نمی‌توان در اصفهان بود و عاشق نبود

اصفهانی که اینروزها مورد غفلت فراوان واقع شده است و دیگر نه آب دارد و نه هوا، از روزگاران قدیم مهد ظهور و درخشش هنرمندان صاحب نام و بزرگ بوده است.

به گزارش خبرنگار ایمنا، همین هنرمندان میراث عظیم گذشتگان خود را بر دوش نهاده و هر رنجی را به جان خریده اند تا در فراز و نشیب بی‌مهری‌ها و کم‌توجهی‌ها این بار و امانت سترگ را به دست نسل تازه بسپارند و اندوخته های بسیار و تجربه های شگفتشان را به آنها بیاموزند. در اصفهان اما هنر داستانی دیگر دارد، کافی است بخواهی هنرمند بزرگی را در این شهر بیابی و پای حرف هایش بنشینی، باید که هفته و ماه ها در کوچه پس کوچه های اصفهان که راه بیفتی و در یک به یک خانه ها را بکوبی و دستگاه ضبطی را با گنجایش هزاران ساعته در مقابلشان بگذاری و چندین هزار ساعت به حرف های ناگفته و شنیدنی شان گوش بدهی. این شهر پر است از هنر، هنرمند، هنردوست و هنرپرور.

در یکی از روزهای سرد دی ماه، در خیابان ششم کوی امیرحمزه استاد "محمدعلی حدّت" در منزلش، پذیرای ما می شود؛ تا روایت سال ها فعالیت چشمگیر در عرصه هنر نقاشی را برایمان نقل کند. خانه گنجینه ای از ۶۰ سال هنرمندی، مردی از دیار کویر است که در زیرزمین آن آثار مختلفی از استاد نگهداری می‌شود و در و دیوارش به زینت شگفت آور آثار این هنرمند در ابعاد مختلف آراسته است. حدت اصلالتا یزدی است و همچون مردمان کویر گرم و صمیمی، با صلابتی که تنها در نگاه نافذ و تیزبین یک هنرمند پیدا می شود. این طور که خودش تعریف می کند، کلاس ششم را در نائین، هفتم را در سمیرم و هشتم را در دبیرستان صائب اصفهان خوانده و پس از آن وارد هنرستان هنرهای زیبای اصفهان شده است.

این هنرمند برجسته متولد سال ۱۳۲۷ است، هر چند که در شناسنامه، نام آبان به عنوان ماه تولد او آمده، اما متولد ماه شهریور است. او به واسطه شغل پدرش در شهرهای مختلفی سکونت داشته و علی رغم موروثی بودن هنر موسیقی در بین اعضای خانواده شان، به هنر تجسمی نقاشی روی آورده و آن را به بهترین شکل متعالی ساخته و به عنوان هنرمندی یگانه در این عرصه شناخته شده است. او که داستان زندگانی و حرفه اش بنابه گفتۀ خود وی "مثنوی هفتادمَن" است، در آغاز سخن می گوید "چیستم، کیستم، ز کجا آمده ام؟ خودم هم نمی دانم".

آنچه در ذیل می خوانید گفت و گوی خبرنگار ایمنا با «محمدعلی حدت» استاد پیشکسوت «نقاشی و طراحی پوستر» است. 

