از هر معصوم نشانه‌ای

از هر معصومی نشانه‌ای می‌خواست که با شهادتش همه نشانه ها محقق شد.

خبرگزاری ایمنا- پایداری- کمال نصیری فرد: سرباز بودم و در سپاه صاحب الزمان(عج) خدمت می‌کردم، به درخواست مسئولم، نامه‌ای را به دفتر فرماندهی بردم تا امضایش را از فرمانده سپاه بگیرم، پله‌ها را که بالا رفتم دیدم صدای شیون و زاری می‌آید، پدر مسنّی را دیدم که از اشک صورت، لباسش خیس بود، خیال کردم پسرش سرباز است، حادثه‌ای برایش رخ داده و شرایط بد سربازی پدر را چنین مستاصل کرده، نامه امضا شده را تحویل گرفتم و به محل خدمتم بازگشتم تا اینکه پایان ساعت اداری شد، با یکی از رفقا از جلوی دفتر فرماندهی رد می‌شدم، دیدم صدای جانسوز مادری می‌آید که ضجه می‌زند و می‌گوید:«مسلمم، مسلم گلم، پاشو مادرت اومده، عزیزم پاشو».

صدای شیون مادر همه فضای ستاد را پرکرده بود، در فکر این بودم که چه شده، ظهر تا حالا این خانواده اینجا هستند، ناگهان سردار فرماندهی لشکر 14 امام حسین را دیدم، دل را زدم به دریا، جلو رفتم، پرسیدم سردار قضیه چیست؟ گفت:«شهید مدافع حرم...»، با شنیدن این جمله تا ته خط رفتم اما همچنان پرسیدم، پس چرا خانواده‌اش را تا اینجا کشانده‌اید، پاسخ داد:«ترفیع درجه شهید».

آن روز گذشت و من تا به امروز ناله‌های مادر شهید از ذهنم پاک نمی‌شود، مسلم مسلم‌هایی که جگر سنگ را آب می‌کرد، یک سال گذشت تا به بهانه سالگردش، سراغی از همسر و فرزند خردسالش گرفتم و گفتگویی ترتیب دادم تا اگر خانواده شهید مطالباتی دارند ادا شود و ما هم به نوعی حق خودمان را در قبال این شهید ادا کرده باشیم.

قبل از هرچیز دوست داشتم بدانم پسر خردسالش با شنیدن خبر شهادت چه واکنشی نشان داده، همین سوال را پرسیدم و در کمال ناباوری این جواب را شنیدم: «پسرم با شنیدن خبر شهادت پدرش اصلا گریه نکرد، خدا را شکر کرد و گفت: پدرم همیشه آرزوی شهادت داشت، خرسندم که به آرزویش دست یافت، من و پسرم قطره‌ای برای مسلم گریه نکردیم چراکه او را به اهلبیت(ع) هدیه کردیم و وقتی چیزی را به ایشان هدیه کنیم حتی حق دلتنگی هم نداریم».

ناخودآگاه آدم یاد مادر و همسر وهب می‌افتد، درست است این معرفت را در همه شیعیان علی می‌توان یافت، اما این خانواده گویی از قبل برای شنیدن این خبر آمادگی داشتند؛ «90 درصد اطمینان داشتم که ایشان شهید می‌شوند، خودش هم چندین بار من را همسر شهید خیزاب خطاب کرده بود، همه اتفاقاتی را که بعد از شهادتش رخ داد، خودش عنوان کرده بود».

از هرکس که به گلستان شهدا و زیارت شهدای مدافع حرم می‌رفت شنیده بودم که همسر شهید خیزاب را بر مزار شوهرش دیده، جای سوال بود که مگر هر روز به زیارتش می‌روند، اگر چنین است آیا اذیت نمی‌شوند؟ خلاصه هزار و یک جور سوال داشتم که نمی‌دانستم از کجا شروع کنم، عاقبت گفتم:شما چقدر به زیارت همسرتان می‌روید، با پرسش این سوال پاسخ همه سوالاتم را گرفتم: «در منزل گنجینه‌ای مهیا کرده‌ایم که در آن کرامات و خصوصیات اخلاقی شهدا مدون شده است و وسایل شهید خیزاب، همین امر موجب شد خداوند به ما توفیق دهد روزی 2 بار به زیارت شهید خیزاب برویم، صبحمان را با ایشان آغاز می‌کنیم، عصرمان را هم با ایشان به پایان می‌رسانیم».

شنیدم وصیت کرده بود، پس از شهادت هیچ‌کس جز همسرش، پیکرش را نبیند، حدس‌هایی می‌زدم اما علت اصلی این وصیت را نمی‌دانستم، این‌بار قبل از اینکه سوالی بپرسم جوابم را گرفتم: «از هر معصومی نشانه‌ای می‌خواست که با شهادتش همه نشانه ها محقق شد، وقتی در سردخانه رفتم دیدم پهلویش شکسته و نشانه‌ای از حضرت زهرا گرفته، کبودی صورتش را از حضرت زینب، تیر گلویش را از حضرت علی اصغر و ترکش در سرش را از اباعبدالله  گرفته بود».

