نگاره‌های عاشقانه خالق و مخلوق

وقتی به خیابان سیدعلیخان و سپس کوی فتح‌آباد می‌رسی، رنگ‌ها و نقش‌ها تو را به یک مسیر فرامی‌خواند، خانه موزه‌ای در بن بست لاله که اگرچه از لاله و آلاله اثری ندارد، اما با حضور هنرمندی بزرگ، رنگ و بوی عاشقی دارد، هنرمند نگارگری که نگاره‌هایش گفت‌وگوی عاشقانۀ خالق و مخلوق و هنرش به راستی تسبیح خدا...

به گزارش خبرنگار ایمنا، هوشنگ جزی‌زاده سال ۱۳۱۲ در اصفهان متولد شد. او میراث‌دار حرفه معلمی از سوی پدرش "محمدباقر جزی‌زاده" و هنر نقاشی از سوی خاندان مادری اش بود. سال‌ها نزد جواد رستم شیرازی، حاج مصورالملکی و عیسی بهادری تلمذ کرد و تحت نظارت آنها پرورش یافت. سپس به تدریس مشغول شد و آثاری را خلق کرد که فخر ایران و جهان شد. این هنرمند فرهیخته اینک در آستانه ۷۴ سالگی همچنان به خلق آثاری فاخر و ارزشمند می پردازد و اندیشه های بلند و شگرفش را در آثار بی‌نظیرش به یادگار می‌گذارد.

آنچه در ذیل می خوانید گفت و گوی خبرنگار ایمنا با «هوشنگ جزی زاده» هنرمند پیشکسوت «نگارگری» است.

گرایشات هنری‌تان را چقدر مدیون خانواده پدری و مادری‌تان می دانید که هر دو میانه خوبی با هنر داشته‌اند؟

پدرم "محمدباقر جزی زاده" معلم بود، ولی نه معلم هنر، او پسر "آخوند گزی" قاضی شرع در زمان حکمرانی ظل السلطان در اصفهان و معمار و کارشناس ویژۀ قنات بود. اما خانواده مادری ام نسل اندر نسل در دوره قاجار نقاش بودند و واژه «ذهب» در نام خانودگی‌شان به معنای طلاست. پدرِ مادرم "آقامحمدعلی مذهب" نقاش بود و تذهیب کار می کرد. نام خانوادگی مادرم نیز تذهیبی بود. خانواده آقا محمدعلی مذهب همه قرآن نویس و خطاط بودند، من در این خانواده بزرگ شدم و برخی از این خط ها را جمع کرده ام تا از بین نروند، اینها خط هایی هستند که فقط باید آن ها را در موزه های بزرگ خط دید. من هم ذوق نقاشی داشتم. یادم هست در خانه آخوند گزی در بازار قدیمی باغ قلندرها در دروازه اشرف و کوچه مسجد ذوالفقار زندگی می‌کردیم که در آن برق نبود. من تازه نقاشی یاد گرفته بودم و یک میز کوچک داشتم که روی آن کار می کردم. پدرم متوجه می‌شد که چراغ نفتی من نصف شب روشن است و می گفت "هوشنگ، کور شدی بگیر بخواب". ما اینطور کار کردیم. بعدها که کلاس هفتم یا هشتم دبیرستان سعدی بودم یک نقاشی کشیدم که قسمت بالای آن را آقای "رضوان" رییس دبیرستان سعدی برایم نوشته و تقدیر کرده است و هنوز هم این نقاشی را به یادگار نگه داشته ام.

