صائب، تبریزی نیست

پنجاه سال است که پارکینگ کوچک خانه شهیر اصفهانی، خلوتگاه شهیر است، اتاقی بسان موزه و انتشارات کوچکی که تمام آثار شاعر سپاهان را به مردم شهرموزه اصفهان تقدیم می کند و شهیر از اینجا بارها تأکید می کند که «بگویید صائب، تبریزی نیست».

به گزارش ایمنا، اتاق شهیر شهر، موزه شصت سالۀ خدمات فرهنگی اوست و صدها سال تاریخ فرهنگ و ادب نصف جهان را دربردارد. موزه ای که جای‌جای آن از سروده های استاد نشانه ها دارد، از یک سو «از بعد من بلندخیالان روزگار / رحمت از آن کنند که زحمت کشیده ام» و از سویی دیگر «زنده باد سوختن خویشتنم همچون شمع / آن زمانی که نسوزم به جهانی می میرم». حالا او تنها بازمانده از نسل همایی‌هاست و امید که عمرش دراز باد.

در بخش نخست گفتگو با استاد شهیر اصفهانی، وی آنچه دارد را در وهلۀ نخست، حاصل اندیشه های پدر دانست و گفت که نخستین شعر را در سوگ مادرش سروده است، در نوجوانی در مجمع ادیبانی چون صغیر و نوا و متین اصفهانی، تخلص شهیر را از صغیر اصفهانی گرفته و ادبیات را در دانشسرای عالی تهران ادامه داده و از محضر بزرگانی چون جلال الدین همایی بهره برده و با علاقه وافری که به صائب دارد، کتابی در مکتب او نوشته است.

آنچه در ذیل می خوانید بخش دوم گفت و گوی خبرنگار ایمنا با "مصطفی هادوی" متخلص به "شهیر اصفهانی" است.

صائب به چه معناست؟ چرا شما واژۀ "مولانا" را همراه با صائب به کار می برید؟

صائب با "همزه" یعنی درست، و با "عین" یعنی سخت و از صبر می آید. واژۀ مولانا در زمان صفویه ایجاد شد و «الف» در انتهای مولانا، الف اطلاق یا الف احترام است، مانند جلال الدین موالانا رومی و یا مولانا محتشم کاشانی و البته مولانا صائب.

نخستین شاعر مورد علاقه شما صائب است؟

بله، قطعاً صائب. چیزی که صائب سروده را هنوز کسی نتوانسته بسراید. چه زیبا گفته که "آهن و فولاد هر دو از یک کوره می آید برون / آن یکی شمشیر گردد آن یکی نعل خر است" یا "دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست / جای چشم ابرو نگیرد چون که او بالاتر است" یا "شصت و شاهد هر دو دعوی بزرگی می کنند / پس چرا انگشت کوچک لایق انگشتر است؟"، "گر ببینی ناکسان بالا نشینند صبر کن / روی دریا کف نشیند قعر دریا گوهری"، "کُره اسب، از نجابت از پس مادر رود / کُره خَر، از خریت، پیش پیشِ مادر است"، "این خط جاده ها که به حرا نوشته اند / یاران رفته با قلم پا نوشته اند" و یا "ما با پای مهمان می رسد از خوان غیب / میزبان ماست هر کس می‌شود مهمان ما". ببینید صائب چه کرده است! کسی تا به حال این مضامین به این زیبایی را نسروده است. درباره صائب هرچه بخواهم بگویم مثنوی هفتادمن است. "صائب همه چیز تو در ایام حیات است / چیزی که نداری در این عهد نظیر است".

من شعری را نیز در وصف صائب سروده ام که بخشی از آن از این قرار است "این خاک گهرخیز که سرچشمه نور است/ نوری است که در نصف جهان است در این باغ/ مضمون غزل های خوش دلکش صائب/ محبوب همه پیر و جوان است در این باغ/ این تربت پاکی که تجلی گه عشق است/ امروز زیارتگه رندان جهان است در این باغ/ چون نیست در این سبر فلک لحظۀ آرام، پیوسته بهار است و خزان است در این باغ/ خاموش شهیر را که این گلشن هستی، بلبل به چمن نغمه زنان است در این باغ" من این شعر به را به روح نادره زمان، مولانا صائب تقدیم کرده ام.

