به گزارش خبرنگار ایمنا، در بخش اول گفتگویم با همایون تاج اصفهانی، فرزند جلال الدین تاج اصفهانی، وی از اخلاق نیک پدر گفت، از اینکه از تکبر و منیت دور بود، نام نیکی که بجای گذاشت و رستگار شد.
همایون از فعالیت پدر در شهرداری اصفهان و رادیو و تلویزیون سخن گفت تا تدریس شاگردان بسیار در خانهای که امروز مجتمعی ۱۱ واحدی است اما نام سرای تاج اصفهانی بر پیشانی آن میدرخشد. فرزند، علاقۀ پدر به سعدی را ستود و از حمیّت فرزندانی گفت که میخواهند خانۀ پدر به مرکزی فرهنگی برای پاسداشت نام استاد تبدیل شود.
اینک بخش دوم گفتگوی من با همایون تاج اصفهانی را میخوانید.
اخلاق استاد تاج شهرۀ عام و خاص است. شما از خصوصیات اخلاقی پدر بگویید.
بابا به معنی واقعی دور از تکبر و منیت و دنیاپرستی بود. همیشه میگفت من هنرم را با پول عوض نمی کنم و نکرد. هنر را دوست داشت. هیچوقت غیبت کسی را نمیکرد. اگر دو دوست با هم کمی کدورت داشتند آشتیشان میداد. یک عمر شاگرد داشت بدون هیچ چشمداشت پولی. هنر را برای هنر میخواست و دوست داشت که این نوع آواز خواندن که حالا به مکتب آوازای اصفهان معروف شده باقی بماند. خیلی در دوستی استوار بود. اگر میتوانست برای کسی کاری بکند حتماً انجام میداد. همۀ افراد سرشناس هم بابا را دوست داشتند و اگر کسی برای کاری به بابا رجوع میکرد بابا به سراغ این افراد سرشناس و مسئول در جامعه میرفت و آنها هم بخاطر بابا آن کار را انجام میدادند. بابا اهل غم و غصه و شکایت نبود. غیرممکن بود کسی حال او را بپرسد و او بگوید بدم. همیشه میگفت «ای پدر جان خوبم». محبوب القلوب بود. به قول خودش میگفت «بابا توقع را کم کنید تا نسبتاً راحت باشید». این شعار بابا بود و میگفت «بابا جز محبت خبری نیست». استعداد خوب درونی داشت.
من فکر میکنم بابا یک مقدار انسان برتر شده بود و بخاطر خصوصیات اخلاقی اش توانسته بود تزکیه نفس بکند، توانسته بود من و ما و تکبر و حالتهای خودخواهی را از خودش دور کند و بیخود هم کسی محبوب القلوب نمیشود، باید زحمت کشید و ازخودگذشتگی داشت.
تا حالا هنرمندان زیادی فوت شدند ولی از بسیاری از آنها هیچ اسمی نمانده ولی بابا ۳۶ سال است که فوت شده ولی هنوز هم همه بخصوص جوانها دوستش دارند و مدام میگویند اخلاقش را برای ما بگو، آواز خواندنش را دوست دارند و به دنبال این نوع آواز خواندن میآیند و معلوم میشود که بابا اثراتی وجودی داشته که دوستش داشتند وگرنه مثل خیلیها فراموش می شد. هنوز ۱۳ آذر در تکیه سیدالعراقین دوستداران بابا هم دور هم جمع می شوند و یادی از مرحوم تاج میکنند و درواقع هم فال و هم تماشا میشود.
از استاد حسن کسایی و رابطۀ ایشان با پدرتان بگویید.
بابا و عموکسایی خیلی رفتوآمد داشتند. خانه استاد کسایی در خیابان آذر بود و هنوز هم هست. آن خانه درواقع خانۀ پدری ایشان یعنی جواد کسایی بود و بابا با پدرشان دوست بود. بابا تعریف می کرد «آقا حسن ۴ سالش بود و مینشست روی زانوی من و بعد باباش میگفت آقاحسن نی بزن و آنوقت او نی میزد و من هم می خواندم» یعنی عمو کسایی از بچگی با بابا بزرگ شد.
