواج کرده و در یزد زندگی می کند و شوهرش کار تصویرسازی و طراحی و نقاشی انجام می دهد و دوره دکترایش را می گذارند، دخترم نیز کارهای سنتی مثل سوزن دوزی و پولک دوزی انجام می دهد و پسرش هم کلاس ششم دبستان است. دختر دومم نقاشی می کشد و فوق لیسانس می خواند. فرزند سومم پسر است که ازدواج کرده و در کار موسیقی است و قبلاً در گروه آقای لطفی خدابیامرز بود و بعد از ایشان از آن گروه بیرون آمد و حالا خودشان گروه دارند و تار و سه تار تدریس می کنند. فرزند چهارمم دختر است که مشغول خواندن فوق لیسانس ادبیات در یزد است و فرزند آخرم پسر است که نرم افزار و برنامه ریزی کامپیوتر خوانده و در انباری کاشی تیلو انبارداری می کند.

اثری از شما حداقل برای موزه های اصفهان خریداری شده است؟

نه... البته اینجا خودش موزه است. ۳۰۰ تابلوی اُرجینال اینجا هست که روی هم چیده شده است. شهردار قبلی اصفهان آقای جمالی نژاد سه دفعه با من قرار گذاشتند که بیایند اینجا و هر دفعه عذرخواهی کردند. اگر اینها را شهرداری نخرد و در موزه ها بگذارد پس چه کسی باید بخرد!؟ فردا که غریبه ها آن ها را خریدند و بردند، آن‌موقع باید به دنبالش بدوند.

در آثارتان بیشتر به سراغ چه موضوعات و سوژه‌هایی می‌روید؟

هر چیزی در عالم عمری دارد. برخی چیزها محکوم به نابودی و تمام شدن است، مثلا امروز دیگر کسی داخل شیشه دست‌ساز چای و شربت نمی ریزد که بخورد، ولی برای دکور و تزیین از ان استفاده می شود. اینها سمبلیک و موزه ای است و به عنوان یادمان های تاریخی باید نگهداری شود. سعی کردم در کارهایم هر چه را که به نظرم ارزش، جایگاه و مقامی برای خودش دارد به تصویر بکشم و اصلا برای همین به سراغ نقاشی رفتم، حالا اگر دل دیگران هم با من همراه بود و خوششان آمد که چه بهتر، اگر خوششان نیامد هم خیانتی به کسی نکرده ام. نه دروغ به کسی می گویم نه ظلمی می کنم، صراط مستقیم یعنی همین. "بهشت آنجاست که آزاری نباشد، کسی را با کسی کاری نباشد". من در اینجا مشغول به کار هستم، عمرم را با رزق پاک طی کرده ام و اگر چیزی از عمرم باقی باشد به همین صورت طی می کنم، به همین دلیل آنچه در آثار من دیده می شود حاصل اندیشه و درون من است که از دوران کودکی تا امروز برایم ارزش داشته است. محمدعلی حدت به عنوان یک ایرانی در این سرزمین متولد شده و رشد یافته و آثاری را خلق کرده است، کسی که اهل هنر است آن را به صورت جهانی و فراگیر درمی یابد. من نمی دانم در انقلاب کبیر فرانسه چه اتفاقی افتاده است، درباره اش می خوانم و از مولفه هایی مانند ژاندارک، گیوتین و مخترعش مطلع می شوم، اما سعی می کنم همیشه خط های سیاه را بخوانم و خط های سفید را بنویسم، به همین دلیل آثارم حاصل اندیشه ای است که در نظر و اعتقاداتم وجود دارد و برایم ملی و مذهبی فرق نمی کند. جنگ و نبرد بر سر قدرت ایجاد می شود، چون هر کس فکر می کنند اندیشه خودش درست است و برای اینکه آن را بر دیگری تحمیل کند باید درگیر بشود، وقتی این مساله فراگیر شد جنگ های قبیله ای، مملکتی، قاره ای و بعد هم جنگ های جهانی ایجاد می شود. این یک روال تاریخی است. جنگ جهانی اول از کشتن شاهزاده اتریش شروع شد، جنگ ۹ ساله تحمیلی بر ایران هم به خاطر همین مسایل بود. این همه جوان شهید و مفقودالاثر شدند، اینها غم و درد است و شوخی نیست، در تخت جمشید، قادسیه و چالدران هم همین اتفاق افتاد و هنوز هم در سراسر دنیا همین اتفاق می افتد. تاریخ را نگاه کنید چه خبر است! پس همه چیز تکرار است. اما آن چیزی که به من و فضای اطرافم مربوط می شود آن چیزی است که در آثارم دیده می شود، تا بتوانم چیزی از خودم باقی بگذارم و شاید بین این آثار یکی یا دو اثر بتواند حامل پیامی باشد، وگرنه قرار نیست منتظر تایید دیگران برای اثری باشم که برای دل خودم کشیدم، این می شود همان منیتی که من در کارم با آن مبارزه می کنم. اگر تصویری از "بازار" می کشم، تصویر شفافی از آن بدون "نزول خوری"، "دزدی"، "کلاهبرداری" و چک برگشتی است! هویت بازار را همراه با صافی و شفافیت خاک کف آن نشان می دهم. طرح "مسجد" را به خاطر صفا و صداقت و خاطراتی که از بچگی از این مکان دارم کار می کنم؛ احترام به مقدسات دیگران احترام به مقدسات خودت است.