صائب اصفهانی یا صائب تبریزی، کدام صحیح است؟

قطعاً اصفهان و بلکه باید گفت صائب، یک جهان است. حدود ۶۵ سال قبل که استادم صغیر اصفهانی زنده بود، گفت "ما می خواهیم باغ صائب را باز کنیم و این توهّم کنار برود و همه بفهمند صائب، تبریزی نیست و به غلط گفته اند صائب تبریزی". من به ایشان گفتم که ما چون در غنای فرهنگی هستیم و اصفهان هر دوره تاریخی صدها چهره بنام داشته، مسلماً معلوم است که در میان خانه، صاحبخانه را گم می کند. صائب دو هزار تک بیتی درباره اصفهان دارد درحالیکه اصلاً از تبریز صحبتی نکرده و اسمی از تبریز نیاورده است. ما صائب را به معنای واقعی نشناخته ایم و به اشتباه به او صائب تبریزی می گوییم و نمی دانیم که صائب اصلاً تبریز را ندیده است. متأسفانه تا مدتها حتی اگر در خیابان صائب از کسی می پرسیدید که صائب کیست نمی دانست! یا می گفتند او همان صائب تبریزی است. پدر صائب چند صباحی برای تجارت در تبریز بود اما روح صائب آنقدر حساس بود که به اصفهان بازگشت. تعدادی تبریزی هم به اصفهان آمدند، و این محل را محله تبارزه می گفتند. همین جا که آرامگاه صائب است خانه شخصی او نیز بوده است. کم کم ناخودآگاه به او صائب تبریزی می گفتند ولی او را نمی شناختند، حتی خانم ها چیزهایی مثل کاچی درست می کردند و به سر قبر صائب می بردند و می گفتند سر قبر آقا می رویم درحالی که نمی دانستند آقا کیست! یکبار صغیر اصفهانی در عالم خواب می بیند که از صائب پرسید که من واقعاً نمی دانم شما تبریزی هستید یا اصفهانی!؟ و صائب در همان عالم خواب به صغیر می گوید که من نه اصفهانی هستم نه تبریزی، من جهانی هستم و روح پاک صائب، جهانی بودنش را از آن موقع اعلام می کند.

از ایجاد صائبیه بگویید.

حدود سال ۴۲ استاد همایی با آن نبوغی که داشت آمد و سراغ آرامگاه صائب را گرفت و به اتفاق آنجا رفتیم. سنگ قبر صائب زیر خاک بود و این دوبیت بر رویش بود که "در هیچ پرده نیست مباشد نوای تو / عالم پُر است از تو خالیست جای تو / هرچند کاینات گدای درِ تو اند / هیچ آفریده نیست نداند سرای تو" و به این ترتیب استاد همایی این مقبره را کشف کرد و دستور داد اینجا مرمت بشود و طاقکی در سال ۱۳۴۲ زده شد، اما تا مدتها محلی برای رفت وآمد معتادان بود و وضع فلاکت باری داشت. مدفن صائب ۳۵۰ سال در زیر خاک بود و معلوم شد که صائب تبریزی نیست! "به طرز تازه قسم یادمی کنم صائب / که جای بلبل آمل در اصفهان خالی است" و معلوم شد که ۲۰۰ هزار تک بیتی دارد یعنی چهار برابر شاهنامه! که ۱۲۰ هزار تک بیتی صائب بدست آمده است و ۸۰ هزار تک بیتی او را محمد قهرمان در ۶ جلد مدون کرد و امیری فیروزکوهی و بسیاری دیگر درباره صائب تحقیق کردند و این پژوهش ها ادامه یافت تا حدود ۱۵ سال پیش افرادی به عنوان هیئت علمی تاجیکستان به اصفهان آمدند و قصد داشتند صائب را به دنیا معرفی کنند، به من مأموریت داده شد که با این افراد درباره صائب صحبت کنم. این افراد چند هدف داشتند، یکی از اهدافشان این بود که صائب را به کشور خودشان نیز معرفی کنند اما من بعد متوجه شدم که درواقع این افراد می خواهند صائب را به ما معرفی کنند. متأسفانه ما منتظریم تا هر روز یکی از خارجی ها بیایند و چهره های فرهنگی‌مان را به خودمان معرفی کنند و این سرشکستگی است و اگر این هیأت تاجیکی صائب را به ما معرفی می کرد واقعاً برای ما مایه خجالت بود.