رابطه بابا و عمو کسایی بیش از دوستی بود، با هم ادغام شده بودند، هم ازنظر موسیقی و هم ازنظر محبتی که به هم داشتند. خیلی باهم دوست بودند و برای هم احترام قائل بودند. بین عموکسایی و بابام حالت خاصی بود. خودم سالهای سال شاهد بودم که بابا و عمو کسایی چقدر یکدیگر را دوست داشتند و باهم کارهای هنری بی نظیر و بی بدیلی کردند که در تاریخ موسیقی ایران ماندگار است. آنها با هم یکی بودند، همینطور با آقای شهناز، منتهی آقای شهناز خیلی زودتر از اصفهان به تهران رفتند ولی بابا و عمو کسایی در اصفهان ماندند. بابا و عموکسایی و آقای شهناز «یاران زنده رود» نام دارند و با هم کارهای بینظیری دارند. هروقت بابا و عمو کسایی به تهران میرفتند با آقای شهناز هم دیدار میکردند و یا آقای شهناز به اصفهان میآمد
چرا می گویید عمو کسایی؟
من نواری را دارم که عموکسایی در آن گفته اند بچه های تاج به من بگویند عمو. من حتی ۶ ساله بودم که با عموکسایی برای برگزاری یک کنسرت به آبادان رفتم. من برای عموکسایی مثل بچه اش بودم و همه جا با او بودم و واقعاً برایم مثل عمو بود.
استاد کسایی از نظر شما که رابطه نزدیکی با او داشتید چگونه آدمی بود؟
ازنظر موسیقی که من قدرتی ندارم که هنرشان را وصف کنم اما استادی بی بدیل و نابغه بود که مانند او دیگر نمی آید. اخلاق خیلی خوبی داشت. ببینید هنرمند حساسیت های بخصوصی دارد و از این جهت با مردم دیگر متفاوت است و ما باید این را بفهمیم. کاری هم که هنرمند ارائه می دهد با بقیه فرق دارد. همانند آقای کسایی دیگر پیدا نمی شود ولی مثلاً پزشک تا دلتان بخواهد هست و یا رشته های دیگر، اما هنرمندان منحصر بفرد هستند. جامعه ای موفق است که این ارزش ها را بشناسند. تشخیص این مسئله اهمیت دارد. معرفت مهم است. هر صد سال هم مانند یک هنرمند واقعی پیدا نمی شود، مگر دیگر کسی مثل سعدی آمد؟! اما خوش بحال آدم هایی که سعدی را بشناسند و ارادت به او پیدا کنند و با او همنشین بشوند. دیگر مثل سعدی پیدا نمی شود چون شرایط هم باهم فرق دارد.
چرا به استاد تاج، استاد کسایی و استاد شهناز یاران زنده رود می گویند؟
همراه با آقا جواد کسایی، پسر بزرگ عموکسایی دو نوار۶۰ دقیقه ای از این سه استاد بزرگ منتشر و روانۀ بازار کردیم. اسم یکی از نوارها را «یاران زنده رود» و دیگری را «به اصفهان رو» گذاشتیم. از اینجا یاران زنده رود ایجاد شد و واقعاً این سه استاد آثار بینظیری را باهم خلق کرده اند.
سبک استاد تاج و استاد ادیب خوانساری یکیست. با هم ارتباطی داشتند؟
بابا و آقای ادیب خوانساری در جوانی خیلی با هم ارتباط داشتند. من عکسی هم از بابا و آقای ادیب در کنار هزار جریب در کتاب «ادیب خوانساری، آوای جاویدان در موسیقی ایران» که دختر مرحوم ادیب نوشته اند دیدهام که در آن دو چهرۀ معمم درکنار یکدیگر همراه با تعدادی از افراد دیگر دیده میشوند، این دو چهره معمم بابا تاج و آقای ادیب هستند.