چطور از یزد به اصفهان آمدید؟

من اصالتاً اهل یزد هستم و به طور ویژه در محله گازورگاهی این شهر متولد شدم. تا کلاس پنجم دبستان را در مدرسه تعلیمات اسلامی یزد درس خواندم. پدرم کارمند دارایی بود و بنا به دلایلی مرتب از این شهر به آن شهر منتقل می شد، عیالوار بود و به همین دلیل اندک پولی را که برای سفر انتقالی به او می دادند خرج سفر ما برای انتقال از این شهر به آن شهر می کرد. خیلی رنج و زحمت کشید، تا کسی پدر نشود و در این جایگاه قرار نگیرد، متوجه نمی شود که پدرها و مادرها چه کشیده اند تا بچه ها به ثمر برسند. من کلاس ششم را در نائین، هفتم را در سمیرم و هشتم را در دبیرستان صائب اصفهان خواندم و چهار سال آخر تا زمانی که دیپلم گرفتم را در هنرستان هنرهای زیبای اصفهان بودم. خرداد سال ۴۶ دیپلم گرفتم. بعد از آن در سال تحصیلی ۴۷-۴۶ در شهرکرد دبیر هنر بودم و سال ۴۷ تا ۴۹ در سنندج به خدمت سربازی رفتم. از سال ۴۹ تا ۵۸ در تهران کار طراحی پوسترهای سینمایی انجام می دادم و مجدداً سال ۵۸ تا سال ۶۳ به اصفهان و بعد هم به تهران بازگشتم و تا سال ۶۸ آنجا ماندم، اما آن سال به اصفهان آمدم و تا امروز در این شهر ماندگار شدم.

چطور به نقاشی روی آوردید؟

موسیقی در خانواده ما حضور پررنگی داشت و از حوضخانه منزلمان در گازورگاهی یزد همیشه صدای ساز و آواز بلند بود، ولی هیچ رد پایی از هنرهای تجسمی در خانواده‌مان دیده نمی شد، تا موقعی که به اصفهان آمدیم و من در فضای خوش رنگ و لعاب صنایع دستی و معماری و نگارگری اصفهان و جریان آب زاینده رود غرق شدم، مگر می شود در چنین فضایی قرار گرفت و عاشق هنر نشد؟ در فصل تابستان بین سال های هشتم و نهم تحصیلم در دبیرستان صائب عشق نقاشی به شکل عجیبی به سرم افتاد، در حقیقت نقاشی بود که مرا صدا زد، نه اینکه من بخواهم به سمت آن بروم. از کشش و اشتیاقی که در وجودم بیدار شده بود استقبال کردم و عاشقانه به دنبالش افتادم، او مرا مثل معشوقی به دنبال خودش می کشید و من در پی اش می رفتم. چنین شد که به دنبال هنر نقاشی رفتم و در هنرستان هنرهای زیبای اصفهان دیپلم نقاشی گرفتم و الان ۶۰ سال است که با این عشق زندگی می کنم.

چه زمانی با پوستر آشنا شدید؟

در سال های بین ۳۲ تا ۳۴، وقتی که هفت یا هشت ساله بودم، سینمایی تابستانه در یزد بود که شش ماه گرم سال در آن فیلم اکران می شد، عموی من به همراه شریکش صاحب این سینما بود، من هم تمام وقت در سینما بودم و چیزی که در آن زمان برایم جذابیت داشت همان اعلان ها و پوسترهای تبلیغاتی فیلم ها بود. شاید همین ها انگیزه ای شد که به دنبال نقاشی بروم. آن دوران گذشت تا اینکه در مسیر خاصی قرار گرفتم، شب آخر خدمت سربازی‌ام در سنندج با دوستم به سینما رفته بودیم تا به قول امروزی ها مراسم خداحافظی‌مان هم باشد و بعد به اصفهان بیایم. مشغول تماشای پوستر فیلم بودم که دوستم گفت "اینها را نگاه نکن، تو که خودت صورت سازی‌ات خیلی خوب است چرا به اینها نگاه می کنی؟"؛ این حرف را زد چون کارهای مرا دیده بود. من گفتم "این پوسترها حالتی دارد که برای من خیلی جذاب است." بعد او گفت آشنایی در تهران دارد که با سینماچی ها رفیق است و می تواند مرا برای کار به او معرفی کند. خلاصه دوستم نشانی آن شخص را به من داد و من به یکی از سازمان های تهیه کنندۀ فیلم رفتم و او نشانی خانه آگهی را به من داد که توسط استاد احمد مسعودی اداره می شد. دو سال برای خانه آگهی و بعد از آن به صورت مستقل کار کردم، پس از آن اواخر سال ۵۰ تا ۷۷ به صورت مستقل کار کردم و بعد از آن دیگر کار طراحی پوسترهای سینمایی را ادامه ندادم. علتش هم این بود که طراحی پوستر فیلم و آفیش های سینمایی را به دلیل حضور نقاشی در آنها دوست داشتم، نحوه کارم هم آن طور که دوستان می گفتند مورد پسند بوده و هنوز که هنوز است راجع به آن صحبت می شود. در کتاب های مختلفی هم به پوسترهای سینمایی در ایران اشاره شده که یکی از آن ها کتاب "صد سال اعلان و پوستر فیلم در ایران" است که توسط "مسعود مهرابی" تهیه شد و در آن پوسترهایی که توسط افراد مختلف از جمله من طراحی شده چاپ شده است، البته کتاب های دیگری هم تهیه شده و یا در دست تهیه است.

