یاد عاشورا بود که او را به کربلا رساند

عقیده داشت هرکس را برای انجام رسالتی فرستاده‌اند؛ مأموریتی از سوی خدا که در قالب شهادت در ذهنش جا گرفته بود؛ فرقی ندارد کربلا یا شام؛ هر کجا راه زینب باشد باید همراه شد.

خبرگزاری ایمنا - گروه پایداری- محدثه احمدی: حتی در روز خواستگاری هم از مأموریتش صحبت می‌کرد؛ می‌گفت وظیفه خیلی مهم و سنگینی دارد و لازم است کارش را به نحو احسن انجام دهد؛ مأموریتی که آن را از سوی خدا می‌دانست؛ علی می‌گفت کارم به شکلی است که مأموریت زیاد می‌روم؛ من هم باید شرایط را می‌سنجیدم که آیا می‌توانم برای یک عمر زندگی با این شرایط کنار بیایم یا نه.

دو سه سالی می‌شد که سرزمین سوریه خاطرات دیرینه خود را مرور می‌کرد؛ سرزمینی که روزگاری حضرت زینب را مهمان خود کرده بود؛ بانویی که دفاع از دین و اسلام را تا آخرین لحظات هم فراموش نکرد؛ حتی پس از شهادت حسین؛ سرور شهیدان عالم.

اکنون آن بانو، بانوی دیرینه شام؛ گرچه گاهی حرمت حرمش زیر چنگال یزیدیان زمان شکسته می‌شود، اما مدافعانی دارد که او را به یاد روزگارانی می‌اندازد که خود در این سرزمین به دفاع از اهل بیت برخواسته بود؛ او که با سخنان غرایش دشمنان اسلام و دین خدا را بر سر جای خود نشاند، اکنون شاهد دفاع سربازان اسلام از حریم حرم است؛ سربازانی که در راه حیدر جان به کف دارند.

متولد سال ۱۳۶۴ بود و بر سر سفره‌ای که رزقش، روزی حلال بود پرورش یافت؛ پرورش تفکراتش هم از علاقه‌ او برای دفاع از دین اسلام مشخص بود؛ خدمت در سپاه پاسداران اسلام و مدتی هم شرکت در عملیات‌های سپاه علیه گروهک پژاک که راهی از راه‌های انجام مأموریتش بود.

این بار تروریست‌ها یا بهتر بگویم همان یزیدیان زمان با کامیونی حامل مواد منفجره به طرف حرم حضرت زینب سلام الله علیها حرکت کردند؛ اما کامیون در ترمینال شهر منفجر می‌شود؛ اما این نخستین باری نبود که به حریم حرم اهانت می‌شد؛ اما مانند همیشه غافل بودند که هنوز هم جوانانی از جنس عمار در خاک مسلمانان زندگی می‌کنند.

علی هر روز زیارت عاشورا می‌خواند و به من می‌گفت شما هم برو معنی‌اش را بخوان تا بفهمی چه می‌گوید؛ می‌گفت من باید از حرم حضرت زینب (س) دفاع کنم و این وظیفه ماست؛ اگر من نروم تو باید جواب حضرت زینب (س) را بدهی و وقتی با حضرت زینب روبه‌رو شوی چه می‌خواهی بگویی؛ هر بار که در برابر صحبت‌هایش گریه تحویل می‌دادم اینگونه پاسخم را می‌داد؛ من هم قانع می‌شدم اما برای اینکه همسرم دلخور نشود گریه‌ام را قطع می‌کردم.

پنج ماهی می‌شد که برای دفاع از حرم ثبت نام کرده بود اما نمی‌گذاشت من متوجه چیزی شوم چون نمی‌خواست ناراحتم کند؛ زمانی که می‌خواست به سوریه برود گفت برای آموزش دادن می‌رویم؛ من هم فکر جنگیدن نمی‌کردم؛ اسم شهادت را که می‌آورد جبهه می‌گرفتم و او هم دیگر چیزی نمی‌گفت؛ شاید اگر می‌گذاشتم حرف‌هایش را بزند خیلی حرف‌ها برای گفتن داشت؛ یک روز که برای درد و دل صدایم کرد حرف شهادت را پیش کشید؛ بلافاصله به گریه افتادم و نگذاشتم ادامه دهد؛ الان می‌گویم کاش می‌گذاشتم حرف‌هایش را بزند.

