من صغیرم، تو شهیر باش

درست در برج قوس، از چهارراه رکن الدوله، به کوچه شهید طفلان و سپس بن بست آذرمهر که در آن مهربانیِ خورشید با نشانه هایی از «شهیر» متجلی شده اتاقی خلوتگه راز است، اما نه رازهای مگو... که اسرار تاریخ و ادب و فرهنگ و هنر اصفهان شایستۀ گفتن و تکرار و انتقال است.

به گزارش ایمنا،  اتاق مملو از کتاب و تصاویری است که ۹۰۰ سال تاریخ اصفهان را دربردارد و تمام زندگی صاحبخانه ای است که می گوید: «با پای بسته سیر جهان می کنیم ما / باغ و بهار ما همه در پردۀ دل است». شهیرِ شهر نام آوران ادب فارسی در ۲۸ اردیبهشت ماه ۱۳۱۹ در اصفهان متولد شد او عمر ۷۸ ساله خود را اینگونه بیان می کند  «اکنون که سال عمر به ۷۸ رفت، خوابم ربوده بود که این کاروان گذشت/ گرچه تمام خاک وطن، خانۀ من است، شادم که عمر من همه در اصفهان گذشت/ دانی چه بود لذت ایام تو ای شهیر، آن لحظه های خوب که با دوستان گذشت».

آنچه در ذیل می خوانید گفت و گوی خبرنگار ایمنا با «مصطفی هادَوی»، متخلص به «شهیر اصفهانی» است.

استاد ۷۸ سال عمر ادبیاتی خود را چگونه توصیف می کنید ؟

   در این ۷۸ سال نیمی از عمرم را برای فعالیت های تحقیقی و تألیف کتاب و انجمن‌داری و ارتباط با شهر گذارنده ام. حدود ۳۶۰ جلد کتاب برای شعرای مختلف به چاپ رسانده ام و برای تمام آن ها پیشگفتار نوشته ام. ۲۸ کتاب هم تألیف کرده ام و کتاب دیگرم نیز درحال چاپ است، ۹۰۰ سال مفاخر شعر و ادب اصفهان در این کتاب با ۱۲ بخش، معرفی شده اند.

از زمان ورودتان به دنیای شعر بگویید.

 من دوره ابتدایی را در «دبستان زند» گذراندم که در خیابان شیخ یوسف و حدود ۲۰ قدم بالای مسجد خان قرار داشت، اما حالا اثری ازاین دبیرستان وجود ندارد. دوره دبیرستان را هم در «دبیرستان نشاط» بودم که اکنون اداره کل آموزش و پرورش استان اصفهان است، اما در دورۀ دبیرستان برای تحصیل در رشته ادبیات به «دبیرستان ادب» رفتم و بعد هم در کنکور دانشگاه شرکت کردم. شعر را از دوران نوجوانی شروع کردم و حتی سال ۱۳۳۲ که ۱۳ ساله بودم به انجمن ادبی کمال الدین اسماعیل اصفهانی که به انجمن ادبی کمال شهرت داشت و تنها انجمن ادبی اصفهان بود، می رفتم. این انجمن درست پشت مدرسه امام صادق(ع) قرار داشت. استاد صغیر اصفهانی، استاد متین اصفهانی و استاد نوای اصفهانی در این انجمن ادبی حضور داشتند. البته باید بگویم که همه آنچه در نوجوانی آموختم اول حاصل اندیشه های پدرم بود، «به گیتی غمگسار من پدر بود، امید شام تار من پدر بود/ پس از مهر و محبت های مادر، همه جا در کنار من پدر بود/ حقیقت کی شود پنهان شهیرا، همه جا افتخار من پدر بود». پدرم گوشه اتاق کوچک کاهگلی ما کتابخانه ای داشت و من هم هر روز به کتابخانه پدرم مراجعه می کردم. به راستی همانطور که حافظ می گوید "آنچه دارم همه از نعمت قرآن دارم"، من هم باید بگویم آنچه دارم از تعلیمات دلسوزانه پدرم دارم.

مادرتان چطور؟

در همان دوران کودکی مادرم را از دست دادم، مرگ مادر در باورم نبود. با این واقعه دردناک انگیزه سرودن شعر در من بیدار شد و نخستین شعری که سرودم در سوگ مادر بود: «مادرا، مهر تو در سینه نهانست مرا، از تو ای شمع فروزنده توانست مرا/ جلوه حسن تو در دیده عیانست مرا، مهر تو تا ابد در دل و جانست مرا / از تو ای مایه جان قصه فراوان دارم، شوق دیدار تو در سینه سوزان دارم/(کوکب) بخت من و گرمی کاشانه تویی، شمع روشنگر این کلبه ویرانه تویی/ مایه ی هستی ام ای گوهر یکدانه تویی، راز شیرینی این عالم افسانه تویی/ یاد شیرین تو از سینه فراموش نشد، نغمه ای بود در این خانه که خاموش نشد».