نخستین بار پوستر کدام فیلم را طراحی و نقاشی کردید؟

نخستین پوستری که در خانه آگهی کار کردم فیلم "دزد و پاسبان" بود که حبیب الله بلور و تقی ظهوری در آن بازی می کردند. بعدها ادامه پیدا کرد و پوستر فیلم های مختلفی از جمله "راز درخت سنجد"، "جان سخت"، "خروس" و تعدادی دیگر را در خانه آگهی کار کردم. بعد که کارم را به صورت مستقل شروع کردم، نخستین اثرم پوستر فیلم "گرگ" بود. سال های ۵۳ تا ۵۶ تولید فیلم در ایران بالا بود و اکثراً هم برای پوسترهایشان به من مراجعه می کردند، تا جایی که کار به دلم می نشست می پذیرفتم و خیلی هایشان را هم رد می کردم. قبل از انقلاب تا شهریور ۵۷ آخرین کاری که طراحی کردم پوستر فیلم "قاب" بود که هرگز چاپ نشد و فیلمش هم اکران نشد.

مجموعاً برای چند فیلم پوستر طراحی کردید؟

حدود ۳۰۰ نقاشی برای حدود ۱۵۰ فیلم کار کردم، چون هر فیلمی دو نقاشی داشت و اینها چیزهایی هست که خیلی ها اطلاع ندارند و حتی نمی آیند بپرسند. علت اینکه برای پوستر هر فیلم دو نقاشی می کشیدیم این بود که یک نقاشی کاغذی در ابعاد ۱۰۰ در ۷۰ یا ۶۰ در ۹۰ سانتی متر چاپ می شد، یک سری هم پلاکاردهای سردر، شامل چهار تکۀ یک متر در ۲ متری بود، یعنی چهار لت در کنار هم قرار می گرفت و تبدیل به یک پلاکارد می شد. آن را با اشل کوچک مثلا ۵۰ در ۸۰ یا ۵۰ در ۱۰۰ سانتی متر کار می کردیم، بعد فیلم می گرفتند، شابلون دستی درست می کردند، ترام می دادند و با سیلک اسکرین دستی چاپ دستی انجام می دادند که گفتنش هم سخت است چه برسد به اینکه بخواهند انجام بدهند! هزار تکه در قالب ۲۵۰ پلاکارد طراحی می شد که برای تهیه کننده مقرون به صرفه بود، چون همیشه پلاکارد نو داشت، پارچه هایی هم که قبلا با رنگ روغنی مات و بعد با رنگ پلاستیک کار می شد دوام زیادی نداشت و چون باید فیلم در شهرهای مختلفی اکران می شد در اثر جابجایی آسیب می دید، ولی با این روش، ۲۵۰ پلاکارد آماده داشت که قیمتش هم مقرون به صرفه تر می شد و به این دلیل ما برای هر فیلم دو نقاشی می کشیدیم. این ها همه بخشی از آثارم بود به علاوه ۳۰۰ پوستر که برای ۱۵۰ فیلم طراحی کردم.

