نیما یک شاعر وحشی ولایتی است

وصف یک شاعر، از زبان شاعر دیگر شنیدنی است، خاصه که هر دو بزرگ باشند و از اهالی امروز...

به گزارش ایمنا، شاعران به دنیای هم راه دارند و بزرگانشان، کوچک و بزرگ را منصفانه، در وصف شعر و شخصیت هم بزرگ می دارند. محمد علی سپانلو، شاعر، روزنامه نگار، منتقد و مترجم ایرانی، یکی از بزرگانی است که از نیما به بزرگی یادکرده و او را شاعر و تئوریسین موفقی دانسته که البته مقداری شعر ناموفق هم دارد. به بهانۀ زادروز نیما یوشیج، پدر شعر نوی فارسی، به بازخوانی گفتگوی ناصر حریری با محمد علی سپانلو می پردازیم که در سال ۱۳۶۹ در کتابی به نام «دربارۀ هنر و ادبیات» به چاپ رسیده است.

سپانلو در بخشی از این مصاحبه از نیما، کار سترگ او در ادبیات و موفقیت ها و شکست های او می گوید. در این گفتگو، پرسش ها از زبان ناصر حریری مطرح شده و سپانلو نیز به آن ها به خوبی پاسخ داده است:

می خواستم نظرتان را در مورد نیما بپرسم. اولین پرسش من دربارۀ نیماست. از محاسن کارهایش، از ضعف هایش، از کمک هایی که می تواند به شاعران امروزی ما بکند و از جریان هایی که تاثیر پذیرفته است.

پرسش شما موضوع یک کتاب است. بنابراین ما باید با هم راه بیاییم والا پرسش شما گرفتاری زیادی در پی دارد...به اقتضای تغییرات مادی ناشی از انقلاب مشروطیت نیما به شعر شکلی بخشید. یعنی تغییراتی متناسب با انقلاب مشروطیت به شعر داد. نیما از یک لحاظ پیشرو نیست بلکه کامل کننده است. اگر بپذیریم که از پیش از انقلاب مشروطیت در همۀ زمینه ها و از آن جمله زمینۀ فرهنگ تحولاتی به وجود آمد، در شعر هم ما با این تحول روبرو شدیم و کسانی همچون عارف، عشقی، ادیب الممالک، بهار و دیگران آگاه و فعال در این ضرورت بودند.

نیما در حقیقت آن ها را کامل کرد، لباس مناسبش را بدان پوشانید. نیما به معبد آن آثار ممتازی که کسی جرأت نداشت تا بدان دست بزند راه یافت و طلسم را شکست. به آن آثار توهین نشد. آن ها همچنان به تبلور خود در زمان ادامه دادند. اگر ما پای آن آثار می نشستیم چیزی بیشتر از ادبیات عصر صفویه پیدا نمی کردیم. شاعران زیادی در آن عصر بودند که فقط شعرهایشان را در قهوه خانه ها می خواندند چرا که دیگر کسی به آن ها صله نمی داد. مثلا بابا فغانی برای یک پیاله شراب شعر می گفت.

شعر البته خیلی هم توده ای و پوپولر شده بود. عاقبت درست آن شعر این بود که سرانجام تقدس آن قوالب شکسته شد. سرنوشت تاریخی آن قوالب درشکسته شدنشان بود. این یکی از جریان های نادر است که در ایران انقلابی این همه امواج تحولی پدید بیاورد. شعر راه خودش را پیدا کرد و قالب خودش را و نیما از این جهت یکی از برجسته ترین شاعران است.

وقتی که شما می فرمایید نیما انقلاب فرهنگی ما را وارد انقلاب اجتماعی ما کرده آیا مقصود شما همان شکسته شدن وزن عروضی به وسیلۀ نیماست؟

نه فقط با آمدن دوران بیداری، نویسندگان و شاعران متوجه شدند که باید حرف این دنیا را زد. آن ها حرف این دنیا را با همان زبان قدیمی می زدند و آن وقت تناقض به وجود می آمد و نمی شد. نیما زبان را پیدا کرد. حرفش ذاتا فرقی با فرخی یزدی و بهار ندارد او فقط آن نگاه و دید نویی را که می بایست با آن جهان را دید آورد. شاعران دیگر هم بدین نتیجه رسیده بودند که دیگر «زنجیر زلف» و «بادام چشم» دورانش به سر آمده است. کار نیما تغییر طرز ادای احساسات است.

حرف این هم نبود که چشمی که آن روز به بادام تشبیه می شد امروز باید به پیچ و مهره تشبیه شود. نه حرف بر سر این ها نبود. اگر می خواهی در مورد اسب هم سخن بگویی باید به دید امروزی مجهز باشی چه رسد به هواپیما. نمی شود با دید قدیمی از هواپیما سخن گفت. وقتی زبانت تحول یافت قالب هایت هم متحول می شود. این قالب ها به عنوان یک وسیله شکسته شدند. متولیان امامزاده های ادبیات تنها این را دیده اند که او قالب را شکسته است اما نه، حرف فقط بر سر این ها نبود و نیست.

آیا او احساسات شاعران قدیم را به گونه ای تازه بیان کرد و یا برای احساسات امروز بیان تازه ای یافت؟

هر دو. می دانید که مثلا سخن عشق در ادبیات فارسی آمیخته با نیاز، هجران و یا وصال است اما نیما با دید خاصی که نسبت به این قضیه داشت گاهی مسئله را و اغلب شکل بیان را تغییر داد. عاشق «افسانه» را در ادبیات کهن نمی توانید بیابید چرا که او عاشق این قرن است. این عشق با عناصر بومی و محلی در آمیخته و با وسواس ها و دغدغه های قرن ما و نسل جوانی ما و با زبان امروز بیان می شود، احساسات امروز را به کار می گیرد.

