چایی هم از دست ما نمی خورند/ مردم دیدشان را نسبت به غسال عوض کنند

تخت از سردخانه وارد غسالخانه می شود. لباسش را در می آورند و برای غسل آماده اش می کنند. میت را به کمک همدیگر روی تخت سنگی می گذارند. نگاهی به رویش می اندازد و کارش را شروع می کند. بسم الله الرحمن الرحیم.

به گزارش ایمنا، بوی سدر و کافور تندی که در هوا پیچیده را هواکش هوهو کنان هم نمی تواند خارج کند. جو سنگینی مرا فراگرفته، قلبم هم تند تر می زند. پا به پا می شوم. حتی نمی توانم لحظه ای خودم را جای او بگذارم، تصورش هم دشوار است. انگار بهتر از هر کسی از اوضاع خودم با خبرم و برای همین می ترسم. گاهی گوشه چشمم می جوشد و اشکی جاری می شود اما اجازه نمی دهم کسی آن را ببیند.

غسال ها با کمک یکدیگر با رعایت موارد شرعی، میت را غسل دادند. حالا نوبت به کفن رسیده است. آخرین لباسی که در دنیا هر کسی تجربه خواهد کرد بر تن بی جان او سوار می شود.

فرزند خانواده اجازه ورود به غسالخانه را ندارد. آخر می دانند که اگر داخل شود نمی تواند تحمل کند و برایش سخت است. گاهی داد می کشد و به مامور درب غسالخانه بی احترامی می کند. اما مامور درب که یکی از غسال هاست می گذارد هر چه می خواهد بگوید.

می گوید: «باید صبر کرد. اینها در شرایط سختی قرار دارند. درکشان می کنم»

ظاهرا به او کتک هم زده اند.

«یک بار یکی از همراهان میت مرا زد اما اشکالی ندارد. دلیلش را خوب می فهمم.»

میت اولی خارج نشده آمبولانس می رسد. نگاهم در نگاهش گره خورد. انگار فهمیده جور خاصی ام. حتی خود هم نمی دانم چه حالی دارم. ناراحتی، تعجب، ترس، وحشت ...

به شوخی می گوید: «مشتری بعدی رسید» تا حال و هوایم را عوض کند.

همراهان میت آشفته اند. خانمی جوان که انگار دختر میت است، با سر و صورت سرخ اش دست بر سر گرفته به گوشه ای می رود، سر در گریبان فرو برده می نشیند و اشک می ریزد. صدای هق هقش تا اینجا می آید. ترک محبوبی که تا دیروز با او خوش و بش می کردند واقعا سخت است چه کسی فکرش را می کرد او امروز اینجا باشد.

کار غسال که نخواست نامش جایی ذکر شود تمام می شود.

چند لحظه ای وقت هست. با اوصحبت می کنم.

_خیلی وقته در این کارید؟

اواخر ماه بعدی ۱۲ سالم پر میشه.

_از کار و درآمدش راضی هستید؟

الحمدلله نا شکر نیستیم. همین یه لقمه نونی که در میاریم را باید شکر کرد.

_از اول کار شما غسالی بود؟

نه اوایل توی قسمت فضای سبز باغ رضوان کار می کردیم. بعد در خواست دادند برای غسالی که ما هم ثبت نام کردیم.

_شرایط خاصی داشت؟

خب همه کس را نمی گذارند غسال شود. ما را می شناختند و یکسری هم آموزش دینی و مباحث بهداشتی را به ما دادند.

_نترسیدید اویل کار؟

چرا خب یکم ترس داشت ولی کم کم کار را یاد گرفتیم. یادمه روز اول خیلی شلوغ بود. حتی یکی رو آورده بودن که تصادف کرده بود و وضعیت بدی داشت.

_همانجا گفتید که باید رفت؟ نه؟

نه خب وایسادیم دیگه، با این چیزا هم کم کم کنار آمدیم.

-چقدر طول کشید تا کارو یاد گرفتید؟

نزدیک سه چهار ماه.

از راهرو کسی اسمش را صدا می زند. سرش را از توی اتاق بیرون می برد تا ببیند کیست. ظاهرا سرکارگر است. سراغش را  می گرفت اما تا دید دارد مصاحبه می کند به او گفت: هیچی بمان.

می گوید: «امروز که یک شنبه است کارمان کمتر است. اما روز های آخر هفته اوج کار ماست.»

_ظاهرا در روز های پایانی هفته به دلیل برکت شب و روز جمعه مردم میت های خود را در این روز ها دفن می کنند.

«بالاخره هر کسی اعتقاداتی دارد. حتی روز های تاسوعا و یا عاشورا تعداد مراجعات بیشتر هم می شود.»

_ یعنی آمار فوتی در روزهای آخر هفته بالاتر است؟

نه خانواده میت، میت را در سردخانه نگه می دارند و در روزی که می خواهند او را دفن می کنند.