روش چاپ دستی سیلک تا چه زمانی ادامه داشت؟

سال ۵۸ که پوستر فیلم "فصل خون" را کار می کردم دیگر کار سیلک کنار گذاشته شده بود و خود آن هایی هم که قبلا این کار را می کردند دیگر زیاد دنبالش نبودند. نحوه کار دوباره به همان دسته پلاکاردسازهایی که آقایان علی‌زاده و داداشی و شقاقی می ساختند، بازگشت، ولی ما پوسترها را طراحی می کردیم که در اندازه ۱۰۰ در ۷۰ سانتی متر چاپ می شد، علاوه بر این در برخی موارد به جای یک پوستر، دو یا سه یا گاهی چهار پوستر با شکل های مختلف طراحی می کردیم. مدتی هم طراحی پوسترهای تجاری و هنری رونق گرفت. این را هم باید بگویم که تا قبل از سال ۵۷ آثاری که مرحوم استاد ممیز طراحی می کرد به اصطلاح هنر مدرن و پیشرفته نام می گرفت و آثار ما بازاری و کلیشه ای! اما به اعتقاد من اصلاً هدف از طراحی پوستر جذب تماشاگر و رونق بازار بود. قرار بود پوستر با استفاده از جذابیت های خاص به معرفی فیلم بپردازد تا مردم را جذب کند، ضمناً دروغ هم در آن نباشد و خالی از آن چیزی هم که در سینما دیده می شود، نباشد. رفته رفته مرا در سینما به عنوان آفیش تجاری ساز می شناختند و خب طبیعتاً برای تهیه کننده هم برگشت سرمایه اش مهم بود. بعد از سال ۵۸ من کمتر کار می کردم، چون در اصفهان بودم و برخی از تهیه کننده ها و کارگردان ها نمی دانستند که ایران هستم و وقتی فهمیدند دوباره مراجعه کردند، من هم دوباره شروع به کار کردم و پوستر فیلم "کرکس ها می‌میرند" را طراحی کردم. روند نقاشی هایم برای پوسترهای سینمایی ادامه داشت تا اینکه در سال ۶۳ به تهران برگشتم و با شدت بیشتری کار کردم، بیشترین کارهایم مربوط به سال های ۶۴ و ۶۵ است و در مجموع تا سال ۷۷ برای حدود ۱۲۰ فیلم به اندازه ۲۵۰ تا ۳۰۰ پوستر طراحی کردم، چون برای برخی از فیلم ها دو، سه و حتی چهار پوستر طراحی می شد.

چرا کار نقاشی پوسترهای سینمایی را رها کردید؟

عده ای فکر می کنند چون بازار طراحی های دیجیتالی گرم شد و امکانات دیجیتالی و کامیپوتری آمد من به این کار ادامه ندادم، در حالی که اصلاً چنین چیزی نیست، من همین الان هم با همین گوشی "سامسونگ نت چهار" به صورت دیجیتالی تعداد ۸۰ پرتره از بزرگان ایران و جهان کشیده ام، چه کسی می تواند چنین پرتره هایی تنها با استفاده از قلم یک گوشی در صفحه بکشد؟ اگر کسی می تواند چنین کاری بکند، من به او جایزه می دهم! الان هم کار خودم را می کنم، عاشق نقاشی بودم و هستم. تمایلم به سمت پوستر فیلم هم به دلیل علاقه به هنر شبیه سازی و نقاشی بود، اما نتوانستم ایرادها را تحمل کنم دیگر کار پوستر انجام ندادم و ترجیح دادم صرفا به هنر نقاشی بپردازم. تاکنون حدود ۶۰۰ هنرجوی خانم و آقا را آموزش داده ام، الان هم پیری بر من زور شده و چون برای آموزش کشش ندارم، کار را تعطیل کردم و فقط نقاشی می کشم. در گذشته بیشتر کارهای بزرگ انجام می دادم، اما الان چون می ترسم زمان و عمرم اجازه اتمام آن را ندهد، سعی می کنم کارهایی را شروع کنم که بیشتر از یک هفته زمان لازم نداشته باشد.

