مرور خاطرات ناصر مطیعی از همنشینی با حمید مصدق تا تشکیل انجمن ادبی صائب

ناصر مطیعی، از جمله مؤسسان «انجمن ادبی صائب» و یکی از فعالان فصلنامۀ «جنگ اصفهان» بود.

به گزارش ایمنا، ناصر مطیعی نژاد، مؤسس کانون بازنشستگان دانشگاه اصفهان، عضو انجمن حفاظت از میراث فرهنگی، طبیعی و آثار تاریخی ایران، مدیر کتابفروشی اندیشه و شاعر فرهیختۀ اصفهانی بود که از جمله اولین موسسان «انجمن ادبی صائب» و از فعالان فصلنامۀ «جنگ اصفهان» به شمار می آمد. این ادیب برجسته در مقدمۀ کتاب شعر «ماه، اما: سرگردان» تحت عنوان «یادآوری» خاطراتی را بازگو کرده که گویای بخشی از زندگینامۀ شخصی اوست، زندگینامۀ مرد بزرگی که با بخشی از تاریخ ادبی معاصر اصفهان گره خورده است. در این گزارش بخشی از این خاطرات را به مناسبت درگذشت این استاد گرانقدر از نظر می گذرانید.

«این را اول بگویم این شعرها مال امروز نیست پراکنده گویی هایی است از پنجاه سال پیش که در لحظات خاصی و به مناسبت هایی سروده شده.  بعضی هایش چاپ شده و بیشترش را در انجمن های ادبی میان جمع خوانده ام و به به و چه چهی هم شنیده ام و احتمالا اخم و تخم انتقادی!

سالهای ۳۵ تا ۳۹ در کنار منقل چای «انسی اصفهانی» به همراه حمید مصدق، فیروز فیروز نیا، طلایی، قیام، کمال حسینی و ... می نشستم و حضرت «شکیب اصفهانی» شعرهای قاآنی را می خواند و تفسیر می کرد. غزل و قصیده و مثنوی سروده های حاضرین بود که می خواندند و جناب شکیب با قدرت و آگاهی به رموز ادبیات قدیم شعرها را نقد و تصحیح می کرد در حال و هوای چنین شرایطی بود که سرودهایم را ساختم و خواندم... با حمید مصدق بیشتر گره خوردم. مادرش فوت شده بود و غمبار و دردمند شعر می گفت. طلایی روحیه ای امیدوار و اجتماع دوست داشت و برادرش قیام همه از آزادی و رهایی سخن می گفت. کمالی حسینی هم به شدت گرایش اجتماعی داشت. یک سالی گذشت و پایمان به انجمن ادبی کمال باز شد. عصر جمعه ها در سالن کتابخانۀ شهرمان واقع در کنار مدرسۀ چهارباغ در جلسات شعر شرکت می کردم. با چهره هایی از جمله صغیر اصفهانی، که مسئولیت جلسه ها را داشت، متین اصفهانی، نوای اصفهانی و خاکشیر و یدالله خان برخوردار، پیرمرد ۸۰ ساله ای که شعر عاشقانه می ساخت و دریا و بعدها علی مظاهری، اکبر جمشیدی و دیگران آشنا شدم. در دبیرستان سعدی درس می خواندم. خلاف علاقه ام که شعر و ادبیات بود رشتۀ طبیعی (علوم تجربی) را انتخاب کردم و به سختی در آن گام زدم. وضع زندگی داخلی ام دردمند و تهی بود. مادری که به سختی می کوشید بار سنگین مخارج چهار اولاد خود را به دوش بکشد چرا که پدرم استاد رضا نقاش در سن ۵۳ سالگی در تاریخ ۲۹ شهریور ۱۳۲۸ در اثر بیماری فتق پس از عمل جراحی فوت کرد و این مادر بود که پروانه وار گرد شمع زندگی پر و بال می زد و خود را می سوزانید. زمستان ۱۳۳۶ فرا رسید و با حمید مصدق که دیگر یار و همدم شده بودم با توجه به این که او در دبیرستان ادب رشتۀ ادبیات را انتخاب کرد و من در دبیرستان سعدی بودم با پیوندی که با فیروز فیروز نیا و رضا شجاع لشکری که هر دو از دانش آموزان ساعی و درس خوان و با استعداد بودند داشت به کتابخانۀ دبیرستان سعدی که من مسئولیت آن را داشتم می آمدند و ساعت ها می گفتیم  و می شنیدیم. بالاخره گفتیم بیایید انجمن ادبی به پا کنیم. حمید لبخندی زد و گفت: بارها می خواستم درخواست چنین کاری  را بکنم جرأت آن را نداشتم. قرار گذاشت در منزلشان نشستی داشته باشیم شب جمعه ۴ اسفندماه ۱۳۳۶ بود. پنج شش نفر بودیم و نام انجمن را «انجمن ادبی صائب» گذاشتیم. چهار ماهی ادامه داشت تا توسط حمید مصدق که رابطۀ نزدیکتری با آقای حسن قوامی زاده رئیس کتابخانۀ فرهنگ داشت جلسات انجمن در سالن آن کتابخانه را برای شب های جمعه قرار دادیم. انجمن هر هفته پر شورتر و با تعداد بیشتر تشکیل می شد. مسئولیت اعلان برنامه از همان ابتدا به عهدۀ من گذاشته شد و این بیت شعر را که می گفتند از صائب است و بعدا معلوم گردید که از شاعر دیگری است همیشه در ابتدای شروع جلسه می خواندم:

