خبرگزاری ایمنا - گروه پایداری - محدثه احمدی: هر کجا که باشی عاشق که شوی نمیتوانی نشانههای عشق را پنهان کنی؛ مخصوصا زمانی که عاشق خدا و اهل بیت(ع) باشی و از هر راه که بتوانی در راه رضایت او قدم برداری؛ احمد قنبری را میگویم؛ دلباختهای که کودکیاش شده بود زمینهای برای پرورش تا اینکه نشانههای عشق و بندگی از جوانی در وجودش نمایان شد.
قسمت دوم
با اینکه دی ماه ۱۳۶۵ به دنیا آمده بود و چیزی از جوانیاش نگذشته بود اما پدرش مصطفی از تصمیماتی که نسبت به سنش در آن روزگار میگرفت متعجب میشد «دیپلم رشته ریاضی و فنی در حوزه کامپیوتر داشت؛ به نظر میرسید در آینده مهندس بشه، اما رفت سربازی؛ هرچقدر بهش گفتم پسرم من از اول تا آخر جنگ ایران و عراق تو جبهه حضور داشتم و میتونم با سهمیهای که دارم تو رو از سربازی معاف کنم میگفت نه من باید خدمت کنم؛ هر کسی که میتونه باید بره خدمت کنه؛ باید به مردم خدمت کنه؛ به همین خاطر هم برای خدمت، به پدافند نیروی هوایی ارتش رفت».
اما احمد خدمت را تنها به سربازی بسنده نکرد «پس از اتمام دوره سربازیش به حوزه علمیه رفت؛ شاید دلیل اصلی انتخاب این راه تنها به خاطر علاقه به اهل بیت(ع) و آموختههای دوران کودکیش نبود، بلکه خودش خودش رو میساخت؛ با این کار تونست به لباس طلبگی ابهت بده؛ همیشه سعی میکرد در مکتب اهل بیت خودش رو بسازه؛ طلبگی علاقه شخصی او بود» و این همان دلیلی است که مادرش از آن یاد میکند.
گاهی در جایگاه پدری با پسرم مخالف بودم
اما به هر حال پدرش گاه با کارهای او مخالفت میکرد «با اینکه میدونستم احمد از زمان خودش جلوتر است، اما گاهی با کارهاش مخالف بودم؛ اون هم به حرفم گوش میداد اما باز کار خودش رو میکرد؛ فهیده بودم که از زمان خودش جلوتر است اما مخالفش بودم؛ چون بابا بودم؛ دوست داشتم بغلش کنم؛ دوست داشتم عروسیش رو ببینم؛ اما باز هم...»
با این حال زمانی که معصومه خواهر بزرگترش تفکرات احمد را بروز میدهد به خود ساخته بودن او بیشتر پی میبرم «هیچ گاه و هیچ گاه به خاطر طلبه بودنش از حوزه علمیه شهریه و حقوقی دریافت نمیکرد؛ میگفت این کار من نیست؛ این عشق و علاقه من است؛ مگه دانشجو حقوق میگیره که من بگیرم؟».
رفتارهایی که پختگی احمد را نشان میداد
خصوصیت دیگر بارز احمد را مادرش نام میبرد «به یاد دارم هیچگاه در قید و بند خرید لباس نو نبود؛ حتی عید؛ همیشه بهش میگفتم آخه مادر تو جوونی، باید لباس نو و شیک بپوشی، میگفت احتیاج ندارم؛ بالاخره یک بار راضیش کردم و بردمش بازار و برایش یک پیراهن خریدم؛ پیش از عید دیدم اون لباس تو کمدش نیست؛ علت رو که پرسیدم بهم گفت مادرم کسی رو میشناختم که نیازمند بود، اومدم لباسم رو بردم و بهش دادم؛ اون موقع تازه متوجه شدم حتی روزی هم که راضی شده بود لباس بخره تو این فکر بود؛ با خودش گفته بود با مادرم میرم و لباس رو میگیرم اما بعد از اون میدم به نیازمندش؛ اما در عین حال که به لباس و مد اهمیت نمیداد، لباس روحانیتش همیشه تمیز و آراسته بود».
با این حال خصوصیات دیگر احمد را از خواهر کوچکترش مریم پرسیدیم «همیشه مراقب من بود؛ حتی تو زمینه حجاب؛ گاهی صحبتمون رو قطع میکرد و میگفت حجابت رو بهتر کن؛ هر چند وقت یکبار از عراق به ایران برمیگشت و به همه سر میزد؛ یه بار هم برای من این چادر مشکی رو هدیه آورد؛ یادمه به اندازهای کلاس درسهای فقهی و دینی رو دوست داشت که گاهی تا ساعت۱۰ شب تو حوزه پای صحبتهای استادش مینشست؛ من رو هم با خودش توی کلاسها میبرد».