برای کدام فیلم های سینمایی پوستر طراحی کردید؟

آواز تهران، کانی مانگا، ممل امریکایی، فریاد زیر آب، تاراج، خبرچین، گردباد، شکار، سردار جنگل، کفش های میرزا نوروز، تاسوکی، مأموریت، پرواز در شب، تشریفات، زمان از دست رفته، مترسک، گمشدگان، شب مکافات، گریز، بگذار زندگی کنم، غریبه، شناسایی، پوستر فیلم خارجی آوای وحش را هم کشیدم که بعد خود خارجی ها که می خواستند دوباره این فیلم را اکران کنند پوستر من را به جای پوستر خارجی خودشان گذاشتند.

از نظر خودتان بهترین پوسترهای سینمای که کار کردید، کدام است؟

هر پوستری که زدم بستگی به حال و هوای خود آن فیلم داشته است. سعی می کردم همه کارهایم را چه از نظر مجموعه‌سازی و کمپوزیسیون و نوشته ها و عنوان هایی که رویش می آید و چه از نظر رنگ گذاری و همه موارد، در حد توان خودم و توان اجرایی‌ام ارایه بدهم. هر اثری حال و هوای خودش را دارد. الان دوستی دارم که حدود ۲۰۰ عدد از پوسترهای مرا دارد، یعنی از هشت سالگی همراه پدرش به سینما رفته و پوستر فیلم ها را جمع آوری کرده است و گاهی وقت ها پوسترهایی برای من می فرستد که من یادم نمی آید چه موقع آن ها را کارکرده ام! الان هم قصد دارد از این پوسترها کتابی منتشر کند. من در حال حاضر حدود ۵۰ عدد از پوسترهای اورجینالم را که مربوط به دهه ۶۰ است در اختیار دارم. پوستر فیلم "دونده" را خیلی دوست دارم چون از نظر فرم و کار، پوستر خیلی پرمحتوایی بود و با زمینه فیلمی که آقای نادری ساخته بود می خواند و آن فضاهای گرم و پرحرارت و سخت جنوب و تلاش آن بچه ها برای زندگی را که در نهایت یک قالب یخ برایشان حلاوت همه چیز را دارد به خوبی نشان می داد. پوستر آن بچه که دارد فریاد می زند و ضرباتی که روی بشکه یخ می کوبد را به نظر خودم ترکیب بندی کردم و یکی از پوسترهای خوب من است، وگرنه خیلی پوسترهای دیگری هم هستند که خیلی خوب کار شده اند، از جمله پوستر فیلم های "جستجوگر" و "شکار"، البته فیلم شکار چهار پوستر داشت که از نظر خودم همه شان خوب بود، همینطور پوستر فیلم "بی پناه"، "هجرت"، "کندو"، "صدای صحرا"، "علف های هرز" و خیلی های دیگر که از نظر خودم خیلی خوب کار شده اند.

از چه رنگی برای پوسترهایتان استفاده می کردید؟

به طور کلی اجرای این پوسترها با رنگ "پوستر کالر" یا گواش است. در ابتدا گواش "وینزور" بود و بعد از رنگ "ساکورا" چینی استفاده می کردیم. به هر حال متریال همان گواش بود، چون رنگ ها را شفاف تر نشان می داد، ولی برای اجرا و کار بسیار سخت است. کسانی که اهل نقاشی هستند، می دانند که اصلا کار با گواش، ساخت و ساز کردن، محو کردن و تاش گذاشتن هر کدام یک مکتب و مرحله ای برای خودش دارد و واقعاً کار با گواش بسیار تکنیک سختی است، اما با تجربه ای که به دست آوردم، حتی بسیاری از نقاشی ها و تابلوهایم را هم با گواش اجرا می کنم، چون می دانم که در این زمینه توانایی لازم را دارم.