به هرحال خودم آستین هایم را بالا زدم و در مدت ۱۲ سال کتاب «در مکتب اصفهان» را نوشتم و آن را به شهردار وقت اصفهان یعنی آقای دکتر جمالی نژاد دادم. ایشان گفت که ما چه کاری می توانیم انجام دهیم؟ گفتم آرامگاه صائب مرکزی برای معتادها شده است و بی دروپیکر است و حتی زمانی که هیأت تاجیک به آرامگاه صائب آمده بود من خجالت کشیدم که آنها آرامگاه صائب را در وضعیت بدی می دیدند و به ایشان پیشنهاد دادم که اینجا را مرمت کنند. ایشان هم ترتیبی دادند و آرامگاه مرمت شد و نامش را صائبیه گذاشتند که درست مانند حافظیه شیراز است. در اواخر فروردین ماه سال ۹۶ به مناسبت شکل گیری صائبیه جشنی برگزار شد. ایجاد صائبیه یک حرکت خوب فرهنگی بود و شاید حالا نسل امروز که در حال و هوای دیگری هستند نتوانند بپذیرنند اما برای آیندگان خوب است. اگر آرامگاه صائب همچنان مورد لطف مسئولین قرار بگیرد به مراتب بهتر از حافظیه خواهد شد و مرکزی برای جذب توریست های دنیا می شود.

سبک شعرهای شما چیست؟

محور شعرهای من غزل است، چراکه غزل زیباترین قالب شعری است و مثنوی، رباعی، دوبیتی، قصیده و قطعه در مراحل بعدی زیباترین و راحت ترین قالب های شعر قرار دارند. تمام فرهنگ و تمدن و آثار ما توسط شاعران حفظ شده است، هیچ قدرت دیگری نتوانسته این مفاخر و این فرهنگ و تمدن را حفط کند و علت این است که شعر، یک زبان کامل است، در نثر خیلی چیزها فراموش می شود اما در شعر چون وزن و آهنگ و قافیه و پیام و نکات جالبی دارد می تواند فرهنگ و تمدن را حفظ کند. متأسفانه نسل حاضر مسیر شعر را هم عوض کردند! ارزقی هروی در ۴۰۰ سال قبل سرود "در قرن بیستم بشر آدمی سوار / به یک پرندۀ آهنین آکنده از غبار". مظلوم ترین هنرهای امروز شعر است و مظلوم ترین آثار، کتاب است.

استاد، شما کجا تدریس داشتید؟

من از سال ۴۲ تدریس کردم، ۱۰ سال قبل و ۱۰ سال بعد از انقلاب در دبیرستان بهشت آیین، ۲۰ سال بعد از انقلاب در دبیرستان هراتی و حدود ۱۲ سال در دبیرستان هاتف درس دادم که برای هر سه این مدارس هم یادنامه نوشتم. بعد در دانشگاه فلاورجان و دانشگاه آزاد اسلامی واحد خوراسگان هم تدریس داشتم که در خوراسگان ضمن تدریس، اداره انجمن ادبی آن را هم مدت ۲۵ سال به عهده داشتم. سال ۷۳ بازنشسته شدم اما تا سال ۹۴ همچنان در دانشگاه آزاد خوراسگان تدریس داشتم ولی بعد دیدم که دیگر مجال تدریس ندارم، حالا بیشتر وقتم را برای انجمن ادبی خانه هنرمندان و انجمن حافظ می گذرانم که به ترتیب ۲۵ و ۳۸ سال از عمرشان می گذرد. از ابتدای انقلاب تا کنون بیش از ۲ هزار تقدیرنامه به من اهدا شده است که همه به فعالیت های فرهنگی ام مربوط است.