خداوند در قرآن می فرماید "ای کسانی که ایمان آوردید به مقدسات دیگران توهین نکنید، چون آنها هم به مقدسات شما توهین می کنند و آن وقت تحمل ندارید"، این است که باید یاد بگیریم یکدیگر را با دلیل بپذیریم نه اینکه تحمل کنیم. انسان بودن خیلی سخت است. حرص و آز و طمع دست به دست هم می دهند و همه چیز را از تو می گیرند و لحظۀ آخر متوجه می شوی چقدر اشتباه کردی و همه اینها هیچ و پوچ بوده است. اگر از تاریخ فرهنگی و دینی و ملی خودمان درس بگیریم و به هم آموزش بدهیم خیلی چیزها فرق می کند.

تفاوت میان شما و هم نسلان شما با جوانان امروز از کجا ایجاد شده است؟

یادم هست کوچه‌ای به نام "خلجا" در خیابان شاه (طالقانی فعلی) بود، خانه ما ابتدا در کوچه "سرلت" بود، تابستان ها در حیاط می خوابیدیم و سحرها با صدای باز و مرغابی بیدار می شدیم. در حیاطمان گوجه فرنگی های کوچکی به عمل می آمد. مادرم خدابیامرز یک ظرف نمک گذاشته بود، ما گوجه ها را داخل ظرف نمک می زدیم و برای صبحانه می خوردیم و چه لذتی داشت... حالا "تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل..."، مسیری که امروز نسل جوان در آن حرکت می کند، مانع می شود که گفته های من در آنها تأثیری بگذارد. نسل جوان امروز با چندگانگی و چند فرهنگی زندگی می کند، یکی از ارکان فرهنگی او خانواده، چاردیواری و پدر و مادر است، بعد فضای مهدکودک و پیش دبستانی ها و بعد دبستان، دبیرستان و دانشگاه، بعد هم که وارد جامعه می شود با چیز دیگری مواجه می شود! آخر شب هم به اتاقش رفته، در را قفل می کند و می رود سراغ موبایل و اینترنت و... کودکی ما با فرهنگ و آداب دیگری طی شد، بر روی پشت بام بازی می کردیم، من دوم دبستان بودم که با مادربزرگم با اشعار حافظ مشاعره می کردم. سال ها قصه "هزار و یک شب" برایمان خواندند تا بخوابیم. ما با آن فرهنگ بزرگ شدیم، با فرهنگ حافظ و سعدی و مولانا. در کلاس سوم دبستان شعر ملک الشعرا که می گفت "جدا شد یکی چشمه از کوهسار" را می خواندیم، نسل امروز وقتی دیپلم می گیرد و تا فوق لیسانس و دکترا ادامه تحصیل می دهد و پایان نامه ارایه می کند در نهیات چه چیزی می آموزد؟ مولوی می گوید "من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر، من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش". حداکثر فضای اجتماعی و مجازی ما یک رادیو بود که داستان شب گوش بدهیم و بخوابیم. زود می خوابیدیم و سحر هم بیدار بودیم و مختص ماه رمضان هم نبود، همیشه همین طور بود چون از بی بی‌مان یاد گرفته بودیم، ولی بچه های من دیگر از من یاد نگرفتند، آنها طور دیگر زندگی می کنند و گاهی وقت ها من در برابر خیلی از سوالاتشان بی جوابم و گاهی وقت ها آنها شاید در مقابل حرف های من صورتشان را آن‌طرف کنند و یک لبخندی هم بزنند.