از چه زمانی به صورت جدی تر به هنر نقاشی پرداختید؟

ابتدا نزد "محمدناصر صفا" رفتم که یک شاهزاده قجری بود، اما متوجه شدم که نمی تواند چیزی به من بیاموزد. بعد نزد استاد "حاج مصوالملک" رفتم که با پدرِ مادرم یعنی "آقا محمدعلی مذهب" دوست بودند، حاج مصور هنرمند بود ولی معلم نبود، مثلاً به من یک اژدها می داد و می گفت آن را بکش! در حالی که من باید برای کشیدن تصویر اژدها یک ماه تمرین می کردم تا بتوانم دست و پا و دم و همه قسمت هایش را بکشم. مثل این بود که دیوان مولوی را جلوی بچه ای باز کنید و به او بگویید بخوان! برایش خیلی سنگین است. من سال ها معلم بودم و می دانم روش تعلیم و تربیت چیست. برای معلمی آموزش دیدم و در آموختن نقاشی به شاگردانم از طرح های ساده شروع می کنم تا به انواع دشوار آن برسم. بعد از این ۱۳ یا ۱۴ ساله بودم که نزد "جواد رستم شیرازی" استاد مینیاتور رفتم. پدرم ۷۵ سال قبل در «مدرسۀ عَلیه» که در مسجد رحیم خان در خیابان شاه قرار داشت معلم درسی استاد "جواد رستم شیرازی"، "پورصفا" و "ارحام صدر" بود. وقتی پدرم ذوق نقاشی را در من دید با توجه به شناختی که از آقای رستم داشت، مرا برای آموزش نقاشی نزد او فرستاد. آقای رستم به مسئولان گفته بود که به جای درس دادن، نقاشی های چهلستون را مرمت می کند، به این ترتیب من به چهلستون رفتم و گویا وارد بهشت شدم، دیوار و نقاشی و سالن و همه چیز برای کار فراهم بود. صبح ها به چهلستون می رفتم، آقای رستم چای درست می کرد، ظهرها بعد از کار با دوچرخه به خانه او می رفتم و برایش ناهار می آوردم و تا شب حدود ساعت ۱۰ شب آنجا بودم. بعد از پایان این دوره به هنرستان هنرهای زیبا نزد "عیسی بهادری" که آن زمان رییس هنرستان بود رفتم. او از من پرسید که "می خواهی چه رشته ای را انتخاب کنی؟" من نمی دانستم که رشته های مختلفی مثل خاتم، نقاشی و کاشی و ... در هنرستان تدریس می شود، به همین دلیل به آقای بهادری گفتم که "می خواهم مثل شما بشوم" و او گفت "برو نقاشی نگارگری"، من هم رفتم و دوره شش ساله را در چهار سال گذراندم و دیپلم گرفتم.

قبل از هنرستان هنرهای زیبا، در دبیرستان سعدی تحصیل کردید، از دوران تحصیلتان در این دبیرستان هم بگویید.

بله، دبیرستان سعدی دبیرستان خوبی بود. سازنده اش "موسیو گدار" بهترین معمار فرانسوی بود که در زمان رضاشاه این دبیرستان را ساخت. دبیرانش هم خیلی خوب بودند. خاطره ای دارم از این دبیرستان که همیشه در ذهنم باقی است، یکی از دبیرانش "امامی نائینی" دبیر تاریخ و جغرافیا بود که امامت جمعه شهر نایین را هم به عهده داشت. من که حوصله درس جغرافیا را نداشتم روزی از پنجره کلاس کوه صفه را تماشا می کردم که آقای نایینی گفت "جزی زاده هزار مرتبه بنویس دیگر به کوه صفه نگاه نمی کنم"! من هم می نوشتم، بین کار که خسته شدم و حوصله ام سر رفت تصنیف معروف "گل پری جون" را که حفظ بودم لابه‌لای جریمه ام نوشتم، تا اینکه یکی از همشاگردی هایم رفت و به آقای امامی گفت "آقا وسط جریمه جزی زاده را هم بخوانید"، خلاصه آقای امامی فهمید و جریمه ام پنج برابر شد.(با خنده)