مگر آقای تاج معمم بودند؟
بابا اول معمم بود. شیخ اسماعیل(تاج الواعظین)، پدر بابا هم معمم بوده است، اما بعد بابا عمامه را برداشت. یعنی آنموقع که بابا قدیمیترین آوازهایش را خوانده است معمم بودند که به حلب هم رفتند و با مرتضیخان نیداوود و آقارضاخان روانبخش که ضرب میزدند و حسنخان درگاهی و مرحوم صبا با هم بودند. یک نوار هم دارم که آقای ادیب در آن میگوید «من و آقای تاج با هم خیلی آواز میخواندیم و از هم ایرادات کار را میپرسیدیم و به هم یاد میدادیم». بعد آقای ادیب به تهران رفت و بابا اصفهان ماند ولی باهم رابطه داشتند. سبک آواز خواندشان هم یکی است.
شما پدر آقای تاج یعنی تاج الواعظین را به یاد دارید؟
من ۲ سالم بود که شیخ اسماعیل(تاج الواعظین) فوت شدند. ایشان تا آخر عمر معمم بودند.
بعد از فوت شیخ اسماعیل، مادر پدرتان با پسرشان یعنی استاد تاج زندگی کردند؟
بله، یکی از خصوصیات بابا، مادر دوستی اش بود. من حدود ۱۲ ساله بودم که یادم هست مامانِ بابا که ما به او بیبی میگفتیم اینجا زندگی میکرد و در همین خانه فوت شد. یادم هست که بابا هرجا بود میگفت من ساعت ۵ باید خانه باشم و بروم پیش مادر. وقتی شیخ اسماعیل یعنی پدرِ بابا فوت شد بابا مادرش را به این خانه آورد.
مادرتان آقای تاج را بخاطر دارند؟
مامان الان فراموشی دارد اما وقتی عکس بابا را می بیند خیلی خوشحال میشود و می گوید «آقای تاجه» و اگر بپرسیم آقای تاج کی هست، میگوید «معلومه شوهرمه». مامان ۱۸ ساله و بابام ۴۰ ساله بود که با هم ازدواج کردند. مامانم همیشه میگفت «من وقتی با بابا ازدواج کردم فهمیدم با یک بلبل ازدواج کردم و اصلاً نمیتوانم بکنمش توی قفس، باید آزاد باشد».
مامان همیشه همین را میگفت. بابا با اینکه اینهمه معروف بود و دوستان زیادی داشت اما ما در خانهمان زن سالاری داشتیم و همه کارۀ خانه فقط مادر بود. بابا احترام زیادی برای مادر قائل بود. حتی مثلاً عقد خواهرایم که بود بابا میگفت خانم بیایید بنشینید و ببینید چی باید بنویسند. مامان از قدیم اصلاً از عکس گرفتن خوشش نمیآمد و در عکسها یا نیست یا اگر هست شما متوجه میشوید که گویا دوست نداشته از او عکس بگیرند. الان هردوماه یک نفر از بچه های بابا پیش مامان میآید و بعد از من نوبت جمشید است. هر کسی دوماه میآید و اگر دلش خواست بیشتر میماند و بعد نوبت نفر بعدی است، البته مامان پرستار هم دارند که به ایشان کمک میکنند. اینجا روزیگاری خانۀ شلوغی بوده است. ما ۶ تا بچه با مامان و بابا و بیبی و سکینه خانم که در کار خانه کمک میکردند در این خانه زندگی می کردیم. همیشه حداقل ۱۰ نفر بودیم و هر دونفر در یک اتاق میخوابیدیم. یکدفعه وسط شب میدیدیم بابا دارد میخواند. من یادم هست که بلند میشدم و چشمهایم را باز میکردم و میدیدم بابا دو زانو در رختخواب نشسته و دارد میخواند. بعد مامانم به بابام میگفت «آقای تاج بچه ها صبح مدرسه دارند». مامان همیشه بابا را آقای تاج صدا میزدند.
نام مادرتان چیست؟
ثریا دانش مارنانی.
مادرتان با پدر نسبتی داشتند؟
نه نسبتی نداشتند.