تخلص "شهیر اصفهانی" را چطور انتخاب کردید؟

یادم هست اول بار استاد صغیر اصفهانی به من گفت که شعرم را بخوانم و من دلهره داشتم که در مقابل این قله های شعر چطور شعرم را بخوان، اما به هرحال یک شعر برای امام حسین(ع) سروده بودم که هنوز هم در خاطرم هست: «تو به عالم، یگانه فرزندی، که گذشتی ز جان و فرزندت/ در صف کربلا علم کردی، کودک شیرخوار دلبندت/ این قیام شکوهمند تو بود، درس آزادگی به انسان داد/ کربلا و شهادت تو، به حق رونق دیگری به قرآن داد/ هادوی از خدای خود خواهد، در حریم تواش پناه بود/ چون تو هستی شفیع روز جزا، گو همه نامه اش سیاه بود»، صغیر که این شعر را شنید از جایش بلند شد و دست من را گرفت و گفت: «آقا من صغیرم، تو شهیر باش»، تشویق استاد صغیر اصفهانی، برای من آغاز حرکت بود و من با این تشویق بود که راهم را انتخاب کردم.

ادبیات را در دانشگاه هم دنبال کردید؟

بله. سال ۱۳۴۲ در مقطع لیسانس رشته ادبیات دانش آموخته شدم و بلافاصله هم در رشته ادبیات و علوم تربیتی در مقطع فوق لیسانس ادامه تحصیل دادم، البته فوق لیسانس ادبیات به صورت جداگانه وجود نداشت و ادبیات همراه با علوم تربیتی به‌عنوان یک رشته، مطرح بود.

در کدام دانشگاه تحصیل می کردید؟

دانشسرای عالی تهران.

در کنکور دانشگاه شرکت کردید؟

بله، آن سال مرکز برگزاری کنکور، اصفهان بود و درنهایت تعداد ۹۰۰ نفر برای ورود به دانشگاه انتخاب شدند. قبل از کنکور، من مقدمات ورودم به دانشگاه افسری را فراهم کرده بودم و تنها یک ماه دیگر باقی بود تا لباس افسری می پوشیدم و در دانشگاه حاضر می‌شدم. وقتی در اصفهان بودم یکی از هم کلاسی هایم را دیدم، او به من گفت که قرار است کنکور دانشگاه در اصفهان برگزار شود و پرسید که «تو نمی خواهی شرکت کنی؟» من هم گفتم که چرا شرکت می کنم. خلاصه در جلسه کنکور شرکت کردم و به دلیل اینکه در فکر دانشگاه افسری بودم زودتر از همه شرکت کنندگان از جلسه خارج شدم. بعد از ۱۲ روز نتایج با عنوان اسامی قبول شدگان کنکور سراسری در روزنامه کیهان چاپ شد و من با هدف دیدن اسم همان دوستم که این آزمون را به من معرفی کردم رفتم روزنامه را ببینم که یکدفعه اسم خودم را به عنوان نفر سوم دیدم، اما دوستم قبول نشده بود. بعد از قبولی در کنکور، به دانشگاه افسری رفتم و به سرهنگی آنجا گفتم که دانشسرا هم قبول شده ام و نظر او را پرسیدم، آن سرهنگ به من گفت که «حتما به دانشسرا برو و من حتی حاضرم اینجا تمام پرونده تو را حذف کنم تا تو به دانشسرا بروی!». درواقع این سرهنگ من را درست راهنمایی کرد و من به دانشسرا رفتم و بعد از قبولی در یک امتحان حضوری تحصیل در رشته ادبیات را شروع کردم و این همان چیزی بود که به آن علاقه داشتم.

شما با استاد همایی مراودات زیادی داشتید، کمی درباره ایشان بگویید.

عبدالحسین زرین کوب، سعید نفیسی، محمدجعفر محجوب، شیاالدین سجادی، بدیع الزمان فروزانفر، محمد زریاب خویی، استاد جلال الدین همایی، ناظرزاده کرمانی، حسینعلی راشد، و استاد مطهری ازجمله استادان من در دانشسرا بودند. من از سال ۱۳۳۸ تا ۱۳۴۰ افتخار شاگردی استاد همایی را داشتم. استاد همایی یکی از چهره های بی نظیر ادب کشورمان است که خوش درخشید، اما دولت مستأصل بود. استاد بعد از اینکه وجهه های علمی خودش را کم کم نشان داد به دلیل اینکی مدرک تحصیلی نداشت به ناچار در یکی از مدارس عقب افتادۀ تهران مشغول به تدریس شد، اما اندک اندک فهمیدند که استاد چه نبوغی دارد بنابراین او را به دارالفنون فرستادند، چندصباحی آنجا بود تا اینکه فهمیدند مرتبه علمی ایشان بالاتر از این حرف هاست و او را به دانشگاه تهران فرستادند که آن‌موقع من هم در تهران دانشجو بودم. واقعا همه از دیدن عظمت فکری و دیدگاه این شاعر و نویسنده و محقق و متفکر بزرگ مات و مبهوت بودند. کار استاد به جایی رسیده بود که تز دکتری دانشجوها را هم امضا می کرد، یعنی اینقدر عظمتش بالا رفته بود.