معلمی را با دبیرستان سعدی آغاز کردید؟

بله در دبیرستان سعدی معلمی داشتیم به نام "بهاصدری" که معلم فیزیک بود و بعد رییس آموزش و پرورش شد. من را می‌شناخت و می دانست که در نقاشی مهارت دارم، به همین دلیل تا دیپلم گرفتم سریع من را به عنوان معلم در دبیرستان سعدی پذیرفت و به این ترتیب من که سنم فقط یک سال از شاگردان آنجا بیشتر بود به مدت پنج سال در دبیرستان سعدی معلم شدم. بعد به هنرستان هنرهای زیبا منتقل شدم. حدود چهار سال بعد از آغاز دوران معلمی کارم پیش افتاده بود و تشویقم کردند. در آن زمان محمدرضاشاه تابلوی من را به ملکه انگلیس که با شوهرش به ایران آمده بود هدیه داد. ملکه انگلیس نیز یک بورس تحصیلی در لندن در "کالج هونزی" به من داد و من هفت ماه در این کالج مشغول به تحصیل شدم. وقتی برگشتم کارمند اداره ارشاد شده بودم و به عنوان نقاش مدام در کشورهای مختلف از جمله امریکا، چین، مراکش، الجزایز، فیلیپین و فرانسه و ایتالیا و بسیاری از کشورهای دیگر نمایشگاه برگزار می کردم؛ نقاشی های من همه جای دنیا رفته است. در نهایت هم بعد از۴۰ سال تدریس بازنشسته شدم.

هم دوره‌ای‌های شما در هنرستان هنرهای زیبا چه کسانی بودند؟

من سال ۱۳۲۷ در کلاس هشتم در دبیرستان سعدی رفوزه شدم و برای تحصیل به هنرستان هنرهای زیبا رفتم و تا سال ۱۳۳۲ آنجا بودم. استاد "محمود فرشچیان" یک سال از من جلوتر بود و وقتی او از هنرستان فارغ التحصیل شد، من چهار سال بعد از او دیپلم گرفتم. "احمد شاهین" از هم دوره ای های دیگر من در هنرستان بود که بعد به آموزش و پرورش رفت و معلم نقاشی شد. من چون یک مقدار کارم خوب بود در هنرستان هنرهای زیبا استخدام شدم و ۲۰ سال در این هنرستان معلم نقشه فرش بودم. نقشه هایی که می کشیدم را به بافنده ای به نام خانم "صدیقی" می دادم و او می بافت. الان هم تندیسی از من ساخته‌ و در محوطۀ هنرستان هنرهای زیبا نصب کرده اند. تنها عیب این هنرستان این بود که وقتی معلمی بازنشسته می شد دیگر به جای او کسی را نمی گذاشتند، مثلاً وقتی آقای "گلریز" رفت کلاس هنر خاتم تعطیل شد و به جای او جایگزینی نیامد.

کمی درباره شیوه خاص خودتان در آموزش نقاشی بگویید.

شیوه من در آموزش نقاشی آموزش پله پله است، یعنی قدم به قدم و از روی فرمول جلو می روم. بعضی ها از همان ابتدا به شاگرد می گویند از روی فلان الگو بکش! در حالی که به فرمول نیاز دارد. همه این فرمول را بلد نیستند. من قدم به قدم دست شاگرد را می گیرم و به او یاد می دهم.

استادی داشتید که در آموختن هنرش به شما بُخل داشته باشد؟

من چنین استادی نداشتم، اما برخی استادان بودند که در یاد دادن هنرشان بخیل بودند، شاید هم حق داشتند، چون فکر می‌کردند اگر هنرشان را به شاگردشان بیاموزند شاگرد روی دستشان بلند می شود و به اصطلاح نان آنها را می بُرد، در حالی که نان دست خداست و به تلاش انسان بستگی دارد.

معلم ویژۀ شما در هنرستان هنرهای زیبا عیسی بهادری بود، از ایشان چه به یاد دارید؟

استاد رستم شیرازی و عیسی بهادری از بهترین معلمان من در این هنرستان بودند. من ۲۰ سال نزد عیسی بهادری طرح کار آموختم و نقشه قالی کشیدم. همسر آقای بهادری فوت شده بود و من هم ازدواج نکرده بودم، به همین دلیل هر دو باهم گاهی تا نیمه شب در هنرستان می ماندیم و کار می کردیم، من پهلوی دستش می نشستم و طراحی می کردم.