آیا برای اینکه نسل جوان به ریشه های خود بازگردد، پیشنهادی دارید؟

باید درباره سبک زندگی نسل جوان پژوهش جدی صورت بگیرد، نه اینکه یک عده آدم دست‌چین شده در همایش هایی بیایند و بخواهند بگویند همین است که هست! یادگیری همیشه با فشار و زور همراه است. شما زمانی قدرتت را زیاد می کنی که سنگی به شما فشار می آورد، برای جابه جایی سنگ ۲۰۰ کیلویی باید زور ۲۰۰ کیلویی پیدا کنی. نیروی بازدارنده که کاری برای کسی نمی کند. سد هست، ولی تو باید بابتش نیرو خرج کنی، حرکتش بدهی و آن را کنار بزنی. به قول ملک الشعرا "بسی کند و کاوید و کوشش نمود، کز آن سنگ خارا رهی برگشود". نسل جدید تنبل شده است، شاید نسل بعدش تنبل تر شود. این همه شبکه تلویزیونی ۲۴ ساعت شبانه روز در حال پخش برنامه هستند، باید مطلبی در آنها گفته شود که اثرگذار باشد، حرفی که از دل بیاید بر دل اثری دارد نه اینکه من فقط برای اینکه این برنامه را پر کنم هرچه بخواهم نشان بدهم. کانال های تلویزیونی ما هماهنگ نیست، یک کانال یک چیزی می گوید و آن یکی حرف دیگری دارد! خب برای همین جوان یک دستگاه ماهواره می‌خرد و ذهن و فکرش را در خدمت آن می گیرد. اینجا هر کسی حرف خودش را می زند، اگر ملاحظه هم را داشته باشیم، هوای هم را داشته باشیم و من که سنی دارم و سه نسل را پشت سر گذاشتم آنچه را در چنته دارم پدرانه و دلسوزانه به نسل بعدی بگویم و طوری هم بگویم که اثرگذار باشد، بسیاری از مشکلات حل می شود. اگر مخاطب من کودک، نوجوان و یا جوان است باید با زبان خودش و آرام آرام او را به راه بیاورم. من مخالف پیشرفت و تکنولوژی نیستم، اما بهره برداری از فضای مجازی درست انجام نمی شود و راهکار درستی هم جلوی پایمان نگذاشته است. آیا همه با موبایل مثل من کار نقاشی دیجیتال انجام می دهند!؟ خب مسلماً نه. باید نشست و از نو فکر و راه حلی برای این مشکلات پیدا کرد. سعدی می گوید "سر چشمه شاید گرفتن به بیل، چو پر شد نشاید گذشتن به پیل". اگر درخت ریشه دار باشی بزرگ ترین سنگ هم نمی‌تواند تکانت دهد، ساقه ات را می شکند و می برد ولی ریشه ات می ماند و دوباره حرکت و رشد می کنی، ریشه ها را باید حفظ کرد.

به قول حافظ "چو در دست است رودی خوش، بزن مطرب سرودی خوش، که نقشی در درون ما از این خوشتر نمی گیرد". بعد هم حافظ در آخر داستان گفت "ما قصه سکندر و دارا نخوانده ایم/ از ما بجز حکایت مهر و وفا مپرس". ما که رفتیم... به قول اخوان که گفت "به جوان ها بگویید که وارد شوند، ما رفتیم". ولی مواظب باشید جایی سوار شوید که یکدفعه زیرپایتان را خالی نکنند و به قول سعدی "هر بیشه گمان مبر که خالیست، شاید که پلنگ خفته باشد".

به گزارش ایمنا، هر گوشه از این آتلیه را که نگاه می کنی، نقش خاطره می زند ... نقاشی شگفت انگیز از مسجد جامع عتیق یزد در کنار تصویری حیرت آور از آتش سوزی تخت جمشید و هویتی که می سوزد، جنگ قادسیه و دلاوری های رستم فرخزاد و همه و همه نقاشی هایی است که استاد محمدعلی حدت با تجسمی قوی بر بوم نقاشی آورده است. آخرین تابلو با این رباعی ابوسعید ابوالخیر مزین است که می گوید "غمناکم و از کوی تو با غم نروم، جز شاد و امیدوار و خرم نروم، از درگه همچو تو کریمی هرگز، نومید کسی نرفت و من هم نروم". نقاشی هایی که باید با هنر و عنایت مسئولان در موزه های اصفهان و ایران بمانند و ماندنی شوند تا مبادا فردا روزی از سایر موزه های سایر کشورها سردربیاورند ...

حالا وقت رفتن فرارسیده است و عکس سلفی ما در کنار استاد که او با همان گوشی سامسونگ به یادگار می گیرد سعادتی دیگر بود که نصیب‌مان شد.

گفتگو از شیرین مستغاثی، خبرنگار سرویس فرهنگ و هنر ایمنا

کد خبر 334579

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.