ببینید در غزلیات کهن ما همیشه سخن از عشق جاویدان بود هر چند که بسیاری عشق را تنها برای یک شب آرزو می کردند. در افسانه، صریحا به این قضیه اشاره می شود. بعد احساس می کند که فرم افسانه کلاسیک است می شکندش و شعر زیبای ترا من چشم در راهم را می سراید. در اینجا شما می بینید که مسئلۀ انتظار چگونه مطرح می شود. نیما همانطور که گفتم آنچه را که از دوران بیداری به این سو به وجود می آید تغییر می دهد و تکمیل می کند. تئوریزه اش می کند و بدان فرم می دهد. افاعیل را بلند و کوتاه می کند. می گوید قافیه باید دو مفهوم را با یکدیگر تعادل ببخشند در غیر این صورت ما که نمی توانیم میان حرف خودمان قافیه به کار ببندیم.

اینها محاسن کار نیما بود، در کارش چه نقص هایی وجود دارد؟

منش نیما دو جنبه دارد. یکی جنبۀ تئوریسین و یکی جنبۀ شاعر. تا اینجا آنچه گفته ام دربارۀ نظریه پردازی است که خودش هم نظریاتش را اعمال کرده است. کار بزرگی کرده و آن هم این بوده که توانست آرزویی را که صد سال در مورد ادبیات ایران از آن گفته می شد به انجام برساند.

این نسل عظیم شعر خود را باید مدیون نیما بداند. اگر او نبود شاید بسیاری، حرفه های دیگر در پیش می گرفتند. کار او جدید و جوان است با تمام اشکالات نفر اول است با تمام بی تجربگی ها و شکست ها.

به تعبیری او استاد زبان نیست و حال آن که یک نظریه پرداز ادبیات باید استاد زبان باشد و نیما یک شاعر وحشی است. با وجود اینکه فرانسه می دانست و با وجود آن که گاهی از کتاب «المطول» حرف می زد ولی با این همه یک شاعر وحشی ولایتی است، تا حدودی به امیر پازواری که شعرهای طبری می گفت وصل است. نمی شود او را منوچهری، حافظ، صائب و مولوی عصر ما دانست. کمتر می شود در شعر او مدلی پیدا کرد که حرف هایش را به تمامی تایید کند. به این ترتیب گاهی مجبور می شوی به عنوان شاهد مثال حرف های نیما، شاعر دیگری پیدا کنی.

شعر شاعر دیگری می تواند مدل حرف های نیما قرار گیرد. البته او هم شعرهایی دارد که می شود به شکل الگو با آن حرف هایش را ثابت کرد ولی باید در نظر داشت که نفر اول بودن این عوارض را هم دارد. در عین حال در تمام آثار او لحظات بسیار درخشانی را می توان یافت که از نبوغ شاعرانه مایه می گیرد. یکی از بیماری های شعر نیما در این است که مثلا هر جا موج است باید اوج هم باشد و معلوم هم نیست که چرا. اگر در شعر فردوسی مرتب گیو با نیو قافیه می شود برای آن است که شاعر گرفتار مقررات کلاسیک است اما اصرار او در این کار برای شعر امروز چه مفهومی می تواند داشته باشد؟ همانطور که اخوان هم نشان می دهد، نیما برخی از اصولی را که خود پیشنهاد می کند مورد استفاده قرار نمی دهد. مثل شکستن درست وزن و یا استفاده از زحافات. مثلا شما می بینید که مصراعی در خلاء رها می شود، اینجاست که به نظر من نیما به بحر طویل بی لطفی می کند. گفتن بحر طویل گناه خاصی نیست. می شود مصراع های بسیار بلند سرود. همانطور که ما در کیفر شاملو دیدیم.

من فکر می کنم که او شاعر و تئوریسین بزرگی است که مقداری شعر ناموفق هم دارد.

فکر می کنید نیما تا چه اندازه تحت تاثیر ادبیات کلاسیک ما قرار داشت؟

اولین جمع آورندۀ آثار نیما دکتر جنتی عطایی بود. ایشان چند قصیدۀ سبک قدیم از نیما چاپ کرد که بله، استاد این چیزها را هم خیلی خوب می دانند. اخوان بعدها مقاله ای نوشت و به او جواب داد که «آقا نیما شعر کلاسیک خوب نمی گفت و اتفاقا این از محاسن کارش بود، اگر او شعر کلاسیک می گفت و موفق هم بود دیگر شاید دست به آن کارهای دیگر نمی زد.»

البته در قطعات و قصاید او چند کار خوب هست ولی در بسیاری از جاها اصلا مادۀ کار از دستش در می رود. در هر حال هر چند که او قطعۀ جالبی مثل میرداماد دارد ولی در مجموع اشعار سبک متقدمین او تحفه ای نیست و چه بهتر. آن ها که بهتر از نیما در غزل و قطعه موفق بودند مگر در ادبیات معاصر ما کاره ای شدند؟

من تصور نمی کنم او جز از نظامی از شاعران قدیم ایران تاثیر زیادی گرفته باشد. از نظامی در توصیف و حتی در ترکیب سازی بسیار آموخته است. شکل گفتگوهایش هم به کارهای نظامی شبیه است و آخرین شعرش با نام قلعه سقریم مثنوی ای هست به سبک نظامی.

تاثیر نیما در شاعران امروز ما تا چه اندازه است؟

تاثیر نیما در شاعران جوان ما مع الواسطه انجام گرفته است. افرادی همچون اخوان، فروغ، سپهری و شاملو که تحت تاثیر نیما آغاز کردند و شعر ساختند، دیگران را تحت تاثیر خودشان قرار دادند. /

کد خبر 327336

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.