از ماجرای ازدواجشان برای شما تعریف کردند؟
تعریف نکردند ولی بعدها که من سراغ کاغذهای بابام رفتم، دیدم شیخ اسماعیل مامان را به بابا معرفی کرده بودند. آنزمان بابا یزد بودند و شیخ اسماعیل یک نامه برای بابا مینویسد و میگوید «یک زن برات پیدا کردم مثل ماه شب چهارده بیا تا عقدت کنم». این نامه هنوز هم هست. مامان زمان ازدواج ۱۸ ساله بود و فکر میکنم بابا ۴۰ سال داشت.
قبل از تخریب و ساخت این مجتمع، مادر کجا ساکن بود؟
من یک ساختمان در ناژوان دارم و در مدت سه سالی که این مجتمع را میساختیم مادر در آن خانه بود.
دلتان هوای بابا را نمی کند؟
چرا، دلم خیلی هوای بابا تاج را میکند. الان ۳۶ ساله که بابا فوت شده و من ۷۱ ساله هستم. من هنوز نمیتوانم به عکس بابام نگاه کنم. خیلی دوست خوبی بود، همنفس خوبی بود، معلم خوبی بود. اصلاً صدهزار غم داشتی یک ساعت میآمدی پیش بابا آرام میشدی. چنان تو را اداره میکرد و عمق و واقعیت زندگی را به تو نشان میداد که میدیدی غمت بیمورد است. حالت های خاص خوبی داشت. خیلی دوستبداری(دوست داشتنی) بود!
زمان فوت پدر ایران بودید؟
بله. بابا ۱۳ آذر ساعت ۹ و نیم شب فوت کرد. اتفاقاً شبی که بابا فوت شد من چندسالی بود که در اصفهان زندگی میکردم و در همین شهر ازدواج کردم و پسرم روزبه بدنیا آمد که حالا ۳۸ ساله است. زمانی که بابا فوت شد روزبه ۲ ساله بود و داشت با بابا بازی میکرد که یکدفعه بابا دستش را روی سینه اش گذاشت و گفت «آخ آخ اینجام سوخت». دویدم و دیدم بابا عرق زیادی کرده و صورتش قهوهای شده، روی تخت خواباندمش. تلفن زدم به مرحوم آقای دکتر بقراطیان، گفت بیا دنبالم. آقای بقراطیان دکترِ بابا بود و خیلی بابا را دوست داشت. خیلی مهم است که دکتر در وقت طبابت دستپاچه نشود، اما آقای بقراطیان اینقدر بابا را دوست داشت و این حالت بابا رویش اثر گذاشت و هول شده بود که من یادم هست چمدان طبیاش را که میخواست بازکند وارونه باز کرد و همه محتویات کیفش به پایین ریخت. خلاصه آن شب همه بودیم جز جمشید که آمریکا بود. بابا درعرض یک ساعت و نیم فوت شد. خواهر کوچکم پروانه، بابا را روی زانویش گذاشت و بعد از یکساعت و نیم بابا تاج فوت شد.
خاکسپاری استاد چگونه گذشت؟
خیلی شلوغ بود. صبح زود زنگ زدم به عمو کسایی و شاطر رمضان و همه و همه به خانه آمدند. سال ۶۰ یادم هست که خیلی شهید میآوردند، ما حوض بزرگی که در حیاط داشتیم را تمیز کردیم و بابا را در همین خانه شستیم و همه کارها را کردیم و بابا را تا کنار سیوسه پل برده و بعد در ماشین گذاشتیم و به تخت فولاد رفتیم. مراسم سوم بابا هم در مسجد لنبان برگزار شد. مراسم هفتم هم خیلیها آمدند، آقای شجریان هم آمده بود. من همه نوارهای آن زمان را دارم، آقای شجریان قرآن خواند ولی من دیر متوجه شدم و نتوانستم ضبط کنم. چهلم بابا آقای موذن زاده اردبیلی هم آمدند. برای مراسم سالگرد بابا هم در سال اول، فامیل و خانواده جمع شدند و رفتیم سر قبر بابا تاج و بعد دیدیم دو سه نفر از دوستان بابا هم آمده بودند و مجموعاً ۱۵ نفر بودیم، سال دوم ۵۰ نفر شدیم و همینطور تا حالا ادامه پیدا کرده و این موضوع کاملاً جا افتاده که ۱۳ آذرماه که سالمرگ باباست و خیلی ها به تکیه سیدالعراقین در تخت فولاد می آیند و هم فال و هم تماشاست. همیشه ۱۳ آذر بر سر قبر بابا برنامه هست و آقای شاهزیدی همت کرد و این جمع شدن ها بر سر قبر بابا به رسمی معمول تبدیل شد. حدود ۲۴ سال پیش زمانی که آقای جوادی شهردار اصفهان و آقای زهتاب مدیرکل اداره ارشاد استان اصفهان بودند و به همت عمو کسایی و همه دوستدارن بابا، یک مقبره خیلی قشنگ ازسوی شهرداری اصفهان برای بابا ساخته شد. بابا، عمو کسایی و بسیاری از هنرمندان ارزشهای هر جامعه هستند که باید یادشان حفظ بشود چراکه سرمشق های خوبی هستند.