میرزا آقا امامی هم از استادان شما بود؟

نه من ایشان را ندیدم، البته کار حاج مصورالملک از میرزا آقا امامی بهتر بود.

بهترین شاگردان‌تان را بخاطر دارید؟

همه شاگردانم استاد دانشگاه هستند، آقای دادخواه، قاضی، موسوی زاده، فرهادی و خیلی های دیگر هستند. هنرستان میبد یزد را هم من ساختم، آنجا شاگردی داشتم به نام بنی فاطمی که پابرهنه به کلاسم می آمد و الان استاد دانشگاه است و در یزد صنایع دستی درس می دهد؛ همه این افراد محصولات من هستند. تعدادی از شاگردانم نیز خارج از کشور هستند، از جمله فریدون حاج رسولی که در امریکا استاد دانشگاه است، منوچهر پرتو که امریکاست و مادرش در ایران مریض است و من گاهی به دیدنش می روم. منوچهر پرتو، معماری و نقاشی خواند و بعد آمد ایران، شاه به او گفت که می خواهم یک بانک عمران در اینجا بسازی که در خاورمیانه تک باشد، اما منوچهر بعدها به من گفت که "تا من آمدم تیمم را درست کنم برای ساختن بانک عمران، شاه خودش از کشور رفت". شاگردهای خوبی داشتم. دلسوزانه کار می کردم. شب ها تا دیروقت با دانش آموزان می‌ماندیم و کار می کردیم تا مستخدم دبیرستان سعدی می گفت بیایید بروید.

فرزندان شما هم فعالیت هنری دارند؟

دخترم مریم عکاس و در امریکا استاد دانشگاه است و دو دختر دارد به نام سارا و لیلی. پسرم دکتر مسیح جزی‌زاده دنداپزشک است و سنتور و ضرب و پیانو هم می نوازد، پسرش عرفان نیز پیانو می نوازد. از زندگی ام راضی هستم. هر دو بچه‌هایم امریکا هستند و من و همسرم در اصفهان زندگی می کنیم.

در دانشگاه هم تدریس داشتید؟

بله در دانشکده هنر و معماری یزد، دانشگاه پردیس، دانشگاه نجف آباد در رشته فرش تدریس داشتم.

معلمی را دوست دارید؟

مادر و پدرم معلم بودند. یک خواهر و دو برادر دارم، یکی از برادرانم در آموزش و پرورش کار می کرد که به کانادا رفت، یکی دیگرشان هم بازنشسته ذوب آهن است. خواهرم نیز آموزش پرورشی بود، خلاصه همه ما نان معلمی را خوردیم، اما تنها من معلم هنر بودم و در واقع این پیشه را از پدرِ مادرم آقا محمدعلی مذهب ارث بردم. آقا مذهب را در زمان رضاشاه به تهران بردند، او استاد نقشه فرش و تذهیب در "صنیع الملک"، هنرستان جدید صنایع مستظرفه بود، پیش از به دنیا آمدن من در آنجا فوت و به خاک سپرده شد. وقتی ازدواج کردم در سال ۱۳۶۲ آمدم به این خانه ای که الان هم در آن سکونت داریم. البته قبلش در همین محله بودیم ولی خودم زمین این خانه را خریدم و ساختم. معلمی برایم برکت داشت. برای این ساختمان آهن می خواستم، اداره بازرگانی می گفت تامین آهن به عهده شهرداری و شهرداری می گفت به عهده بازرگانی است! با خودم گفتم یک بار می روم پیش آقای عبدالله کوهپایه معاون استانداری که شاگردم بود و به شوخی به او می گویم روزی به تو نمره دادم که امروز آهن به من بدهی. در دفترش نشسته بودم که بیاید تا اینکه یک نفر آمد و گفت "آقای جزی زاده اینجا چکار می کنی"، گفتم "منتظر مهندس کوهپایه ای هستم که بیاید و از او آهن بگیرم"، گفت "پروانه داری؟"، گفتم "بله"، گفت "بفرستید پیش مدیر عامل ذوب آهن"، گفتم "مدیرعامل ذوب آهن من را نمی شناسد"، گفت "من مانی هستم مدیر عامل ذوب آهن"، خلاصه من پروانه ام را دادم و ۲۹ تن آهن یعنی سه تریلی آهن به ما داد که من مانده بودم آهن ها را چکار کنم. خلاصه معلمی باعث شد آهن خانه ام هم درست شود.