علاوه بر گواش، دیگر مواد مورد استفاده برای نقاشی هایتان چیست؟

قبل از گواش طبیعتاً رنگ روغن کار می کردم و تابلوهایم یا رنگ روغن بود یا آبرنگ یا پاستل. بعد که کار پوستر سینما انجام دادم بیشتر کارهام در کار پوستر، گواش بود. وقتی که کار پوستر سینما را کنار گذاشتم باز کار گواش را در کار اجرایی تابلوهایم آوردم، به اضافه اینکه رنگ و روغن و آبرنگ هم کار می کنم. تکنیک ها زیاد مطرح نیست، بررسی می کنم که برای طراحی موضوعی مورد نظرم کدام یک از این تکنیک ها بهتر جواب داده و در پایان اثر شیرین تری ارایه می دهد، طبیعتا رنگ روغن از نظر اجرا و دوام، سلطان رنگ هاست، ولی من روشی را در کار با گواش ارایه دادم که همان سبک نقاشی های سنتی ایران است، یعنی در برخی از آثارم با همان رنگ حلّال آب کار می کنم و بعد رویش برای دوام روغن جلا می زنم، مثل کارهای پاپیه ماشه که کار نقاشی سنتی ایرانی را بر روی آن انجام دادم و یک تکنیک قدیمی را احیا کردم.

در دانشگاه هم تدریس کردید؟

نه، دانشگاه مال آنهایی است که دوست دارند تحصیلاتشان را تا دکترا ادامه دهند و عضو هیئت علمی بشوند، با یک دیپلم هنرهای زیبا که کنکور هم نمی توانی بدهی، این یک واقعیت است. به هر صورت هر کسی باید جای خودش را پیدا کند، یکی دوست دارد برود تا دکترا هم برسد. یکی به دیپلم قانع است، یکی اصلا درس مدرسه را هم نمی خواند و وقتی می روی ماشینت را برایت تعمیر کند، آچار اول را که می اندازد موتور روشن می شود. اینها چیزهایی است که به انتخاب هر یک از ما بستگی دارد؛ به همین دلایل بود که اسم نمایشگاه اخیرم در نگارخانه خورشید را "ریشه ها" گذاشتم و فضاهایی از زندگی ایلاتی و عشایری را نشان دادم، نه چراغ برق در آنجا هست و نه هتل و ماشین دارند، نهایتا دوچرخه داشته باشند، حتی نساجی را به شکل سنتی کار کردم، به این دلیل که برگردیم به خودمان و ببینیم کجا بودیم، از کجا شروع کردیم، چرا متوقف و آلوده شدیم؟ چرا در قالبی یخ زدیم که دیگر جرأت نداریم از آن بیرون بیاییم. همه چیزمان باید از جای دیگر بیاید و دیگران باید برایمان تصمیم بگیرند و همه چیز را دیگران برایمان مهیا کنند. ابتدا برایمان تلویزیون می سازند و بعد برنامه هایش را خودشان درست کنند، سینما هم همینطور است؛ ما تئاتر روحوضی داشتیم، وقتی سینما را آوردند آن چیزهایی را که خودشان می خواستند همراهش به ما دادند، درباره اینترنت و موبایل هم همینطور است، حالا شما فضای مجازی را فیلتر کن، خب آنها فیلترشکن می گذارند. نمی توانیم در این چیزها دخالت کنیم چون از آن ما نبوده است، از آن آنهاست و خودشان هم بلدند چه کار کنند. تمام اینها بر ما تحمیل شده است، حتی رانندگی‌ هم به همین صورت بود، برایمان ماشین ساختند و رانندگی آموختند، ما هم به دنبال آن رفتیم. اینکه می گویند "با دست توانای فرزندان ایران زمین، کشور ایران اسلامی ساخته شود" خیلی هم خوب است، ولی نوشتن و گفتن کاری را حل نمی کند.

گفتگو از شیرین مستغاثی، خبرنگار سرویس فرهنگ و هنر ایمنا 

کد خبر 334577

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • نگاه IR ۱۰:۵۸ - ۱۳۹۶/۱۰/۲۷
    0 0
    بسیار عالی، جملۀ آخر استاد مرا یاد این حرف عین القضات انداخت: «از گفتن و نوشتن چه خیزد؟ بلی سود بسیار بینی از آن، اما راه از رفتن برسد.»