آقای تاج در تکیه سیدالعراقین دفن شدند. چه افرادی در کنار ایشان بخاک سپرده شده اند؟
پدر بابا یعنی شیخ اسماعیل(تاج الواعظین)، برادرش(جواد تاج) که زود فوت شدند. دو عمهام یعنی عصمت تاج و منورتاج و مادرِ بابا خدیجه تاج که ما به او بیبی می گفتیم. روی قبر بابا هم متنی از مرحوم منوچهر قدسی و به خط استاد معین نوشته شده که درواقع چندکتاب را در خود دارد: «اینجا آرامگاه جلال تاج اصفهانی است. هزاردستان گلزار ایران، مردی که بزرگی را با بزرگواری و نبوغ هنری را با فضیلت اخلاقی بهم آمیخته داشت و عمری از ارجمندی و آبروی هنر پاسداری کرد»، و واقعاً بهتر از این نمی شود برای یک هنرمندِ واقعی گفت.
البته به دور سنگ قبر بابا بخشی از شعر آقای منوچهر قدسی هم نوشته شده که:
«ای نغمه سنج، بلبل گلزار زنده رود. کز فرقت تو رود کند بانگ رود رود
ای تاج افتخار هنر، ای که آمده است عنوان تاج بهر تو از آسمان فرود
هرکس شنید نغمه جان پرور تو گفت، بر تاج آفرین و به تاج آفرین درود
فریاد قرنها غم و شادی قوم ما، بودی نهفته در تو و آن شیون سرود
صدقرن گر بیاید و صد قرن گر رود، دیگر نظیر تاج نبینی بدیر و زود
عمری گذاشت با شرف و عزت و هنر، وآن عمر هر نفس بجلال وطن فزود
با خیل بلبلان چمن در خزان گل، پرواز کرد و بست لب از گفت و از شنود
ماتم گرفت قدسی و تاریخ او نوشت، همراه بلبلان ز چمن تاج پرگشود».
این جمله هم بر روی سنگ قبر نوشته شده است که «گر تو خواهی که بجویی دلم، امروز بحوی، ورنه بسیار بجویی و نیابی بازم».
حالا ۳۶ سال از درگذشت جلالالدین تاج اصفهانی می گذرد و هنوز مردم شهر اصفهان نوای سحری خوانیهای جلال را هر روز با اولین سپیده های خورشید در بلندای آسمان میشنوند که صدای رسای او بر گلدسته مساجد اصفهان طنین انداز میشود. هنوز کوچه خانه شاطر رمضان، سرشار از نوای نیکسایی و تار شهناز و صدای تاج است و هنوز هم تاج اصفهانی تاج سر آواز ایرانی است...
گفتگویم با همایون تاج اصفهانی، یادگار جلال الدین تاج اصفهانی به پایان رسید. گام آخر همراه با فرزند استاد از سرای تاج اصفهانی به سمت تخت فولاد و تکیه سیدالعراقین و مقبره جلال تاج اصفهانی راهی شدیم و عجیب آرامشی از سرای تاج تا سرای ابدی اش برپاست... نام و یادش گرامی...
گزارش و عکس از شیرین مستغاثی
نظر شما