«سر به هم آورده دیم برگ های غنچه را    اجتماع دوستان یکدلم آمد به یاد»

در این محل بود که آرام آرام حضرات بهرام صادقی، داستان «گرد هم» را خواند، هوشنگ گلشیری شعر «کولیها»، محمد حقوقی قصیده خواند،  محمد کلباسی داستان عاشقانه ای به سبک جواد فاضل خواند، محمد ربیعی شعر نو خواند، منوچهر ربیعی نقد داستان محمد کلباسی را نمود و ده ها چهرۀ مطرح امروز رفت و آمد پیدا کردند و جلسات پر شور شعر و داستان و نقد نمایشنامه و تئاتر و سینما و یادواره درگذشت نیما یوشیج در دی ماه ۱۳۳۸ و چاپ مجلۀ غنچه در فروردین ۱۳۳۹ و بالاخره انتقال به باغ صائب جنب آرامگاه صائب در اواخر ۱۳۳۹ که در آن آرامگاه مراسم دهمین سالگرد درگذشت صادق هدایت و ملک الشعرا بهار و ششمین سالگرد درگذشت علی اکبر دهخدا را دردی ماه ۱۳۴۰ برگزار کردیم که آنچنان وسعت و شوری داشت که دستگاه امنیتی را به فکر انداخت که گروه ۹۲ نفری از شبکۀ حزب توده ایران در مهر ۱۳۴۰ دستگیر شدند که پنج نفر از آن ها عضو انجمن ما بودند و بهانۀ خوبی به دست حضرات امنیتی داده شد و بالاخره در پایان سال ۴۰ انجمن در باغ صائب تعطیل شد و نشست ها در خانه انجام می گردید. حدود دو سال چنین بود تا این که فصلنامۀ «جنگ اصفهان» به پایمردی دکتر جلیل دوستخواه هوشنگ گلشیری و محمد حقوقی شکل گرفت و هر ۱۵ روز یکبار در خانۀ یکی از دوستان جلسه تشکیل می شد.