نمایشگاه های شما در چه کشورهایی برگزار شده اند؟

همه نمایشگاه های من انفرادی بودند که در بعد از انقلاب برگزار شدند. اولین نمایشگاهم در الجزایر بود، یادم هست که تابلوهایم را از موزه هنرهای معاصر به این نمایشگاه بردم و تا ظهر این تابلوها را درست کردم و روی پانل کشیدم. آقای خوشرو معاون امور بین الملل بود و حاج سیدجوادی نیز معمار و معاون هنری حجت الاسلام محمد خاتمی بود، وقتی آمدند و دیدند نمایشگاه نقاشی آماده است از من تشکر کرد. نقاشی های من آماده و قاب شده و کاملاً مرتب بود در حالی که خط هایی را که فرستادند حتی یکی شان قاب نداشت و مسئولان دو روز تلاش کردند تا نمایشگاه خط را دایر کنند. وقتی می رفتم الجزایر و مشغول آماده کردن تابلوها بودم، رایزن فرهنگی ایران می گفت "آقای جزی زاده شما چرا؟"، گفتم «خوب من هم مهمان اداره ارشاد هستم و باید کمک کنم»، خلاصه اینکه من خیلی برای ارشاد کار کردم و همه از دستم راضی بودند. بعد هم نمایشگاه های دیگری در چین، هند، فرانسه، مراکش، الجزایر، هندوستان، عمان، ترکمنستان، ازبکستان و ترکیه، فیلیپین و دوسلدورف آلمان داشتم که در این شهر ۱۲۰ نفر از نمایندگان مجلس آلمان به تماشای آثارم آمدند، چراکه فستیوال هنر ایران برگزار و انواعی از هنرهای ایران نمایش داده شده بود. نمایشگاه هایی که قبل از انقلاب برگزار کردم همه در موزه های تهران برگزار شد.

استاد فرشچیان گفته اند آثار استاد جزی زاده آدم را به حیرت وامی دارد، درباره این سخن چه نظری دارید؟

اگر مغرور بشوم دیگر کارم پیش نمی رود. شب ها کتاب های هنری را جلوی خودم می گذارم و مطالعه می کنم. حتی سینی هایی کار کردم که خودم طرحش را دادم و استاد قلمزنی کرده است، من از صنایع دستی لذت می برم. باید لحظه به لحظه با زمان بروم بالا، اگر کار نکنم از هنر عقب می افتم. شب ها مدام طراحی می کنم و به آنچه تا امروز انجام داده ام قانع نیستم، اگر یک روز به من بگویند این تابلویم بهترین است هنر من همانجا می مانَد.

آثار شما قوی‌تر است یا استاد فرشچیان؟

آقای فرشچیان خیلی کار کرده است. وقتی که او به امریکا و اروپا رفت، هنر آنجا خواه ناخواه در کارش اثر کرد، اطراف آثارش از طرح های اروپایی متاثر شده اند که البته این اثرپذیری طبیعی است و اگر من هم بروم به همین صورت اثر می پذیرم، اما باید سعی کنم تأثیر از فرد دیگر یا هنر دیگری نگیرم.

گفتگو از شیرین مستغاثی، خبرنگار سرویس فرهنگ و هنر ایمنا 

کد خبر 332849

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.