پسر می‌دانست، مادری که پیکر او را ندیده این‌گونه بی‌تابی و فریاد می‌زند، تحمل دیدن این همه زخم را ندارد، هرچند که حیای درونش هم او را به چنین وصیتی تشویق می‌کند.

همه شنیدیم که شهیدان زنده‌اند، اما نمی‌دانیم این جمله چه نوع حیاتی را برای شهدا ترسیم می‌کند، پیش خود گفتم بهتر است این پیام الهی را از همسر شهید جویا شوم چرا که این حیات در وجود خانواده شهدا محسوستر است؛ «من به آیه 169 سوره آل عمران با تمام وجود پی برده‌ام و به طور کامل این احساس را دارم که شهدا زنده‌اند، من وجود شهید خیزاب را در زندگی پس از شهادتش احساس می‌کنم، او همیشه در کنار ماست».

اما عاقبت به سوال حساسی می‌رسم که مدت‌ها است ذهنم را درگیر کرده، چندی پیش مجموعه‌های فرهنگی و جمعی از مداحان به روشنگری درجهت فعل شهدای حرم و نیت آنان پرداختند، در جستجوی چرایی این امر برآمدم که گفتند: عده‌ای از خانواده شهدا از طعنه‌ها و زخم زبان‌های جمعی جاهل گلایه دارند، برایم باورپذیر نبود، مگر می‌شود به شهدا که از همه چیز خود دل کندند و به جهاد شتافتند اتهام دنیا پرستی زد، آخر میدان جنگ با میدان زندگی تفاوت دارد چراکه در میدان زندگی خیلی‌ها ادعا می‌کنند اما به وقت جنگ و شرایط حساس، اندکی در میدان مبارزه باقی خواهند ماند.

دلم می‌خواست چرایی این تفکرات را از خانواده شهید خیزاب جویا شوم؛ «عده‌ای خیال می‌کردند ما همسران شهدا، زنان خوبی برای شهدا نبودیم و به اخلاق نظامی همسرمان عادت کرده بودیم، عده‌ای هم که این کار آنان را حرکتی مادی تلقی می‌کردند و این دو گروه به ما زخم زبان می‌زدند ولی من در قبال این هجمه‌ها از حضرت زینب طلب صبر کردم ».

این بار از مطالباتشان می‌گویم، شاید بتوانم برای خانواده این دلاورمردانی که هستی خود را مدیون قطره قطره خونشان هستیم قدمی کوچک برداریم، اما این خانواده از دنیا هیچ نمی‌خواهند فقط پسرش دوست دارد یاد پدر شهیدش زنده بماند؛ «مدتی است پسرم درخواستی از شهردار اصفهان دارد، او می‌خواهد خیابانی که در آن ساکن هستیم به نام پدرش نام‌گذاری شود، مدتی گریه می‌کرد و این خواسته را تکرار می‌کرد که من برای تسلی بخشی دل کوچکش عکس پدرش را کنار نام کوچه چسباندم، البته از شهردار ولایتمدار اصفهان متشکرم که پارک‌ها و خیابان‌هایی که به تازگی افتتاح می‌کنند را با نام شهدای مدافع حرم مزین می‌کنند».

باز می‌خواهم مسئولیت خودم را بدانم، به عنوان یک شخص رسانه‌ای وظیفه‌ام را در قبال خانواده شهدا جویا می‌شوم؛«از فرزندان شهدا بیشتر یاد کنید، برایشان دعا کنید تا بتوانند راه پدر را ادامه دهند، به سمع و نظر مردم برسانید که شهدای مدافع حرم فعل و گفتارشان خدایی بود، آن‌ها خانواده، زن و فرزندشان را خیلی دوست داشتند اما خود را شاگرد مکتب امیرالمومنین می‌دیدند و به خاطر ولایت دل از همه متعلقات کندند و به سوی شهادت شتافتند».

هر شهیدی علی‌رغم اینکه اخلاق‌مدار و ولایت پذیر است یک خصوصیت بارز دارد، از خصوصیت بارز شهید خیزاب می‌پرسم؛ «ولایتمداری و نماز اول وقتش سرآمد بود».

و اما در وصیت شهدا درسی است که راه فلاح و رستگاری را به ما نشان می‌دهد؛ «به نماز اول وقت، رعایت حق همسایه ها، اهتمام به ورزش و پشتیبانی از ولایت فقیه وصیت کرد، به من هم وصیت کرده بود بعد از شهادت روبنده بزنم تا دوست از دیدنم ناراحت و دشمنان خوشحال نشوند».

در پایان همسر شهید خیزاب یک جمله را توئیت می‌کند: «رهسپاریم با ولایت تا شهادت تا قیامت».

06193/193/20
کانال اطلاع رسانی: https://telegram.me/imnanews
کد خبر 264383

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.