کم کم قرار شد در اصفهان مجله ای چاپ کنیم و نوشته ها و ترجمه ها و اشعار در همین جا چاپ شود. در تابستان ۱۳۴۳ با کوشش جمعی اولین شماره فصلنامۀ «جنگ اصفهان» چاپ و منتشر گردید و کلی ذوق و شوق کردیم. من در آن تاریخ ویلان و سرگردان ویزیتور کارخانۀ نئون لامپ بودم...مصطفی افهام پدر همایون افهام که همکلاسی من بود صاحب کارخانه بود و در شماره دوم جنگ برای آگهی از کارخانه مبلغ ۳۰۰۰ تومان به همراهی محمد کلباسی دریافت کردم و عینا به جلیل دوست خواه در جلوی جمع دادم. در همین جلسات بود که آرام آرام  حضرات احمد میرعلایی ترجمه هایش را خواند. محمد علی سپانلو در سفری به اصفهان چند مطلبی خواند. مهدی اخوان ثالث در منزل محمد حقوقی چند شب شعرخوانی نمود و بالاخره احمد گلشیری که مترجم بود و ابوالحسن نجفی که تازه از فرانسه آمده بود در جلسات حضور می یافت و ترجمه ها و مطالب را بررسی می کرد و می خواند. محمد کلباسی، روشن رامی، یونس تراکمه، اورنگ خضرایی، محمد ربیعی، محمدرضا شیروانی از جوانان علاقمند این جلسات بودند که شعرشان و داستانشان در آن جا به چاپ رسید. ضیاء موحد و محمود نیک بخت و محمد رحیم اخوت و چند نفر  دیگر بعدها به گروه جنگ پیوستند و جنگ جمعا ۱۱ شماره چاپ گردید.

برگردیم به انجمن صائب که باز با کوشش جمعی آن زمان سال ۱۳۳۸ تعداد چهار شمار نشریۀ یک صفحه ای چاپ کردیم بعد مجله ای به نام «غنچه» در فروردین ۱۳۳۹ چاپ کردیم. حدود ۲۱ سال داشتم که مطالبی از من به چاپ می رسید و در ۲۲ سالگی نقد کتاب در همین نشریه از من چاپ شده در همین سال ها بود که دربارۀ تاریخ مطبوعات ایران به شدت و مداوم مطالعه و تحقیق می کردم. نزدیک به ۴۰ جلسه در انجمن صائب از همان سالهای ۳۷ تا ۴۰ سخنرانی کردم. هر هفته تعدادی از مجله های قبل از انقلاب مشروطه را با ارائۀ نمونه هایی از هر کدام  و نشریه های دورۀ انقلاب مشروطه را به طور مفصل در انجمن صائب نقد و بررسی کردم.

یادگار این فعالیت ها انبوهی از انواع و اقسام روزنامه ها و مجلات گوناگون است که بخشی از آن به حراج رفت و بخش دیگری در جابه جایی ها و ترس و وحشت ها و بی نظمی ها از بین رفت و هزار افسوس و هزار افسوس انبوهی از یادداشت ها در اثر گرفتاری های کار سخت روزانه و ناتوانی های مالی و زحمات طاقت فرسای زندگی به مرور زمان در شرایط مختلف از بین رفت.

حال با این همه تجربه دلخوشم که باز اگر قرار باشد زندگی را از ابتدا شروع کنم بی شک همین راه را ادامه خواهم داد یعنی راه شعر و ادبیات و پژوهش های ادبی و رفت و امد با محافل علم و شعر و ادب و با درود، تمام.

ناصر مطیعی، اصفهان، شهریور ۱۳۸۴»

و خرداد ماه سال ۹۶ پایان بخش داستان زندگی مردی بود که با سینه ای مملو از فهم و آگاهی در برهه ای از تاریخ که پر از کنش های مهم علمی، ادبی و تاریخی بود، می زیست. 

گفتنی است، مراسم ختم این ادیب فرهیخته ۳۱ خرداد ماه رأس ساعت ۲۱:۳۰ در مسجد باب الرحمه برگزار می شود. /

کد خبر 307546

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.