اشک‌هایم روز رفتنش هم دست از چشمانم برنداشت؛ بیست و سوم آبان ماه ۹۴ یکی از سخت ترین روزهای زندگی‌ام را تجربه کردم؛ قرار بود با نیروهای لشکر ۱۴ امام حسین عازم شود؛ آن روز حرف از شهادت نمی‌زد اما دلواپسی‌ام را که دید قرآن را برای استخاره باز کرد؛ آیه‌ای که آمد را به من نگفت و قرآن را بست؛ یک بار دیگر استخاره گرفت؛ دوباره قرآن را باز کرد و گفت ببین خوب آمد؛ موقع خداحافظی هم دختر کوچکمان خواب بود.

 ۳۸ روز از رفتنش می‌گذشت که شنیدم یک پای علی قطع شده و قرار است پایش عمل شود؛ سریع آماده شدم تا به خانه پدر شوهرم بروم و آنها را هم از ماجرا با خبر کنم؛ باد پاییزی، برگ‌های جلوی خانه را جابه‌جا می‌کرد؛ این بار زنگ در خانه هم صدای غمگینی داشت؛ گویا می‌خواست چیزی را به من بفهماند؛ ابتدا صدای گریه‌های پدر و مادر علی و بعد رنگ مشکی چادرم؛ چیزهایی که ناخودآگاه به گریه‌ام انداخت؛ با اینکه از قبل روی خودم کار کرده بودم اما طاقت شنیدنش را هم نداشتم...

بعدها متوجه شدم تیر به ران و پهلویش اصابت کرده و خونریزی شدیدی داشته است؛ هنگامی که همرزمانش او را به عقب انتقال می‌داده‌اند، هنوز زنده بوده، با این حال قبل از انتقالش با بیسیم اعلام کرده بودند که حال علی خوب نیست و انتقال او به عقب سخت است؛ چراکه مقرشان نزدیک نیروهای داعش قرار داشته؛ با این حال همرزمانش با انفجارهای پی‌درپی توانسته بودند سر دشمن را گرم کنند و علی را به عقب بیاورند؛ اما دیگر تلاش فایده نداشت؛ خداوند، این او را همنشین خود کرده بود.

اما حالا به این فکر می‌کنم اگر آن روز می‌دانستم که برنمی‌گردد چه حالی به من دست می‌داد؛ با این حال برای تسکین روحیه‌ام به سفارش همسرم عمل می‌کنم؛ زیارت عاشورا که پرنده ذهن آدمی را به سوی کربلا و شام پرواز می‌دهد را هر شب برای خود مرور می‌کنم تا ثابت کنم یزیدیان زمان هنوز هم از خباثت دست برنمی‌دارند «من خود هر صبح و شام زیارت عاشورا را می‌خواندم، در نهایت هم نتیجه آن را در زندگی دیدم، از خدا بخواهید که به همه ما اشک چشم و دل مناجات عنایت کند، مخصوصا در مجالس روضه امام حسین... اگر خواستید در مراسم من گریه کنید برای جوان امام حسین(ع) و شهدای دشت کربلا گریه کنید» و این قسمتی از وصیت نامه شهید علی شاه سنایی‌ست که هر بار با خواندنش بخشی از دردهایم را تسکین می‌دهم.

با این حال روزی که می‌خواستم موافقتم را برای ازدواج با علی اعلام کنم تردیدی در دل نداشتم؛ آن موقع احساس می‌کردم زندگی با چنین انسانی حتما موفق خواهد بود؛ چراکه در راستای انجام مأموریت الهی شکل می‌گرفت.

کد خبر 319752

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.