بزرگترین ویژگی یک معلم را چه می دانید؟

محبت. محبت به دانش آموز به دانشجو. هیچ چیزی بالاتر از محبت نیست. "یارب چه چشمه ای است محبت که من از آن / یک قزره خوردم و دریا گریستم". صغیر با محبت روی من تأثیر گذاشت. من در جو خطرناک کردستان با محبت تأثیر گذاشتم به طوری که وقتی می خواستم به اصفهان برگردم مردم کرستان گریه می کردند. مسئلۀ محبت، مسئلۀ عجیبی است. تمام جنگ و جدل ها به دلیل اختلاف فکری است چون هرکسی می خواهد عقیدۀ خودش را تحمیل کند و به این ترتیب است که داعش و حنفی و مانند اینها به وجود می آید. تحمیل عقیده، خطرناک است. حافظ می گوید "جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه / چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند". اگر ما بفهمیم انسانها در مقابل خدا یکی هستند و جنگ و جدال را کنار بگذاریم دنیا بهشت می شود.

در رادیو هم فعالیت داشتید و آغاز انقلاب به کردستان رفتید، از آن دوران بگویید.

من قبل از انقلاب برای رادیو برنامه ای می نوشتم به نام برنامه کودک و نوجوان که حدود ۸ سال ادامه داشت. وقتی که انقلاب شد چون دیدند من تجربه دارم از تهران به من تلفن زدند که آب دستت است رها کن و به صدا و سیمای کردستان برو. ما داشتیم امتحانات نهایی را برگزار می کردیم و موقع تصحیح اوراق بود. دو نفر بودیم که از اصفهان حدود یک سال به کردستان رفتیم و صدا و سیمای آنجا را راه انداختیم چون همه پاکسازی شده بودند و فقط ما دونفر بودیم.

در آنجا اول از همه یک مرکز فرهنگی ایجاد کردم و تمام جوان ها را فراخواندم و گفتم که می خواهیم با هم صدا و سیما را راه بیندازیم، آنها اول موضع گیری می کردند ولی ما در آن جو خطرناک به آنها ثابت کردیم که می خواهیم به آنها خدمت کنیم و چون صداقت ما را دیدند کاملاً با ما هماهنگ شدند. هر روز سه کلاس صبح و عصر با سه گروه دانشجویان دختر و پسر برگزار کردیم. دومین برنامه این بود که روزانه سه یا چهار برنامه متناسب با روحیه مردم در صدا و سیمای کردستان برگزار می کردم و چیزی نمی گفتم که باعث برانگیختن احساسات آنها شود، مثلاً درباره مولانا جلال الدین محمد بلخی و یا درباره پیامبر اسلام صحبت می کردم. یکی از برنامه های من در ماه رمضان در تلویزیون کردستان این بود که نهج الفصاحه را می خواندم و به فارسی ترجمه می کردم و یک دانشمند کرد هم درکنار من می نشست و آن را به زبان کردی ترجمه می کرد. این کار ما در صدا و سیمای کردستان، بزرگ ترین تحول را در این استان ایجاد کرد و علناً مردم می آمدند و به ما می گفتند که ما در این برنامه، وحدت میان شیعه و سنی را بخوبی حس می کنیم. به این ترتیب فضای کردستان تاحدی آرام شد. یک بار نیز مرحوم شهید بهشتی به آنجا آمد و مردم استقبال بسیار خوبی از او داشتند. اما بعد وقتی مأموریت ما تمام شد و به اصفهان بازگشتم حتی یک نفر از من نپرسید که کجا بودی! ولی من خوشحالم که این کار را برای خدا انجام دادم و در واقع "شبهای شعر را گذراندیم و زنده ایم / ما را به سخت جانی خود این گمان نبود".