_ روز های آخر هفته مثلا چند نفر را غسل می دهید؟

مثلا شده روزی ۵۰ تا ۷۰ تا حتی بیشتر هم ما غسل دادیم.

_ پس اوایل هفته سرتون خلوته؟

آره تو این روز ها نهایتا ۱۰ تا یا ۲۰ تا میت غسل می دهیم.

_ بچه هم دارید؟

بله دو تا، یه دختر ۹ ساله و یه پسر ۱۳ ساله

_ خدا حفظشون کنه، با کار شما مشکلی ندارند؟

نه خدارو شکر مشکلی ندارند.

_فامیل چی؟

اصلا بت بگم به خاطر حرف فامیل آمدن من به این کار یک سال دیر شد

_چرا؟

خب دیگه از بس مردم حرف های مختلفی در مورد ما میگند. اما از وقتی آمدم در این کار داستان زندگیم عوض شد.

_چی شد مثلا؟

دید من نسبت به زندگی تغییر کرد. به جرات می گم از اون روزی که در این کار وارد شدم حتی یه نماز از من قضا نشد. همه روزه هام رو هم تا حالا گرفتم.

_و این رو باعث برکت زندگی خودتون می دونید؟

بله صد در صد. دعای خیری هم که مردم پشت سر ما می کنند خیلی باارزشه.

_ چرا دعا می کنن؟

خب مردم می بینن ما کارمون را درست انجام می دهیم. بعضی هاشون بعد از غسل آنقدر دعامون می کنند. اون لحظه من خیلی خوشحال میشم.

_انشاالله عاقبت به خیر شید. پس همه از دست شما راضی ان.

سعی می کنیم جوری کار کنیم که اول خدا بعد مردم از دست ما راضی باشند.

_ مردم در مورد شما چی فکر می کنند؟

خب کار ما وجهه خوبی تو جامعه نداره. بعضی ها تا می فهمن کار ما غسالیه نه به ما دست می دهند و نه از دست ما چای می خورند. نه کار ما حتی مدیرعامل هم کارش رو خوب نمی دونن. حالا بیا بریم یه چای با هم بخوریم.

تا این حرف را شنیدم خشکم زد. اما با خودم کنار آمدم. چای دبشی که تا آن روز نخورده بودم از دست غسال مهربان گرفتم خوردم و حسابی به من چسبید.

_از پرسیدن اینکه مرا هم غسل می دهی ابا دارم. آخرش هم نپرسیدم. یک لحظه سکوت بر فضا حاکم شد. به جایش گفت:

پدر حَاج حسین خرازی را من غسل دادم. تا آن روز چنین مردی نورانی ندیده بودم. آن روز آرامش خاصی داشتم. آنقدر غسل این مرد شریف با صفا بود که درخواست دادم ایشان را هم خودم دفن کنم. نورانیتی خاص داشت.

_ پس اگر فردی مومن باشد متوجه این موضوع می شوید.

بله بعضی ها را می آورند که خب افراد معمولی هستند و احساس خاصی به آدم دست نمی دهد. بعضی وقت ها برخی از علما را می آورند که آن ها هم حس خاص و خوبی را به ما می دهند.

_این کار در زندگی شما تاثیر داشته است؟

بله خب تاثیرات روحی داشته است. مثلا جوانان را که می آورند حقیقتا ناراحت می شویم. یا مثلا بچه های کوچک را که می آورند.

بین غسل علما، پدر شهید خرازی و بقیه مردم فرق می گذارید؟

نه اصلا این طور نیست. ما همه را به دقت غسل می دهیم. برایمان فرقی نمی کند کیست.

روح بزرگ این مرد مرا تحت تاثیر قرار داد. از دقتی که برای شستن میت و رعایت اصول شرعی می کرد تا صبری که در برابر صحبت های پسر جوان داشت همگی روح بزرگ این مرد را به رخ می کشید.

درد و دل های این مرد در مورد رفتار مردم در مقابل آنان سفیدی موی او را دوچندان کرده بود. جوری که با لبخندی تلخ می گفت انگار ما آن شخص را کشته ایم. با این حال اما او با دقت و حساسیت کارش را به دستی انجام می داد.

ترس خاصی از ابراز شغلش داشت اما کارش را با شرافت می دانست. انگار با این کار آرامش می گیرد و وقت هایی که بیکار است ناآرام. تنها درخواست او هم همین بود که مردم با دید درست به ما نگاه کنند.

گاهی فکر می کنم اینان که از دار دنیا فقط خدا را دارند چه ثروتمندند و چه ندارند اما آنان که همه چیز دارند ولی خدا را نه، چه دارند؟

آن سوی قضیه...

آن سوی قضیه اما بی قراری خانواده میت موج می زند. سالن انتظار معراج طوفان زده دریای خروشان غم های زنانی است که تا ساعاتی قبل با مرد خانواده خو گرفته بودند...

کد خبر 309493

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.