بعد از درگذشت استاد همایی، خانۀ ایشان در محله پاقلعه بسته شد، تا امسال یعنی سال ۹۶ که خانه شان به خانه شعر و فرهنگ اصفهان تبدیل شد. این موضوع چطور اتفاق افتاد؟

محلۀ پاقلعه اصفهان زادگاه بسیاری از نوابغ بزرگ ایران است که می توان به ارحام صدر در هنر، استاد فضائلی در خوشنویسی و استاد همایی اشاره کرد. خانه استاد همایی در این محله درواقع خانه پدری شان بود و من با ایشان مراودات فرهنگی داشتم و مدام به خانه شان می رفتم. اما بعد از مرگ استاد، علی رغم اینکه ایشان دو دختر هم داشتند ولی چون در تهران بودند بنابراین در این خانه به مدت بیش از ۳۰ سال بسته شد و استاد همایی در گمنامی دراز مدتی به سر می برد. متأسفانه حتی تابلویی به نام خیابان استاد همایی وجود ندارد هرچند که آن خیابان به نام استاد مشهور است! به هرحال حدود ۲۰ سال قبل برنامه ریزی کردیم تا برای استاد برای اولین بار مراسم بزرگداشتی برگزار کنیم ضمن اینکه پیشنهاد دادیم تابلوی خیابان استاد همایی را نصب کنند و دبیرستان غفاری در آن محل به نام دبیرستان استاد همایی تغییر نام دهد که نشد.

بعد از برگزاری مراسم بزرگداشت، به سمت خانه استاد حرکت کردیم اما درب خانه بسته بود، من با چند جا حتی صدا و سیمای اصفهان تماس گرفتم اما این باعث نشد تا در خانه باز شود، تا اینکه با آقای حدادعادل رئیس فرهنگستان زبان و ادب فارسی تماس گرفتم و ایشان با صدا و سیما تماس گرفت تا ترتیبی دادند و درنهایت به ما اجازه داده شد فقط ۵ دقیقه به خانه استاد همایی وارد شویم! من عکسی را در این خانه گرفتم که در کتابم با عنوان «در مکتب صائب» چاپ شد. بعد سال ۹۶ با پیگیری های غلامعلی حدادعادل و همکاری شهرداری اصفهان، خانه استاد همایی به خانه شعر و فرهنگ اصفهان تبدیل شد و شهردار وقت اصفهان آقای جمالی نژاد حکم مدیریت این خانه را به آقای دکتر اسماعیل آذر دادند اما دکتر آذر به من گفتند که «من چون در تهران هستم، این مسئولیت را به شما می سپارم» و من هم که افتخار شاگردی استاد همایی را داشتم با کمال میل پذیرفتم.

اشاره کردید به کتاب «در مکتب صائب»، این کتاب درباره صائب نوشته شده است؟

بله. این کتاب در سال ۹۴ منتشر شد. من برای آن ۱۲ سال زحمت کشیدم و به گمانم بعد از انتشارش تأثیر بسیار چشمگیری داشت. حتی بعد از انتشار، آقای ارزانی مدیر وقت اداره کل ارشاد اسلامی استان و آقای فقیهی مدیرکل سازمان تلبلیغات اسلامی به منزلم آمدند و مرا تشویق کردند، چراکه فهمیدند این کتاب چه کار عظیمی است و چقدر برای مملکت‌مان از لحاظ فرهنگ، آینده ساز است. با انتشار کتاب «در مکتب صائب»، خیلی ها مولانا صائب را به معنی واقعی شناختند. من در این کتاب حدود ۱۰ هزار تک بیت مشکل صائب را براساس حروف الفبا آورده ام و درباره اش توضیح داده ام. مثلاً «دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست، جای چشمم ابرو نگیرد گرچه او بالاتر است»، یا «مار دارد مهره را اما یقین بدگوهر است، اصل بد نیکو نگردد هرکه بنیادش بد است» و بسیاری از ابیات دیگر صائب در کتاب «در مکتب صائب» آورده شده است.

ادامه دارد...

گفتگو : شیرین مستغاثی - خبرنگار سرویس فرهنگ و هنر ایمنا 

کد خبر 332459

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 2
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • م IR ۱۰:۰۶ - ۱۳۹۶/۰۹/۲۷
    0 1
    خدا استاد را حفظ کند