دوران جنگ را چگونه گذراندید؟

من برای برگزاری شب های شعر در جبهه های جنگ هم حضور داشتم و خاطرات زیادی ازآن دوران دارم، اما یکی از خاطراتم مربوط به زمانی است که همراه با مرحوم پریش و غلامحسین ساعدی به جبهه رفتیم، رزمندگان استقبال بسیار خوبی از ما کردند. موقع ناهار به ما آب‌گوشت دادند و من وقتی اولین لقمه را به دهانم نزدیک کردم مرحوم فروتن که شاعر بود به من گفت آقای هادوی یک چیزی در دهان شماست و بعد آمد و یک عقرب زنده را از دهانم بیرون کشید! الان وقتی یادم می آید می ترسم اما آن موقع فهمیدم که آنجا جایی بود که رزمندگان خم به ابرو نمی آوردند و مرگ برایشان معنی نداشت و از کالبد جسم بیرون می آمدند و یکپارچه روح معنوی می شدند. با حمید سبزواری در جبهه آشنا شدم. اولین سالی که انقلاب شد ما در شب های شعر که در شهرداری برگزار می شد از افرادی مانند سبزواری و نصرالله مردانی دعوت می کردیم و بعد کم کم در جبهه ها بیشتر با هم آشنا شدیم.

شما اواخر زندگی استاد شهریار به دیدارش رفتید.

بله، سال ۶۵ همراه با چند شاعر به خانه استاد شهریار در تبریز رفتیم، در یک اتاق کوچک و ساده و سیاه نشسته بود و در غم و اندوه بود و تا ما را دید گفت "آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا / بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا" و بعد ادامه داد "تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم، روزی سراغ بخت من آیی که نیستم".

ما از وضعیت استاد خیلی متأثر شدیم و همانجا طبع من گل کرد و گفتم "تا هستم ای رفیق بیا دست من بگیر / بوسه زدن به سنگ مزارم چه فایده/ گیرم که بعد من بنشینی به تربتم / با دسته ای ز گل به کنارم چه فایده" و استاد شهریار خوشش آمد. بعد از فوتش، در سال ۶۷ به خانه اش رفتیم که موزه شده بود و حتی بلیت فروشی داشت! و بعد به مزارش رفتیم که در مرکز تبریز بود و مثل خورشید می درخشید و ۱۳ شاعر اطرافش خفته بودند و من فکر کردم که شهریار تا زمانی که زنده بود در غم و اندوه بود و در غربت بود و و قتی مرد تبریز سیاهپوش شد و حالا مزارش مرکز توجه گردشگران است!

کمی درباره فعالیتتان در حوزه تالیف و نشر بگویید.

گنجینه شعر و ادب پارسی(از رودکی تا پروین)، فرهنگ اصطلاحات فلسفی و عرفانی و منطق و فنون ادبی، یادنامه بانو مجتهد امین، مقدمه شرحی بر آثار بانو مجتهد امین، نازک خیالی های صائب، جلوه های سخن، جلوه های فلسفه عرفانی در شعر و فرهنگ ایران، فنون ادبی، فن نگارش و آیین سخنوری، گنج معرفت، تهیه و تنظیم و مقدمه بر کتاب در کوی عشق معلم شهید مهرداد عزیزی نیا، مبانی تعلیم و تربیت در معارف اسلامی، چهره های درخشان شعر و ادب فارسی، احادیث ائمه اطهار، دیوان اشعار با عنوان گل باغ آشنایی، امثال و حکم زبان و ادبیات فارسی، دریچه ای بر شعر و ادب فارسی، دریچه ای بر نور، دیوان اشعار، گوهر اندیشه، تذکره عرای استان اصفهان، از هر چمن گلی، اصول سخن‌سرایی در سخن‌سرایان استان اصفهان، گلچین اندیشه ها، ادبیات آئینی، در مکتب صائب، مفاخر شعر و ادب، و کتاب چهره های درخشان شعر و ادب فارسی.

