به گزارش گروه پایداری خبرگزاری ایمنا، با اینکه برادرت اکبر هم در عملیات بیت المقدس شهید شده بود اما عقیده داشتی او برای خودش شهید شده و تو باید برای خودت این راه را بروی؛ از دست نوشتههایت هم میشد این موضوع را فهمید؛ نوشتههایی که به دوستت حمید نشان داده بودی همه در مورد آرزویت شهادت بود؛ همیشه به برادرت احمدرضا یادآوری میکردی که «اگر شهید نشویم، میمیریم؛ یعنی بهتر است با شهادت از دنیا برویم نه در بستر»؛ به همین خاطر هم بود که در شلمچه، کردستان، سیستان و بلوچستان و بسیاری از شهرهای محروم دیگر برای کمک رسانی حاضر میشدی تا بوی آن خاک را حس کنی و مزه شهادت را بچشی.
با اینکه مهندسی عمران هم داشتی اما همانند بسیاری از مهندسان دیگر به خدمت رسانی در ادارهها یا پشت میز بسنده نکردی و برای خدمت گذاری در سپاه نذر کرده بودی؛ «قدم برمیداشتن در راه ارتقاء دین اسلام و علاقه بسیار به اهل بیت به خصوص حضرت زهرا(س)» سبب شده بود تا هیچ کس حتی خانواده و دوستانت هم از تو هیچ بدی نبینند؛ «از آهسته نماز شب خواندن و مخفیانه خدمت کردن تا صبورانه گوش دادن به درد و دل دوستان و همکاران حتی زیر دستانت» هم گویای این مطلب است؛ تا جایی که همکارانت همیشه میگفتند «چه حوصله عجیبی دارد حسین».
هیچگاه خسته نمیشدی؛ حتی زمانی که برای مأموریت به شلمچه رفته بودی و فشار کاری بسیاری بر دوشت بود؛ به پیشنهاد دوستانت در مأموریت عمل میکردی و پس از نماز صبح، زیارت عاشورا میخواندی با اینکه خسته بودی و دوست داشتی پس از نماز کمی استراحت کنی؛ و این «به خاطر معنویتی بود که در وجودت میجوشید»؛ خلوص نیتت زبان زد عام و خاص و بود؛ از یگان تو افراد بسیاری شهید شدند، اما همانطور که هادی محمدی یکی از دوستان صمیمی دیگرت هم میگوید «تو مانند پدری مهربان برای یگان بودی؛ اصلا اخلاق و خصوصیات خوبت سبب شده بود که هادی از همان بچهگی با تو دوست شود و بعدها در هیئت رزمندگان اسلام و پس از آن در یگان تیپ 40 مهندسی رزمی صاحب الزمان در کنار تو به کشور خدمت کند.
اگرچه دوست صمیمیات حمید گلی که 10 پانزده سالی میشد که همکار و سربازت بود اما هیچ گاه احساس مسئول و سرباز به رابطه تو و خودش پیدا نکرده بود بلکه همیشه به چشم یک برادر به تو نگاه میکرد؛ برادری بزرگتر؛ تا جایی که همه دستوراتت به عنوان یک فرمانده را با جان و دل اطاعت میکردند؛ «به خاطر رفتار واخلاق بسیار خوبش به او همانند برادری بزرگتر نگاه میکردیم و با جان و دل از او اطاعت میکردیم یعنی هیچ گاه حس نمیکردی نیرو و سرباز او هستی».
تو با دوستت حمید، همان که از راه سپاه صاحب الزمان با او آشنا شدی، خاطرهای عجیب را در میان گذاشته بودی؛ سالها پیش در دوران دانشجویی؛ چهره معصومانه و شهیدگونهات توجه مردی را جلب میکند؛ مرد کارگردانی که برای تیزر تبلیغاتی فیلم کوتاهش دنبال کسی چون تو میگشت؛ تو باید نقش کسی را بازی میکردی که قرار بود به شهادت برسد؛ فیلمی کوتاه که برای شهدا ساخته میشد و تو بخاطر آرزویت که شهادت بود، اصرار و درخواست او را قبول کردی و نقش یک شهید را بازی کردی؛ با این حال کارگردان فیلم نمیدانست که به قول حمید «تو، به حقیقت لایق شهادت بودی»؛ اما حالا با این که سالها از آن ماجرا میگذرد، کارگردان آن فیلم با دیدن عکست در فضای مجازی متوجه آسمانی شدنت شده و است و ابراز کرده که «تو یک شهید زنده بودی».
سال پیش مراحل گذرنامه و ویزا برای رفتن به کربلا در اربعین حسینی را گذارندی اما سفر قسمتت نشد؛ شاید هیچگاه نتوانستی به این سفر بروی؛ شاید هم توانستی؛ اینبار هم به برادر کوچکت احمدرضا گفته بودی که میخواهی با او به کربلا بروی اما نمیدانم چه شدکه یکباره پس از دو سال اصرار به طور رسمی در این راه قدم نهادی و برای دفاع از حریم اهل بیت به سوریه عازم شدی؛ احمدرضا هم یادآورت شده بود که تو تا به حال به سرزمین بلا نرفتهای اما از برادرت التماس دعا داشتی و قول داده بودی اگر برگشتی با هم به زیارت امام حسین(ع) بروید؛ اما حالا پیش از این که به برگردی و به کربلا بروی سرورت حسین(ع) را زیارت کردی.
به تشییع پیکر شهید حججی آمده بودی و چندی بعد برای نخستین بار بود که خودت مدافع حرم شدی؛ یک هفته نگذشته بود که به آرزوی همیشگیات رسیدی و به آسمان پر کشیدی؛ اکنون تو، حسین آقادادی، پس از 43 سال زندگی به وصال دیگر دوستان شهیدت در دفاع مقدس و دفاع از حریم اهل بیت میرسی، ما انتظار وصال را میکشیم؛ وصال با تو؛ با راه تو؛ بیا که ملتی منتظرت هستند؛ با این حال این هجران به سر آمده؛ اما برای سه فرزندت هجرانی تازه شروع شده؛ پسر بچه سه سالهات هجرانت را چگونه تحمل کند؟
نظر شما