اما احمد آن طور که خانودهاش هم میگویند همیشه بر کار و تلاش و خدمت در سربازی تأکید داشت «احمد میگفت انسان باید خدمت کنه؛ طلبه باید کار کنه و بره سربازی تا خوب بتونه تبلیغ دین کنه».
پسرم وظیفهاش را خوب میشناخت
اما این پخته بودن احمد تنها به تفکراتش ختم نمیشد، بلکه در عمل هم آشکار بود؛ هرچند مادرش از خدمت او در حرم امام حسین(ع) به عنوان خادم حرم تا کنون بیخبر بود، اما پدرش از کمک به زوار و کاروانیان کربلا آگاه شده بود «زمانی که به کربلا رفته بودم سراغ پسرم رو گرفتم، گفتند کنار وسایل ما منتظر مونده تا ما زیارت کنیم و برگردیم؛ همون لحظه متوجه شدم پسرم اینجا به زائران خدمت میکنه حتی برای آنها آشپزی هم میکرد».
به هر حال وظیفه شناسی او را مادرش هم تأیید میکند «در هر موقعیتی که قرار داشت از وظیفهاش آگاه بود و میدونست باید چجوری کار کنه؛ نماز، درس، کار، ورزش و آموزش هر کاری رو درست انجام میداد؛ همیشه میگفت طلبه باید کارش رو درست یاد بگیره».
برای رسیدن به آرمانهایش از هیچ تلاشی دریغ نمیکرد
اما دغدغه تحصیل و ابلاغ دین هیچ محدودیتی برای او قائل نمیشد؛ حتی گاهی بدون اطلاع خانواده مسیرهایی را در پیش میگرفت که کمی دور از ذهن خانواده بود؛ البته مادر احمد معتقد است که اگر به او اطلاع میداد بیش از حد به خاطر دوری از او بی تابی میکرد «گویا در نجف اتاقی ساده برای خود آماده کرده بود و در اون هم خودش درس میخوند و هم به بچهها قرآن و نهج البلاغه یاد میداد؛ حتی کلاس تکواندو براشون برگزار میکرد اون هم با خرج خودش؛ از ایران برای بچهها لباس تکواندو تهیه میکرد و براشون میبرد عراق؛ به ما نمیگفت چی تو سرش میگذره اما اگه به من اطلاع میداد که میخواد به جنگ بره، شاید خیلی براش دلتنگ میشدم، اما هیچگاه مخالفت نمیکردم؛ من به بچهم بگم تو راه دین قدم نگذار؟ هرگز!».
اما شاید این سؤال پیش آید که احمد با این همه دغدغه چگونه مخارج زندگی خود را در ایران و نجف تهیه میکرد؟ پاسخ سخت نیست؛ اما همت داشتن سخت است؛ راهی که پدرش به او آموخته بود چراکه پدر خانواده هیچ مخالفتی با تحصیل علم در هر کجای زمین نداشت «خودش کار میکرد؛ هر کاری که از دستش برمیومد انجام میداد؛ در و پنجره سازی؛ جوشکاری؛ حتی زمانی که هنوز در ایران بود مدتی به چوپانی مشغول بود؛ کار کردن را منع نمیدانست؛ گاهی هم میشد که پول کم میآورد اما از خواهرش میگرفت؛ در واقع خواهرش هم از من میگرفت البته من هم راننده تاکسی بودم و کم درآمد اما احمد در هر صورت کار میکرد و مخارج خودش رو تهیه میکرد تا بتونه در کنار کار هم ادامه تحصیل بده».
مسیری که او را به هدفش نزدیک میکرد
در واقع تلاش و تحصیل احمد همه برای تبلیغ دین اسلام بود؛ به گونهای که مادرش خاطراتی را به یاد میآورد «هیچگاه برای روضه خوانی و تبلیغ دین به صورت شفاهی منبر نمیرفت؛ حتی هنگامی که در خانه پدری من منبر رفت تنها نهجالبلاغه رو تفسیر کرد؛ عقیده داشت تبلیغ دین باید از راه عمل انجام بشه؛ میگفت تو سامرا بر سر مذهب شیعه جنگ است و باید ما هم دین رو اونجا تبلیغ کنیم».
این عقاید بود که زمینهای شد برای تحقق وعدهای از سوی خدا؛ وعدهای که خداوند آن را در قبال عمل به دین داده است؛ عقایدی که احمد را به سوی وصال معشوق کشاند.
ادامه دارد...
نظر شما