همه کتاب هایم به علاوۀ حدود ۴۰۰ کتاب از نویسندگان دیگر را با انتشارت خودم که «نشر پویان مهر» است به چاپ رساندم؛ مکان این نشر در گاراژ خانه ام است و از همان سال ۴۲ آن را راه اندازی کردم. البته کار من تجاری نیست، خیلی ها ناشر هستند اما سواد هم ندارند ولی شغلشان است؛ اما نشر، شغل من نیست و در کنار شغلم که تدریس بود انجام داده ام چراکه دیدم به درد زحماتم می خورد.

تفاوت شاعران نسل شما و پیش از شما با نسل حاضر زیاد است. از دیدگاه شما علت چیست؟

نسل اکنون ۱۸۰ درجه با ما متفاوت است. ما یک نسل اول داریم که استاد همایی بود، راشدها و فلسفی ها و زرین کوب ها بودند و درواقع گل سرسبد علم و دانش در بین آنها درخشید. نسل دوم شاگردان این بزرگان بودند که به گرد پای نسل اول نرسیدند و من یکی از آنها هستم و خودم را به اندازه انگشت کوچک استاد همایی هم نمی دانم. اما نسل سوم، نسل امروز هستند که با موبایل و اینترنت و ماشین سر و کار دارند، ماشین، استعدادها را کشت و خلاقیت را ازبین برد و در این میان بود که اشعار بی سرو ته نیز سروده شدند. این نسل، جسم را مقدم بر روح می دانند. امروز استغنای طبع گذشته را ندارند. یکی از دانشمندان فرانسوی می گوید "مغز پرورده باید مغز انباشته بکار نیاید" اما مشکل نسل امروز این است که مغزشان انباشته است. نسل امروز ما دارد به سوی بی سوادی و خطر می رود. دانشگاه ها زیاد شده ولی علم خیلی ضعیف شده است. ما وقتی به کلاس اول می رفتیم گلستان سعدی می خواندیم و حالا بابا آب و نان داد می خوانند!

باید جایگاه شعر را به نسل جوان فهماند، دوم به کار انداختن ذوق است و سوم حفظ کردن قواعد شعر و صناعات ادبی و آرایه هایی که متاسفانه الان کنار رفته است. من به هیچ عنوان با شعر نو مخالف نیستم اما "شعر باید گفت و شعر تازه گفت، شعر خوش آهنگ و خوش اندازه گفت/ تازگی ربطی ندارد با زمان / تازه آن باشد که ماند جاودان"، پس هر شعر که خوب باشد تازه است، مسئله زمان نیست، مگر حافظ و مولانا و سعدی و صائب و دیگران کنار رفته اند؟ نه، اما شاعر امروز قبل از شعرش مرده است چون شعر خوب نگفته است. در حوزه ادبیات، تخیل خیلی مهم است، عنصر تخیل به زیبایی مطلب کمک می کند، سپس طرح و جمله پردازی موثر است، باید از حشویات جلوگیری کرد و اصل مطالب را آورد.

مورد دیگر، جهان بینی و دقت نظر است، قدرت کلمه اهمیت دارد، تجربه و تمرین و قاطعیت می خواهد، اینها اگر دست نویسنده بیاید شرافت قلم بالا می رود و صغیر چقدر قشنگ سروده است که "قلم اگر شرافت دارد از رقم دارد، وگرنه دست بز و میش هم قلم دارد".

سخن گفتن با شاعر شهیر شهری که نیمۀ جهان است، سرشار از تجربۀ دانستن می شود، آنقدر که هرچه می گوید سیر نمی شوی و گوش را تیزتر می کنی که مبادا این پیر میکده حرفی بگوید و تو نشنوی و مجال از کف برود.

حالا دو ساعتی می گذرد که بانوی خانه با سینی چای و گز اصفهان وارد می شود، و تو هنوز از شنیدنی ها و دیدنی های اتاقی که بسان موزه است در حیرتی ...

گفتگو : شیرین مستغاثی - خبرنگار سرویس فرهنگ و هنر ایمنا

کد خبر 332546

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.